شعرهای ادونیس
ترجمهی حمید کریم خانی
سرزمین هرز به شعر جهان میپردازد
۱
در یک شب مهتابی
بکوش به کهکشان چشم بدوزی
جریانهایی از آب خواهی دید
بازوانات چون شاخابهها
سینهات چون پایانهها
امروز آسمان شعرش را بـا مـرکب سـفید نوشت
آن را برف نامید
رؤیایت جوان میشود
همچنانکه تو پیر میشوی
رؤیا با رفتن به سوی کودکی بزرگ میشود
رؤیا مادیانی است
که ما را تا دوردستها میبرد
بی کـوچکترین جابهجایی
ابر خسته از سفر
برای شستن پیراهناش
در نزدیکترین رود پایین میآید
پایش را که در آب مینهد
پیراهنش آب میشود
و ناپدید میشود
گل سرخ از رختخوابش بیرون میآید
دستهای صبح را میگیرد
تا چشماناش را بمالد
نخل با تـنهاش سخن میگوید
گل سرخ با رایحهاش
باد و فـضا ولگـردی میکنند
در دست
رنگینکمان
وحدت آسمان و زمین را
فقط با یک ریسمان میبافد
بر دامنههای پاییز راه میرود
تکیه داده به بازوی بهار
آسمان هم گریه میکند
اما او
اشکهایش را با روسری افق خشک میکند
وقتی خستگی از راه میرسد
باد فرش فضا را میگستراند
تا او آنجا دراز بکشد
در جنگل روزهای من
هیچ جایی وجود ندارد
مگر برای باد
برای لمس کردن روشنایی
باید به سایهات تکیه کنی
گاهی احساس میکنم
باد کـودکی است بر شانههایم
که فریاد میکشد
چهگونه میتوان برای درخت شرح داد
مزه میوهاش را!
برای کمان
کارکرد زه را!
روشنایی
مثل دستی
روی اندام تاریکی جابهجا میشود
این شانهی فضاست که فرو میریزد
آنجا
زیر ابرهای سیاه
از چشم گیوتین
فضا هم سری است برای قطع شدن
نمیتوانی فانوس باشی
تا بر شانههایت شب را حمل نکنی
عهدی با ابرها خواهم بست
برای آزاد کـردن باران
عهدی هـم با باد
برای اینکه ما را آزاد کند
ابرها را و مرا
حرف خانهای است در تبعید
راهی در وطن
چه قرارداد عجیبی است
بین امواج و ساحل
ساحل روی ماسه مینویسد
امواج نوشته را پاک میکند
حافظه خانهی دیگر توست
نمیتوانی به آن راه پیدا کنی
مگر با اندامی که تبدیل به خاطره شده باشد
۲
کلمات-بالهای پرندگان
آنگاه که رؤیاها را آشیانه میپندارند
اندام-به ما میآموزد که بخت مـا در واقعیت
از وجـود رؤیاهاست
تصاویر-فانوسهایی برای روشن کردن
چهرهی دیگری از خفا
شاعر-تو نه دنیا را مینویسی و نه خویشتن را
تو برزخ را مینویسی
میان این دو را
تصاویر-کودکانی که کفشهایی از روشنایی
به پا دارند
به رنگ آبی آسمان
تصاویر-کودکانی که از دامن کلمات متولد شدهاند
شعر-اکسیری که خویشتن را
روی لبهای اشیا رقیق میکند
شعر-نه حمله میکند نه دفاع میکند
گل سرخ بـیدفاعی کـه تنها سلاحاش عطرش است
شعر-اندام واقعی را
در آب خیال شستوشو میدهد
شعر-از پوشیدن هر لباسی
به غیر از لباس شادی سر باز میزند
شعر-خواننده تو میتوانی در او
سایهات را لمس کنی
و سایهات اینجا
خورشید پنهان توست
بر چهرهی افق اشکهای زمان جاری است
بگذار شعرت
آنها را تبدیل به ستاره کند
لحظهی شعرت-فوران درخشندگی
در جویبار روشنایی
تو تـرانهی غـروب میخوانی
فجری دیـگر که خود را با رؤیاها میپوشاند
شعر-تو سـفر مـیکنی و هـرگز بازنمیگردی
اما این مرگی نیست که تو را بازدارد
۳
برهنه نمیشوم
مگر هنگامی که تو را بپوشانم
در اوج لذتمان
لبهایم به سجود درمیآیند
در معبد انداممان
اندام من از تختخوابهای متعدد پر شده است
و همهی تختخوابها به رنگ توست
نگاه تو روی انـدام من
آنها را بـا لبـها میپوشاند
اندامهای ما خداحافظی را نمیشناسند
نام همهی سلولهای ما دیدار است
عشق به شـکل فـضایی است
که بین سینههای تو جاری است
تخیل من بین اعضای تو سرگردان است
همانگونه که در معابر گردهی گل سرگردان بود
اندام تو-تصویری بیهمتا
برای مفاهیم بیپایان
اندام ما-واحهای در صحرا
که روح نامیده میشود
اندام تـو-درخت در خانه
جنگل در رختخواب
اندام مـا رسـم المشق هستند
هریک دفترچهای برای دیگری است
اعضایم به من اطمینان میدهند
که تا ابد بـا من بیگانه باشند
مژههایت پنجرهها را افزایش میدهند
در منزلگاه افق
زبان من-دربارهی اندام معشوق چه مینویسد
درحالیکه وانمود میکند
جز خواندن کار دیگری نمیکند
زبان گاهی دروغ میگوید
برای اینکه اندام به او اعـتماد کند
در بـرابر انـدام تو
اندام من عاجز است
راهی جز تسلیم نمیشناسد
اندام حجاب دارد
اگر آن را پاره کنی
اندام نیز میدرد
اندام ایزدی دیگری است
آن را نمیبینیم
مگر از پشت پرده
پاریس ۱۹۹۷
اشاره
معروف به آدونیس زاده ۱ ژانویه ۱۹۳۰ در روستای قصابین، نویسنده، منتقد ادبی و ویراستار اهل سوریه است.
او به علت فعالیتهای سیاسی ماههای بسیاری را در حبس سپری کرد و سرانجام در سال ۱۹۶۵ به بیروت رفت. جایی که به عنوان دانشمند، روزنامه نگار و منتقد ادبی به فعالیت مشغول شد. او از سال ۱۹۸۶ به عنوان نویسنده آزاد در پاریس در تبعید زندگی میکند.