مرگ بر امریکای غولافکن بمبآسا!
آقا ابراهیمزاده آخوند کت شلوار پوش بیسوادی بود که به زحمت معلم پرورشی شده بود. رسم بود که آخوندهای زپرتی را برای پرورش معنویات بچههای مردم، از قم دک بکنند بفرستند مدارس. بزرگترین تریبونی که به عمرش بهش داده بودند بلندگو بوقی صبحگاه مدرسه بود که صدای آقا ابراهیمزاده را از اینطرف عین میخ میکشاند روی اعصاب بچههائی که آنطرف توی صف ایستاده بودند.
ما با عراق در جنگ بودیم ولی دشمن اصلیمان امریکا بود. سربازان عراقی مردم ما را میکشتند ولی خون جوانان ما از چنگ امریکا میچکید. صدام هر بار خدعه تازهای میبست ولی ما به نیرنگ امریکا ننگ میفرستادیم. امریکا خیلی کارهای دیگر هم میکرد: ستم امریکا به عالم شعله زده بود، امریکا امن و امان جهان را بر هم زده بود، خیلی کارهای دیگر هم میکرد. یک عده هم مثل همین اقا ابراهیمزاده از دولت حقوق میگرفتند که اینها را هر روز از پشت بلندگو بوقی برای بچههای مردم تعریف بکنند.
اما آقا ابراهیمزاده کشفیات دیگری هم داشت. او توانسته بود هواپیماهای “غولافکن” امریکا را هم شناسائی بکند که از طرف ارتش صدام بهطرز “بمبآسا” به ما حمله میکرد. هم صدام هم امریکا هر دو خیلی نامرد بودند. آخه تابهحال کسی با هواپیمای غولآسا به جائی حمله کرده که به ما حمله میکردند؟ حتی در ویتنام بهطور بمبآسا خانههای مردم را خراب کرده بودند که با ما آنطور رفتار میکردند؟ امریکائیها خیلی نامرد بودند.
آقا شعباننژاد ناظم بود و خودش جبهه رفته و سردار و سالاری حساب میشد. از اولش هم یک معلم مدرسه بود و حالا هم هر وقت که جبهه نبود مدرسه را ناظمی میکرد. موقع تلاشهای آقا ابراهیمزاده میآمد ته صف “چهارمیها”ی دبیرستان که بیشتر از بقیه به کشفیات او میخندیدند و یا جرأت داشتند که بخندند میایستاد، یواشکی بچهها را که پخ میزدند نگاه میکرد، یک دستش را از جیبش درمیآورد و به علامت “چه میدانم” یا “آخه چی بگم” از کف دست تکانی میداد، با خندهی بچههای “چهارم” همراه میشد، و دوباره به روبرو نگاه میکرد.
سال بعد اما جنگ تمام شده بود و آنهائی که دبیرستان مانده بودند یا “چهارمی” شده بودند و وقت خندهشان یا جرأات نشان دادنشان بود، نگران این بودند که امریکا حالا دیگر هواپیماهای غولافکن را برای “بمبآسا” به کجا میخواهد بفرستد؟ آقا ابراهیمزاده مسیر کشفیاتش را به کدام سمت ببرد؟ آیا او پردهی جدیدی از جنایتهای غولآسای امریکا برخواهد داشت؟ سوالهای مهمی بود که همراه شده بود با اول سال تحصیلی جدید و خبری که تمام مدرسه را برداشته بود: خبر دارید یکماه پیش که نتایج کنکور اعلام شد آقا ابراهیمزاده پزشکی قبول شده؟ نه؟؟؟؟؟ پزشکی؟؟؟؟ غولافکن؟؟؟ بمبآسا؟؟؟ بلندگو بوقی را چکار کنیم مانده ول معطل؟ ای تف به روحت سهمیه!