حسن شریعتمداری، فعال سیاسی و فرزند آیتالله شریعتمداری، مرجع تقلید، پیرامون ریشههای حساسیت نسبت به نمایش چهره بزرگان دینی در ایران، پاسخگوی سوالات هنر روز شد. به عقیده او این حساسیت ها ناشی از “ دعوای بین مذهب عقلانی و مذهب عرفانی یا مذهب منبر و مداحان با مذهب متکلمان مذهبی است.”
با توجه به ساخته شدن فیلمهای متعدد از زندگی پیامبرانی چون حضرت موسی و عیسی، که در آنها چهره این افراد نشان داده شده است؛ چرا ما در کشورمان شاهد این حساسیت شدید در مورد ساخت فیلمهای مشابه هستیم؟ خصوصا اینکه در فیلمی مانند رستاخیز چهره حضرت عباس و علیاکبر به نمایش گذاشته شده است و این افراد از معصومین هم نیستند.
من فکر می کنم از دو منظر میتوان به این قضیه نگاه کرد. نخست وضعیت تاریخی این قضیه است و دیگری اینکه چرا در وضعیت فعلی و به خصوص بعد از دوره احمدینژاد این امر تشدید شده است؟ این دو بخش با اینکه در جاهایی با هم مربوط است اما میتوان در بخشهایی آنها را از هم تفکیک کرد. از لحاظ تاریخی تمامی ادیان قدیسین خودشان را نیمه انسان-نیمه خدا تعریف میکنند و با نمادهایی مانند ترسیم هاله نور یا انداختن برقع یا نقاب بر چهره آنها، این افراد را از انسانهای عادی تفکیک میکنند. البته این برقع و نقاب سنت و رسمی کاملا ایرانی است و قدیس و شاه ایرانی که هر دو یکی بودند، برقع و نقاب داشتند. حتی وقتی حکام محلی عبور میکردند جارچیان و پیش قراولان شعار “کور شو و دور شو” را فریاد میزدند و در حقیقت این نشان از تمایلی داشت که آنها از جنس نور معرفی کند.
عین این کار را ما نسبت به امامان خودمان انجام دادهایم. در نقاشیهای قهوهخانهای و مینیاتورها میبینیم که همه امامان ما برقع داشتهاند. در مسیحیت دور سر حضرت مسیح و حضرت مریم هاله نور میبینیم ولی از برقع نشانی نیست. این وضعیت در حقیقت با قدرت و سیاست یک رابطه تنگاتنگ دارد. همه مذاهب از قدیسین خودشان اسطوره میسازند تا بخشی از روحانیت به عنوان حرمداران این حریم فیض، از قدرتی که اسطوره در کنترل اذهان مومنان دارد استفاده کنند و قدرت و سیاست خودشان را بر روی مومنان اعمال کنند. اما اینکه چرا در دوره معاصر چنین تمایلی شدید شده است به این دلیل است که با ضعیف شدن نهاد فقها در جمهوری اسلامی، نهادهای تبلیغی یعنی اهل منبر و مداحان قویتر شدهاند و اسلحه اهل منبر و مداحان تعبیری عرفانی، آسمانی و احساساتی از وضعیت قدیسین و اسطورههای مذهبی است و روز به روز در بالابردن این مراتب بر همدیگر سبقت میگیرند و فضایی فرهنگی را آفریدهاند که مخالفت با آن بسیار سخت است. در مقابل اصلاح طلبان و روشنفکرانی هم هستند که میخواهند به مذهب وجه عقلانی بدهند و بنابراین وجه دیگر قضیه را بیشتر میشکافند که همه این ایمه و امامزادهها افراد عادی بودند، در بین مردم زیستند و مانند دیگران بودند و هیچ دلیلی ندارد که برای آنها خصوصیت دیگری قایل شویم. به هر صورت فضای فعلی در جمهوری اسلامی تا آنجایی که به فضای مذهبی داخل حاکمیت و گروههای حول و حوش حاکمیت مربوط است دعوای بین مذهب عقلانی و مذهب عرفانی یا مذهب منبر و مداحان با مذهب متکلمان مذهبی است و به این دلیل است که این حساسیتها در وضع فعلی بسیار شدید است.
به دوره احمدینژاد اشاره کردید. چه شاخصههایی در این دوره وجود داشت که چنین نقش پررنگی برایش قایل هستید؟
اصل قضیه به مقداری عقبتر برمیگردد. در حقیقت آقای خمینی با پیش کشیدن نظریه “وحدت وجود” به نوعی خودش را در ارتباط با خداوند و نماینده او در زمین میدانست. آقای خامنهای که بر سر کار آمد چنین امکانی نداشت. نه از لحاظ مذهبی یک مرجع تقلید بزرگ و نه یک عارف نامدار بود که آقای خمینی خودش را در هر دوی این جایگاهها قرار میداد. بنابراین آقای خامنه ای در ابتدای رهبری چهارشنبهها به مسجد جمکران میرفت و ایادی او شایعه میکردند که ایشان با امام زمان در ارتباط است و دستورات را مستقیما از امام زمان میگیرد. وقتی احمدینژاد بر سر کار آمد شاید هوس کرد که انحصار ارتباط با امام زمان را از آقای خامنهای بگیرد. احمدینژاد و تیمش از آذربایجان و کردستان با هم در ارتباط بودند و با یک قطب در آنجا ارتباط داشتند که ادعای ارتباط با امام زمان داشت. این گروه سعی کرد که این انحصار آقای خامنهای را بشکند و از طرف دیگر چون در روحانیت جای پایی نداشت به شدت مداحان را تقویت کرد و آقای خامنهای هم در این کار با آنها همراهی میکرد البته منفعت مشترکی هم در این کار بود. چون آقای خامنه ای هم بعد از چندین سفر به قم از اینکه در حوزه سهم شیری از مراتب قدرت روحانیت به دست بیاورد و آنها او را به عنوان یک روحانی عالیقدر بپذیرند ناامید شده بود.
بنابراین دوره احمدینژاد با خصوصیت میل به سمبلیسم مذهبی یا خرافات بیشتر در مذهب مشخص میشود. از عوارض این چنین تلقی وقتی به موضوع عاشورا بر می گردد همین است که ما از حضرت عباس و زینب و دیگران اَبر انسانهایی بسازیم که حتی در نقاشیها یا در فیلم باید تصویرشان یک حالت خاصی داشته باشد و اگر برقع بر صورت یا هاله نور بر سر نداشته باشند یا تصویر مبهمی از آنها به صورت حالتی روح مانند دیده نشود حتما خلاف شرع است. از دید مذهبی هر چند هیچ سند محکمی برای اینکه این امر را خلاف مسلمات مذهب بدانند وجود ندارد اما یک نوع سیاست در اعمال قدرت بخشی از روحانیت نسبت به این امر وجود دارد.
بخشی از مراجع نسبت به این مساله فتواهایی صادر کرده اند که دال بر این است تا جایی که هتک حرمتی اتفاق نیفتد اشکالی ندارد. حتی آقای علم الهدی به نقل از آقای خامنهای اعلام میکند که قبل از ساخته شدن این فیلم از ایشان هم استفتا شده است و ایشان همین نظر را داشته است. الان ما بین بخشی از روحانیت و مداحان شاهد موج جدیدی هستیم که علیرغم ادعای ولایتپذیری، به این صحبت مراجع و حتی به این نقل قول آقای علمالهدی هم بهایی نداده و همچنان به اعتراضهای خود ادامه میدهند. معنای سیاسی این قضیه را چگونه میبینید و فکر میکنید این اعتراضات تا کجا ادامه پیدا میکند؟
بخشی مسلما به این علت است که پارهای از اصولگرایان آقای خامنه ای را در موضعی میبینند که دیگر لازم نیست از ایشان در همه چیز اطاعت کنند و فکر میکنند آقای خامنه ای کلا به گرایش عقلانی گروه آقای روحانی و دوستانش در امر سیاسی و واقعگرایی آنها در دوره فعلی ارزش بیشتری قایل است تا گفتمانی که در دوره احمدی نژاد تقویت میکرد. به این ترتیب ممکن است منافع آنها ایجاب کند که در مواردی که میتوانند و هزینه مهمی ندارد حساب خودشان را از آقای خامنهای تفکیک کنند. ولی قویتر از اینها یک مساله دراز مدتتر وجود دارد که بخشی از روحانیت به این پی بردهاند که با رونق گرفتن فضای جدید رسانهای و تاثیر فیلمها و رسانههای تصویری، استفاده از اهرمهای سنتی برای حفظ قدرت چندان کارا نیست. بنابراین به این تصور رسیدهاند که فیلمهای کارسازی میتوان ساخت که افراد را بیشتر جذب کنند. در این فیلمها معمولا بازیگران باید چهرههایی از جنس خود مردم داشته باشند و مانند انسانهای عادی باشند و با رفتار، گفتار و با کارهایشان افراد را تحت تاثیر قرار دهند نه با جایگاه نمادین و سمبلیک و قیافههایی که از آنها ساخته میشود. این نقطه افتراقی است که باعث ادامه این دعوا است و در کنار سیاست روز، این سیاست دراز مدتتر هم در ادامه این دعوا تاثیر خواهد داشت. البته بخشی از روحانیت مانند آیت الله سیستانی بدون اینکه به این شایبهها بپردازد مساله را صرفا فقهی میبیند. وقتی نقاشی از چهره امامان و بزرگان کشیده شود که در آن توهین نباشد و نشان دهد که انسانهایی مانند انسانهای دیگر بوده اند پس اشکالی ندارد.همانطور که حضرت محمد هم میگوید من انسانی عادی هستم که تنها تفاوتم این است که به من وحی میشود. بنابریان چنین گروهی هم بین فقها هست ولی این دعوای استراتژیک دراز مدتتر و دعوای سیاست روز هم رگههایی در این اختلافی که ایجاد شده دارد.