نگاهی به دفتر شعر دستم ستارهی دریایی است، سروده سعید اسکندری
گفتم به کشف خویش بپردازم
بازار کتاب ایران، در گرانی بیسابقهی کاغذ که از تحریمهای اقتصادی علیه ایران و قطع واردات کاغذ ناشی میشود، نه به تمامی اما تا حد قابل توجهی از شعر تهی است. این مسئله برای ملتی که به شعر و شاعری میشناسندش، نه به ژانرهای ادبی دیگر، چیزی در حد فاجعه است. ناشران ترجیح میدهند به چاپ کتابهای روانشناسی کمارزش روی بیاورند و ناشرانی که تن به این مسئله نمیدهند، یا جز ادبیات به انتشار موضوع دیگری شهرت ندارند، بهتر میبینند که رمان یا مجموعه داستان منتشر کنند. در این چند ماه دیده شده که ناشران، کتابهایی که پیش از این پرفروش بوده را با شمارگان دویست، سیصد و یا حتا صد نسخه! آن هم با قیمت بسیار بالا روانهی بازار کنند. در این میان وضع ناشرانی که به طور تخصصی شعر چاپ میکردهاند، از همه بدتر است؛ یا تولیدات خود را تا حد بسیار زیادی پایین آوردهاند و یا به کلی ورشکست و تعطیل شدهاند.
یکی از ناشران فعال و موفق در حوزهی شعر که امروز دیگر کتاب تازهای از آن نمیبینیم، نشر آهنگ دیگر است.
آهنگ دیگر سهم بهسزایی در معرفی نسل جدید شاعران جوان داشته و با تمرکز بر معرفی چهرههای جدید، چند شاعر خوب و موفق را به جامعهی ادبی ایران معرفی کرده است.
در صداهای تازهی این هفته، به یکی از کتابهای منتشر شده از جانب آهنگ دیگر میپردازیم؛ دستم ستارهی دریایی است، دفتر شعر سعید اسکندری، در ۱۱۰۰ نسخه در سال ۸۹ منتشر شده است. این مجموعه ۴۳ شعر دارد و شعر آغازین مجموعه، پیشدرآمدی است برای پی بردن به این موضوع کع خواننده با شاعری تصویرگرا روبهروست؛ “طرحی برای یک نقاشی: / تا پروانه از دهاناش بیرون پریده است/ به آسمان سینه/ مرگ حقیقت است/ که سنجاق میشود.” تمامی شعرهای این دفتر از این ویژگی برخوردارند و تصویر، رکن محوری و آغازکنندهی شعرهاست. در واقع بر خلاف وجه شعری غالب امروز که بخشی منحصر به آلوژیسم زبانی و بازیهای کلامی است، این شعرها بی که سعی در ثبت فرم و ساختار حیرتانگیزی داشته باشند، هریک عناصری را به طور مجزا برای کشیدن یک تابلوی کوبیستی نه چندان جدید پیشنهاد میدهند. شاعر این شعرها، هنوز سویهی رمانتیک شعر دهههای چهل و پنجاه را در رویارویی با جهان اطرافاش دارد و چندان درگیر مسائل و اتفاقات اجتماعی سیاسی نمیشود. بیشتر معطوف به خود است و شمایلی رنگینکمانی و مصور از خاطرات، رویاها و حسرتهایش به دست میدهد. طنین صدای لورکا از پشت ترجمههای شاملو در شعر او به گوش میرسد، اما میتوان تازگی و طراوتی گذرا را در خوانش چندبارهی شعرهایش احساس کرد.
چند شعر از دفتر دستم ستارهی دریایی است
فرار
از جادههای نقره و نور میگذری
تا نگاه میاندازی به خاکستر گرگ و
پرندگانی از شراب و سرب
که در پیراهن داری
به ساعت کاج
تکرار بیدلیل برفپاککنها
وقتی که پلک بر خواب گوزن میگذاری و
میگذری
منظرهی جنوبی
وقتی که آسمان نخلستان میسوخت
از لای درزهای کرکره دیدم
یک تیره از طوایف اندوه
از حاشیهی روح میگذشت
و بار اشتراناش
در پیچ و تاب هر گره بغض
الماس از نقاب بیرون میریخت.
وقتی که آسمان نخلستان میسوخت
من روی مبل راحتی خود
سیگار سومام را آتش میکردم.
گفتم به کشف خویش بپردازم
هنگام بوسهها که هیچگاه نچیدم
میخواستم بگویم
کشف تمشک وحشی لبهایت
ددم چه بهتر است
به کشف خویش بپردازم
نیلوفری بودم
تا گردن فرو شده در گنداب
که رویایش
رودها را روانهی هم کرد
هنگام بوسهها که هیچگاه نچیدم
گفتم
به کشف خویش بپردازم.
دستم ستارهی دریاییست
فیروزهها، از زورق نگاه تو میریزند
بر بیتفاوتی آب و به آرامی
مرجانها
در ژرفنای بستر دریا
اتاق خواب تو را از نور
آماده میکنند
آه ای عروس غرقه گشته در امواج دوردست!
دستم ستارهی دریاییست.
با تنپوشی از ماه
دیوانه بادکنکهایش را به باد سپرد
درخت بید شاخسارش را
و من
کتابهای شعرم را برای ابد
به آب بخشیدم
زن، با تنپوشی از ماه
از کوچههای مرده گذر میکرد
و گیسوان سبز و بلندش
در شعلههای شکوفهها میسوخت.
یاد
-یادش به خیر!
آن گریههای دوست
که تاوان عشق بود
شب تا فرشتهها
بالا میرفتیم
سیگار بود و
ثانیه در سرعت
و خندههای خستهی من بود
-یادش به خیر!
دوست.