شعرهای علی عبداللهی
اشاره:
علی عبداللهی را با ترجمههایش از ادبیات آلمان میشناسیم. ترجمههایی موفق از بزرگانی چون نیچه، گونتر گراس و… عبداللهی شاعر و مترجم، عضو کانون نویسندگان ایران است و دفتر شعر «این است که نمیآید» یکی از آثار منتشرشدهی اوست که در فروست شعر معاصر نشر ثالث به چاپ رسیده است.
دروغ آشکار
بر باد، باد میوزد باد
که رنگ همه دارد باد
که میوزاند راه
راه که میتند در خود
کلافی که تن را
تا نرسیم به رسیدن
که نمیرسد به مایِ بیما
شتابها سکون
غایتها بی در کجا
در آتشگاهی و
از آن سو میخواند صدا:
به سردابهی عتیق
خوش آمدی
دروغ آشکاری پیرت میکند آشکار
و آسمان
ابریست همچنان بیابر
که نمیبارد باد
که رنگ هیچ دارد
هیچ پیچهای خطرناک
تندتر از حوصلهی هر باد…
تما باید!
آمدهها آمدهاند
رفتهها نمیآیند
نیامدهها
- در فکرشان باشیم-
دریا همیشه شور است
باد – بسته به حالتان –
میتواند به هر رنگی باشد
رفتهها رفتهاند
حتما باید
دشتها را
از تن به در کنم
تا به خیابان بیایم؟
دادگاه غیابی
هرجا که باشد
کنار پنجره که بیاید
پشت بام که برود
یکهو
رو به خانهات دارد؛
محکوم دادگاه غیابی!
تا انتها
گیرم برگردید
کتاب را ورق بزنید – به عقب-
از نیامده دورمان کنید
عربدهها را بگیرد
روزها را بگیرد
و ریسمانتان
گلویم را ببوسد
رویایم میبرد
بدانسو
و کتاب را تا انتها
میخوانم.
مه میگیره پنجره را
راهرو نمور قرارگاه
دوری نیشابور
غیاب باران
و کوچهی این روزها
که جا به جا نمیشود چیزی
که تنها تگرگ آخرین برگ
کنار پنجره
میآیم میآیی
قوچها و آهوها
در حیات بر میدوی
برمیدوند از پرچین روح سربازان
و از بازدمشان مه میگیرد
پنجره را
مه میگیری
نمیبینمشان نمیبینی
فقط دارم پیر میشوی
پس از دیداری حرامشده
میآیی! میآیم؟
تابستان جملهای دراز
که در کوچهی دلباز
ناگهان دیواری، دیواری
همهی حکایت
- خداحافظ کوه یخ!
این میتواند آخرین جملهای باشد
خطاب به زنی
که برای همیشه ترکاش میکنی
نه کوهی تو اما
در هموارهگی روز
نه یخ تابستانی بیرحم
بز کوهی شاید
اگر چکادهایت را بشناسی
افسوس اما
این، همهی حکایت نیست!