گفت و گو♦ سینمای ایران

نویسنده

فرزاد موتمن کارگردانی است که فیلم‌های مختلف و متفاوتی در کارنامه‌اش دارد. اما یک ویژگی در کارهای او ثابت ‏است؛ اینکه سطح فیلم‌های او هیچ‌گاه از استاندارد پایین‌تر نیست. حتی اگر فیلمش چندان دلنشین نباشد و تماشاگر را با ‏خودش تا انتها همراه نکند. با اینکه بسیاری به خاطر نوع فیلمسازی‌اش او را «فیلمساز روشنفکر» خطاب می‌کنند، اما او ‏خودش را تکنیسین سینما می‌داند که ارادت ویژه‌ای به گدار و هارتلی دارد. فرزاد موتمن در این گفت‌وگو از ویژگی‌های ‏سینمای روشنفکری و البته سینمای ایران می‌گوید.‏

farzadmotamen1.jpg


نام همه ما تارکوفسکی است

فرزاد موتمن کارگردانی است که فیلم‌های مختلف و متفاوتی در کارنامه‌اش دارد. اما یک ویژگی در کارهای او ثابت ‏است؛ اینکه سطح فیلم‌های او هیچ‌گاه از استاندارد پایین‌تر نیست. حتی اگر فیلمش چندان دلنشین نباشد و تماشاگر را با ‏خودش تا انتها همراه نکند. با اینکه بسیاری به خاطر نوع فیلمسازی‌اش او را «فیلمساز روشنفکر» خطاب می‌کنند، اما او ‏خودش را تکنیسین سینما می‌داند که ارادت ویژه‌ای به گدار و هارتلی دارد. فرزاد موتمن در این گفت‌وگو از ویژگی‌های ‏سینمای روشنفکری و البته سینمای ایران می‌گوید.‏

در دهه 60 خیلی‌ها تلاش می‌کردند از سینمای ایران تصویر دیگری ارائه کنند. قرار بود که فیلم‌ها «معنا» ‏داشته باشند و برای همین هم مثلا سینمای «تارکوفسکی» مورد توجه قرار گرفت. اما حالا بعد از دو دهه، جریان کاملا ‏تغییر کرده. این‌بار آوردن تماشاگر به سالن‌های سینما، آن هم به هر قیمتی موردتوجه مدیران سینماست که اتفاقا بخش ‏عمده‌ای از اهالی سینما هم از این ایده بدشان نیامده. به نظر شما چه اتفاقی افتاده که سینمای ایران به این نقطه رسیده ‏است؟‏

به نظرم اینکه غالب تولیدات سینمای ایران سنخیت چندانی با آنچه که مسوولان دولتی تصور می‌کردند، ندارد، تنها نشانه ‏این است که سینما ازطریق بخشنامه و موسسات دولتی نمی‌تواند رشد کند یا حتی به حیاتش ادامه دهد. در واقع واقعیات ‏خودشان را نمایان کردند. ولی اگر بحث درباره این است که کارسینما، کارروشنفکری است نباید بحث را به ایران ‏محدود کرد. ما در ایران در شرایط طبیعی زندگی نمی‌کنیم و به همین دلیل هم در شرایط طبیعی فیلم نمی‌سازیم. پیشنهاد ‏من همیشه این بوده که مرز را بشکنیم تا به تصویر واقعی‌تری برسیم.‏

در سینمای جهان شما با نمونه‌های سینمای روشنفکری روبه‌رو شده‌اید؟ اصلا در جهان چیزی به نام فیلم ‏روشنفکری داریم؟

داریم و نداریم! در سینمای جهان چیزی به عنوان سینمای روشنفکری به طور رسمی وجود ندارد. سینما، هنری است که ‏بیش از سایر هنرهای دیگرقابلیت دارد تا با اقشار مختلف ارتباط برقرار کند. اما درعین حال چیزی به نام «فیلم ‏روشنفکرانه» وجود دارد. به این معنی که فیلمسازهایی هستند که ذهنیت خاص، سبک خاص و احیانا تفکرات خاص ‏خودشان را دارند. این فیلمسازها معمولا مایلند با فیلم‌هایشان دنیا و علائق خودشان را مطرح کنند. به طور طبیعی هم ‏آنها با بخش کوچک‌تری از جامعه روبه‌رو می‌شوند که طبعا آنها از میان دانشجوها و روشنفکر‌ها هستند. به این معنا فیلم ‏روشنفکری وجود دارد. در عین حال فیلم‌هایی هستندکه اگر روشنفکر نباشی، نمی‌توانی با آنها ارتباط برقرار کنی مثل ‏آثار تارکوفسکی. من فکر نمی‌کنم تماشاگری که خیلی اهل بحث‌های روشنفکرانه نباشد، بتواند یک لحظه فیلم «نوستالوگیا» ‏را تحمل کند. برای خود من این کار خیلی سخت بود. مثلا یادم می‌آید در آن صحنه‌ای که شخصیت فیلم شمعی در دستش ‏گرفته و از یک طرف استخر به طرف دیگر می‌رود، رفتم سیگار خریدم و برگشتم و دیدم که هنوز این صحنه ادامه ‏دارد. تحمل چنین صحنه‌هایی کار ساده‌ای نیست. این فیلم تماشاگری مانند دکتر ملک منصور اقصی می‌خواهد.‏

خب، وقتی ما از فیلم روشنفکری حرف می‌زنیم که مخاطب روشنفکر باید آن را ببیند، باید سازنده آن هم ‏روشنفکر باشد. مثلا همیشه داریوش مهرجویی به خاطر موضوع فیلم‌هایش در رده روشنفکرهاست. اما آیا تنها، ‏کارگردان فیلم مهم است؟ فیلمنامه‌نویس‌ها اهمیتی ندارند؟ مگر چند نفر فیلمنامه‌های خودشان را می‌نویسند؟ یا اصلا به ‏خاطر «جهان بینی‌شان»باید خودشان بنویسند؟

به نظر من فیلمساز‌ها دو نوعند: یک عده فیلمسازهای تکنسین هستند که خوشان را با هر شرایط و کاری وفق می‌دهند و ‏من خودم را از این دسته می‌دانم. یک عده هم هستند که تنها یک نوع خاص می‌توانند فیلم بسازند و هر فیلمی را نمی‌توانند ‏کارگردانی کنند. این ضعفشان نیست. شاید نقطه قوتشان هم باشد. البته حتی فیلمسازهای تکنسین هم آثارشان لحن دارد. ‏من از خودم می‌گویم. فیلم‌های من کمی سردند، خوددارند، خجالتی‌اند، بازیگرانم مونوتُن حرف می‌زنند، صورت‌هایشان ‏سنگی و مجسمه‌ای است و…‏

اما گروهی که تنها می‌توانند فیلم‌های خودشان را بسازند، در ذاتشان نیست که سراغ هر موضوعی بروند مثل گدار، ‏هارتلی، برگمان و…. در ایران این اتفاق به طور دیگری افتاده است. در دهه 40 ما با فیلم «گنج قارون» صاحب نوعی ‏صنعت شدیم و استودیو‌های فیلمسازی به وجود آمد. به دنبال آن ستاره‌ها آمدند و میل به تماشای فیلم و حتی فیلمسازی هم ‏به وجود آمد. اتفاق بدی که افتاد این بود که همه داشتند «گنج قارون» می‌ساختند. دهه 40 به ساخت فیلم‌های ملغمه‌ای ‏گذشت که هم ملودرام بود، هم اکشن بود، هم موزیکال بود و گاهی هم مایه‌های پلیسی و جنایی داشت. این اتفاق هم تحت ‏تاثیر سینمای مصر، ترکیه و هندوستان رخ داد. سینمای جهان سوم همیشه این‌طور است. حتی اگر به آمریکای لاتین هم ‏نگاه کنید نمونه‌اش را می‌بینید. اما زمانی دری باز شد و گروهی از روشنفکرها توانستند وارد سینما بشوند و سعی کردند ‏که فیلم‌های جدی‌تری بسازند. غالب آدم‌های این گروه اتفاقا خیلی اهل سینما نبودند مثلا از تئاتر و ادبیات به سینمای ‏قصه‌گو آمده بودند و اینها دغدغه‌های روشنفکرانه داشتند. لزوما هم اینها از فیلمسازهای فیلمفارسی بهتر نبودند. حداقل ‏دکوپاژ، جای دوربین و انتخاب لنزشان نشان می‌داد که خیلی از آنها متفاوت‌تر نیستند. اما کتاب‌خوان بودند، دید بهتری ‏داشتند، دغدغه‌های اجتماعی داشتند و قصه‌گوهای بهتری بودند. این افراد فیلمنامه‌هایشان را خودشان می‌نوشتند. در میان ‏اینها مسعود کیمیایی یک استثنا بود. کیمیایی سینما را خوب می‌شناخت در عین حال تکنسین خیلی خوبی بود و شاید ‏دوره‌ای که به عنوان دستیار کارگردان کار کرده بود به او کمک کرده بود تا فیلمسازی را بهتر از بقیه بلد باشد. اگر الان ‏دکوپاژ «گاو» را در برابر دکوپاژ «قیصر» بگذارید متوجه می‌شوید که کیمیایی چقدر جلو بوده است. ولو اینکه ممکن ‏است «گاو» فیلم روشنفکرانه‌تری به نظر برسد. بعد از او هم تقوایی بود که به نظرم آمدنش از سینمای مستند به او کمک ‏کرده بود. تسلط در فیلمسازی را از همان فیلم اولش هم می‌شود دید. اما این تسلط را در کار بیضایی یا مهرجویی ‏نمی‌بینید. آنها به مرور و فیلم به فیلم بهتر شدند. «رگبار» فیلم شلخته‌ای است. مهرجویی هم از بعد از انقلاب، فیلمساز ‏خوبی شد. با این همه، شما تاثیر قصه‌نویس‌ها را نمی‌توانید نادیده بگیرید. به هر حال مهرجویی‌ای که با ساعدی کار ‏می‌کرد، با مهرجویی‌ای که با هوشنگ مرادی‌کرمانی کار می‌کند خیلی فرق دارد. گاهی هم تسلط فنی فیلمسازهاست که ‏آن اثر را نجات می‌دهد. «لیلا» را اگر کسی جز مهرجویی می‌ساخت غیر قابل تحمل می‌شد. به نظرم این نمونه‌ها نشان ‏می‌دهد که حضور شخص دوم در فیلم‌ها نقش اساسی دارد به خصوص نویسنده‌ها. تقوایی برای خودش فیلمنامه خیلی ‏خوب «ناخدا خورشید» را می‌نویسد اما در «کاغذ بی‌خط» از همین زاویه لطمه می‌خورد در حالی که بهترین ‏کارگردانی را در میان آثارش دارد….‏

farzadmotamen2.jpg

نکته اینجاست که «کاغذ بی‌خط» فیلم روشنفکرانه او در بعد از انقلاب به حساب می‌آید که دغدغه‌های مدرن ‏دارد. شاید به خاطر موضوعش است…

یک مشکلی که ما در ایران داریم، موضوع‌گرا بودنمان است. هم فیلمساز‌ها و هم منتقد‌های ما این‌طورند. اصولا موج ‏نوی سینمای ایران این آفت را با خودش آورد. به نظرم می‌آید که موج نو سینمای ایران را جدی نکرد چون تجربه ‏ژانری در آن اتفاق نیفتاد. ما این تجربیات را نداریم و به نحوی ما سینمای کلاسیک نداریم. ما از مراحلی عبورنکرده ‏همگی تارکوفسکی شدیم. به همین خاطر هم تاثیرش جدی نبود و بعداز چند سال موج خوابید و بعد از انقلاب موج نابود ‏شد. حالا موج نویی‌ها نقش سابق را هم نمی‌توانستند ایفا کنند. چون در ساز وکار دولتی احساس آزادی قبلی را هم ‏نداشتند. در آن زمان هم همگی خودشان را پشت موضوع مخفی می‌کردند. به نظر من موضوعات مهم اجتماعی هر ‏روز در روزنامه‌ها مطرح می‌شود. من به عنوان فیلمساز که نباید همان‌ها را بگویم. کار من خلق اتمسفر است. آن زمان ‏این اتمسفر نبود و الان هم نیست و به ندرت این اتفاق می‌افتد.‏

اینکه فیلمسازهای ما بیشتر سراغ موضوع‌های داغ اجتماعی می‌روند به خاطر این نیست که می‌خواهند ‏بازخورد سریع‌تری داشته باشند؟

دقیقا. مردم ما دوست دارند فیلم‌هایی ببینند که گوشه‌هایی از زندگی خودشان را در آن می‌بینند.‏

اما در ایتالیا هم فیلمی مثل «صبح بخیر، شب» ساخته می‌شود که موضوع فیلم هم یک حرف سیاسی تند و ‏صریح است. اتفاقا از یک رویداد داغ اجتماعی هم حرف می‌زند که تاثیر زیادی روی جامعه ایتالیا گذاشته. اما فیلم عمیق ‏است و گزارشی نیست. چرا آنها می‌توانند خارج از حرف‌های عامیانه درباره وقایع جامعه‌شان فیلم بسازند اما ما ‏نمی‌توانیم؟

البته زاویه دیدی که بلوکیودای این فیلم دارد، در ایتالیا وجود دارد. ایتالیا کشور دموکراتیکی است که در آن احزاب ‏چپ‌گرا فعالیت می‌کنند و آنها هم چنین زاویه دیدی دارند. اما ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که احزاب وجود ندارند. در ‏نتیجه آرای مختلف وجود ندارد. ما در جامعه تک‌بعدی زندگی می‌کنیم. بحث روشنفکری بحث بعد است. روشنفکری یک ‏پدیده اجتماعی است. روشنفکری این نیست که تنها کتاب بخوانید. شما در این صورت تنها کتاب خوانده‌اید و شاید فکرتان ‏بازتر از بقیه باشد. روشنفکری در جوامع غربی از دل انقلاب‌های دموکراتیک و بورژوایی به وجود آمده است. ماحصل ‏انقلاب کبیر فرانسه است، ماحصل اختراع دستگاه چاپ، ماحصل سفر ماژلان، ماحصل کشف آمریکا، ماحصل ‏انقلاب‌های صنعتی انگلستان و ماحصل انقلاب نساجی در لهستان است. در واقع با پایان قرون وسطا این گروه متولد ‏می‌شوند؛ کسانی که از قشر میانی جامعه هستند و صاحب خرد، دید و نگاه ویژه هستند. به همین خاطر وقتی ما در اروپا ‏و آمریکا از روشنفکری حرف می‌زنیم از یک پدیده ریشه‌دار حرف می‌زنیم. دقیقا وقتی به فیلمسازهای آنها- چه روشنفکر ‏و چه غیر روشنفکر- نگاه می‌کنیم، می بینیم که هم‌وزن نیستیم. برای اینکه روشنفکری متعلق به جامعه ما نیست. ما اصلا ‏روشنفکر نداریم.‏

الان هم نداریم؟

الان هم نداریم. روشنفکری در جامعه ما پدیده وارداتی است. یعنی در دوران قاجار عده‌ای از آقازاده‌ها به فرنگ رفتند و ‏تحصیل کردند. وقتی اینها برگشتند فکر کردند که روشنفکرند. با ورود هنر‌های دیگر و ماشین چاپ ما با آدم‌های ‏فهمیده‌تر و تحصیلکرده‌تر روبه‌رو شدیم. ولی با پدیده ریشه‌داری طرف نبودیم. به همین دلیل هم روشنفکر‌ها در جوامع ‏غربی به شدت تاثیر‌گذارند و در جامعه ما هیچ تاثیری ندارند. برای همین سارتر در فرانسه یک فیگور ملی است، فلینی ‏وقتی می‌میرد دولت ایتالیا عزای عمومی اعلام می‌کند، همینگوی مظهر زندگی آمریکایی است، کامو مظهر فرانسه دهه ‏‏50 است، بکت مظهر اروپای سرگشته دهه 50 است، برشت مظهر روشنفکر سیاسی است ولی در ایران روشنفکر ما ‏می‌شود جلال آل احمد که محصولش داستان متوسط مدیر مدرسه است. روشنفکر ما درباره همه‌چیز نظر می‌دهد. در ‏چنین شرایطی ما نه سینمای روشنفکری غنی داریم، نه سینمای تجاری برجسته‌ای. چند وقت پیش داشتم به دوستی ‏می‌گفتم که چرا من که سینمای تجاری آمریکا را دوست دارم در ایران چنین فیلمی نمی‌سازم. دلیلش این است که فرهنگ ‏عام قوی وجود ندارد؛ چیزی که در اروپا و آمریکا هست. در آنجا بیتل‌ها و رولینگ استونز را دارید که بعداز 30 سال ‏هم‌ترانه‌هایشان عالی است. آنجا اندی‌‌وارهول داری که یک بطری سس کچاب را می‌کشد و تو وقتی آن را می‌بینی فکر ‏می‌کنی که تا به حال بطری سس کچاب را ندیده‌ای، مرلین مونرو داری، دشیل همت‌داری، میکی اسپلین داری. اما ما در ‏فرهنگ عامه‌مان چه داریم؟ برای همین وقتی می‌خواهیم فیلم تجاری بسازیم به سطحی می‌رسیم که دیگر هیچ چیزی ‏نداریم. یعنی فیلم‌هایی می‌شوند که هیچ چیزی نیستند و می‌فروشند. چون جامعه این هیچ چیز را می‌خواهد. من ترجیح ‏می‌دهم کمی بلاتکلیف بمانم ولی کار خودم را بکنم. آنجا اگر گدار 20 سال فیلم نسازد باز هم گدار است. باز هم وقتی ‏آمریکا به عراق حمله می‌کند همه سراغش می‌روند تا نظرش را بدانند. او روشنفکری است که جامعه به او نیاز دارد و ‏برای نظرش اهمیت قائل است. اما ما در ایران گرایش هنری نداریم که دنبال این کارها باشیم.‏

درک هنری یا گرایش هنری نداریم؟

گرایش هنری نداریم. جامعه ایران، ضد هنر است. همیشه هم این‌طور بوده. اگر بچه‌ای بخواهد رشته هنری بخواند باید ‏یا کتک بخورد یا از خانه بیرون برود. جمله معروف هم این است که می‌خواهی همیشه گرسنه باشی؟ مردم ایران طرفدار ‏بازارند. یک کالای مزخرف الکتریکی برایشان بیاورند و آن را بفروشند. همه هم یا دکترند یا مهندس. ما بقالی هم ‏می‌رویم بهمان می‌گویند مهندس. کسی فیلمساز یا روزنامه‌نگار نمی‌شناسد. در چنین فضایی مردم به خاطر سینما و هنر ‏به تماشای فیلم نمی‌روند. اگر فیلم‌های محمدرضا گلزار و مهناز افشار می‌فروشد، باز هم به خاطر دلایل غیر سینمایی ‏است. فیلم‌های دختر و پسری اصولا به این خاطر می‌فروشند که جامعه ما نسبت به رابطه دختر و پسر حساس است.‏

منبع‎:‎‏ سایت کارگزاران