در این مملکت حتی نمی‌شود خفه شد!

نویسنده
سها سیفی



“آرمین سنایی”
منتقد رفتار رسانه ملی درباره‌ به پرسش‌گرفتن برخی رسانه‌های کاغذی در خصوص عدم پرداختن به مسائل غزه است:

بخش خبری بیست و سی امشب (پنج شنبه) یه گزارش واقعاْ تعجب برانگیز داشت! در این گزارش به مدیران مسئول چند روزنامه تماس گرفته شد و اونها رو به خاطر اینکه در هفته ی گذشته کمتر به موضوع جنگ اخیر در غزه در صفحه اولشون پرداختند مورد بازخواست قرار داد! سوال این بود: در هفته گذشته چند بار موضوع غزه در صفحه اول روزنامه شما قرار داشت؟

البته فقط با مدیرمسئولان روزنامه اعتماد ملی و آفتاب یزد و ایران صحبت کرد! بعد از بسته شدن روزنامه کارگزاران به خاطر چاپ بیانیه ای که در آن از حماس انتقاد شده بود و دیدن این گزارش، به این نتیجه رسیدم که گویا در این مملکت حتی نمی‌شه خفه شد! نمی‌شه حرف دل آقایون رو نزد! انتقاد و سوال که هیچ!

این کار را کنار بگذارید

“محسن مومنی
” هم در همین زمینه، چنین نوشته است:

دیشب لحظاتی از بیست و سی را دیدم. البته تقریباً هر شب اگر فرصت بشود این بخش خبری را می‌بینم. مدام هم اعصابم خرد می‌شود. و من دست آخر نمی‌فهمم این چه علاقه‌ای است که من به خُرد کردن اعصاب خودم دارم. اما کار دیشب این بخش خبری در نوع خود بی‌نظیر بود. به چند روزنامه (از جمله اعتماد ملی، آفتاب‌یزد و ایران) زنگ زده بودند که چرا شما در ده روز گذشته حوادث غزه را کمرنگ تعقیب کرده‌اید و اخبار صفحه‌ی اول‌تان به این حوادث اختصاص نداشته است؟

به‌جد، این امر یک تحول شگفت‌انگیز است که فقط می‌توانست در شرایط جاری اتفاق بیفتد. من واقعاً نمی‌دانم چه‌گونه واکنشی مناسب این رویداد است و در موردش به چه شکل باید سخن گفت. با این همه اعمال محدودیت، که هر روز بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود؛ بی‌نظیر است که یک “رسانه” را، در “رسانه‌ی ملی کشور” تفتیش عقاید کنند و به محاکمه بکشند که چرا در مورد فلان مطلب آن واکنشی که مطلوب ما بود را نشان نداده‌ای. واقعاً اگر همین قلیل مطبوعات باقیمانده، و کسانی که در آن‌ها کار می‌کنند، دوست دارند کارشان به دیوانگی نکشد، بهتر است تا اوضاع از این حادتر نشده کار را کنار بگذارند.

سرکوبگر، از انسان مغرور بیزار است

“مجید زهری” با اشاره به کامنتی که دریافت کرده، درخصوص رابطه‌ی قدرت و غرور نوشته است:

رابطه‌ی قدرت و غرور بیش از هر چیز حائز توجه است. قدرت در دست انسان حقیر، فقط ابزار ساخت جهنم است برای دیگران. آدم‌کشان نسل‌برانداز تاریخ، تقریباً هم‌گی انسان‌های آسیب‌دیده و تحقیرشده‌ای بوده‌اند. ناپلئون تمام عمر از قد کوتاهش خجالت‌زده بود. هیتلر از گذشته‌ی هنری‌اش (نقاشی)- که در آن به‌ جایی نرسیده بود- متنفر بود و مسائل زناشویی‌اش را هم که لابد خبر دارید. و بگردید دنبال باقی مثال‌ها که از سر و روی تاریخ می‌ریزند.

حس سرکوبگری، آنچه را که نخست در هدف درهم‌شکستن می‌گیرد، غرور افراد است. پس هر سرکوبگر، در بنیاد، خود فردی‌ست حقیر. آنان که خدمت سربازی را پشت سر گذاشته‌اند، می‌دانند که در حین خدمت سربازی، چطور غرور و شخصیت افراد را خرد می‌کنند تا از آنان مطیع اوامر بسازند. کارخانه‌ی “انسان‌سازی” و قالب‌زدن کمپوت انسانِ هم‌شکل در ایدئولوژی مارکسیستی (بهترین مثال پول‌ پوت) مبنا را بر شخصیت‌ستیزی گذاشته بود تا مبادا کسی سازی دگراندیشانه کوک کند و شکل و نظری دیگر داشته باشد. دستگاه‌ها و انسان‌های سرکوبگر، بیزارند از انسان‌های سرفراز و سرافراز.

حوزه‌ خصوصی خود را عمومی کنیم

“سپهر مساکنی” معتقد است که در جهت کارکرد بیشتر رفتارهای انتقادی ایرانیان، بهتر ست به جای کلی‌نگری و کلی‌گوئی، هریک از شهروندان، تجربیات خود در حوزه خصوصی زندگی‌شان را به صحنه بیاورند:

هرروز که از حالت انضباطی به سوی کنترلی شدن می‌رویم، با سوژه های سرکوب شده ی بیشتری سروکار پیدا میکنیم که مجبورند نقش “انسان نرمالی” را بازی کنند که نظام میخواهد. این تناقض و چند چهرگی، چه بلایی در حوزه ی خصوصی بر سر این افراد می آورد؟ آیا نباید حوزه خصوصی را به عنوان حاشیه هایی که هرگز روایت علنی نمی شوند برای نشان دادن تبعات این خودسانسوری مرور کنیم؟

فکر میکنم یکی از دلایلی که ما پس از دویست سال مبارزه برای تغییرات اجتماعی، دست آوردهای کلانی نداشتیم، اصرار فعالین بر روی روایت ها ومسایل کلان ومبهم است. ما روی مباحث کلی چون آزادی، دموکراسی، برابری و…مانور می‌دهیم وتلاش های خود را تنها در راه تغییر ساختارهای رسمی‌و کلان متمرکز می‌کنیم (که البته به نوبه خود ضروری است). اما بد نیست دوباره باز گردیم به تجربیات انضمامی‌اطراف‌مان. اینکه “من” در تجربه روزمره زندگیم چه می‌خواهم، از چه محرومم؟ با چه ابزارهایی سرکوب می‌شوم؟ فکر میکنم بهتر است دفترچه های یادداشت های شخصی خود را در معرض دید عموم بگذاریم.
masakeni.blogfa.com/post-64.aspx

آقای خاتمی! از موانع ذهن خودت عبور کن!

“عماد بهاور
” معتقد است سیدمحمد خاتمی بیش از آنکه با موانع خارجی و عینی درگیر باشد، با موانع ذهنی خود درگیر است و رفتار تردیدگونه او نیز از همین مسئله ناشی می‌شود:

خاتمی‌درگیر ذهنیات خویش است؛ نه از سر منفعت اندیشی که از سر نیک نفسی. او بیش از آنکه در اندیشه ورود مجدد به قدرت باشد، در فکر تدارک زمینه های اجتماعی برای به ثمر رساندن جنبشی تاریخی و صد ساله است که چندان به نتیجه ای مطلوب نرسیده است. پس شکی نیست که نیت او خیر است و ذهنش به دنبال راه حلی که تداوم داشته و همیشگی باشد. اما تنها نیت خیر و صحت اندیشه تضمین کننده رسیدن به اهداف نیست که اگر بود تا به حال این همه بزرگان نیک اندیش و ناکام در تاریخ این سرزمین نداشتیم.

در حالی که وی موانع عملی بر سر راه خویش را بهانه ای برای نیامدن به صحنه بر می‌شمارد، شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد ترس از این موانع عملی ناشی از تصورات غیرپراتیک و ذهنی خود اوست و نه واقعیت های روشن و قطعی در عرصه عمل. کاش خاتمی‌بجای مانع تراشی های حاکمیت از موانع ذهنی خود سخن می‌گفت. موانعی که دائما او را تشویق به فرار از عرصه عملی سیاست می‌کند. موانع پیش از آنکه در عرصه واقعیت پدید آیند، در ذهن های ما ساخته شده اند. آنچه رخ می‌دهد ساخته ذهن خود ماست و نه واقعیتی تحمیل شده از بیرون. خاتمی‌با تردیدهایش خود خالق موانع است. اشتباهات ذهنی و غیرپراتیک خاتمی، ‌او را به ضد خودش تبدیل خواهد کرد و آن هنگامی‌است که جریان حامیانش دیگر به حرف های او گوش نخواهند داد.

دوربین مخفی بود؟!

“احسان تقدسی”
راوی اتفاقی باورنکردنی‌ست:

دندانم چند روزی بود خیلی درد می کرد. با مطب یکی از پزشکان طرف قرارداد با بیمه تماس گرفتم. خانم منشی اولین سوالی که پرسید این بود: شما چند سالتونه؟ وقتی گفتم 29، سریع گفت: شرمنده ایم، خانم دکتر مریض آقا (بخوانید جوان) نمی بینند. خنده ام گرفته بود. فکر کردم در مقابل دوربین مخفی قرار گرفته ام. تشکر کردم و بعد از قطع کردن گوشی داشتم به این فکر می کردم که این خانم دکتر اصلا چرا دکتر شد؟ آن هم دندانپزشک که یک چیز عمومی است.

چه کسی انقلاب کرد؟!

“تورجان”
پیش‌بینی کرده است که روایت انقلاب پنجاه‌و هفت توسط رسانه ملی، در دهه فجر امسال هم در انحصار آقایان عسکراولادی و بادمچیان باشد. تورجان در مطلبی طنز چنین نوشته است:

فعالیت های فکری و مسلحانه این دو انقلابی بزرگ، روز به روز کار را بر عمال رژیم دشوارتر می‌کرد. شاه توان مقابله با این دو انقلابی بزرگ را نداشت. استاد اسدالله بادامچیان که ید طولایی در شناخت تاریخ معاصر ایران داشت، به نظریه پردازی در مقوله تاریخ مشغول بود. تلاش های عمیق فرهنگی این دو مبارز نستوه بر رقبای حسود و تنگ نظرشان گران می‌آمد. علی شریعتی که جوان جاه طلب جویای نامی‌بود، برخی از کتاب های نفیس استاد عسگراولادی را به نام خود منتشر می‌کرد. طالقانی هم که از شاگردان درس خارج فقه و اصول استاد عسگراولادی بود، درس های تفسیر استادش را بدون اجازه وی و به نام خود چاپ می‌کرد.

بسیاری از شاگردان خالص و مخلص مکتب فکری این دو استاد بزرگ توانستند در اقصی نقاط میهن به نشر افکار انقلابی بپردازند. شکنجه و زندان هم نتوانست از نفوذ این دو دانشمند مبارز بکاهد. رهبری داهیانه این دو منجر به سقوط رژیم 2537 ساله شاهنشاهی شد و بر اساس مبانی فکری معظم لها مبانی فکری نظام جدید مدوّن شد.

پس اگر باز هم مثل هر سال در برنامه های صدا و سیما به مناسبت دهه فجر شاهد حضور گسترده این دو انقلابی تاریخ ساز بودید، تعجب نکنید! از نپرداختن به نقش شریعتی، طالقانی، بازرگان و دهها فعال گمنام و کم اثر سیاسی و فکری هم گلایه نکنید! چرا که این انقلاب بی نام استاد عسگراولادی و استاد بادامچیان در هیچ جای جهان و تاریخ شناخته شده نیست. امثال شریعتی و طالقانی و… همانقدر در انقلاب اسلامی‌اثر داشتند که عنصر نه چندان موفق و شناخته شده ای مثل چه گوارا در انقلاب کوبا!

آموزش گام به گام میلیارد شدن

“سهامدار جزء”
با توجه به نرخ تورم حیرت‌انگیز زیمبابوه و در کنایه به نرخ تورم ایران، به خوانندگانش آموزش داده است که چگونه به سرعت میلیاردر شوند:

اول: به زیمبابوه میرویم. دوم: در فرودگاه 30 دلار امریکا میدهیم به باجه اکسچنج. سوم: صد تریلیون دلار می‌گیریم (البته تا شما تصمیم به رفتن بگیرید، صد تریلیون شده ده دلار و تا آنجا برسید پنج دلار و…). چهارم: شما تریلیونر شدید. پنجم: حالا می‌توانیم با این صد تریلیون دلار، تا چند ساعت آینده چیزهایی مثل 3 تا تخم مرغ بخریم. احتمالاً تا چند ساعت دیگر پولمان همین قدر هم ارزش نخواهد داشت. ضمناً فراموش نکنید که برای سلامتی رییس جمهور محبوب زیمبابوه که شما را تریلیونر کرد و هیچ کسی فرمولی به رخ اش نکشید دعا کنید!