صحنه

نویسنده
پیام رهنما

 شناخت “ ما ” برای رسیدن به “ من “…

 

نویسنده وکارگردان: بنفشه اعرابی. بازیگران: طوفان مهردادیان، علی برجی، بهرام سروری نژاد، محمد طیب طاهر، پریسا محمدی، اکبر فتاح زاده، فرزین نوبرانی، رضا بهرامی، امیر محرابی.تالار مولوی تهران.60دقیقه

آنچه تجربه‌ی تماشای نمایش”‌بوبوک” را در ذهن پایدار می‌کند‌، توجه پر دامنه‌ی اثر به کارکرد هر یک از اجزای تشکیل دهنده‌اش است‌. مولف در جهان این “متن” با تصاعد و ترکیب عناصر اجرایی خویش به خلق مجموعه‌ای نائل می‌شود که در عین وحدت و یکپارچگی‌، نوعی نیروی شناور را در خود پرورش می‌دهد. این نیرو آنچنان که از درون به بیرون حرکت می‌کند با عینی نمودن انرژی متن و دقایق هریک از شخصیتها در وهله ی نخست ماهیتی ناتورآلیستی می‌یابد.

 

“بوبوک”با دقت در دنیای متافیزیکی خود مسیری برای مخاطبان معرفی و ارائه می کند که جذابیت های ویژه ای را می تواند به همراه داشته باشد.دراین نمایش ما به عنوان تماشاگر با افرادی برخورد داریم که هریک به تنهایی نشانه ای از عملکردشان را بیان ودرجهت تقویت شخصیت پردازی ها دست به رفتارو گونه های متفاوتی می زنند.

بنفشه اعرابی گرچه موضوع زیبا و ارزشمندی را برگزیده، اما نتوانسته است بین عناصر ساختاری متن ارتباطی منسجم و باورپذیر ایجاد کند و همین ناتوانی در پردازش اولیه موضوع به جدا افتادگی عناصر درون متنی نمایش و نهایتاً به عدم شکل گیری نظام‌مند نمایش منجر شده است.
نمایش‌”بوبوک” بیش از آنکه تلاش کند عنوان خویش را در صحنه متحقق سازد روندی معکوس را در پیش می‌گیرد‌. اغلب قطعات انتخاب شده غیر دراماتیک است و یا در مورد مفهوم درام دچار سوء‌تفاهم است‌. درست است که بر مبنای نگره ای کلان می توانیم زندگی و تمام لحظات گونه‌گونش را عملی دراماتیک بنامیم اما این اصل هرگز نمی‌تواند برخی شوخی‌های بی‌مزه‌، خاطره‌ای تجربه و یا شنیده شده و… را شامل شود‌. آنچه که درام زندگی و درام صحنه‌ای را از یکدیگر متفرق می‌کند ارزشهای گزیده و پرداخت شده‌ای است که در درام صحنه ای جریان دارد. نظامی عمیق و اندیشه ورز که در لایه‌های تو در توی خویش گوهرهای گرانبهای گوناگونی را عرضه می‌کند و چه در بستری تراژیک و چه در فضایی کمیک سیر کند‌، دست از نظام اندیشه‌گری خویش باز نمی‌دارد.

اثر تلاش می‌کند دقایق رفتاری خویش را معطوف پرسش‌گری در باب مفهوم هویت انسانی‌، نیاز ارتباطی و نیز معنای وجود کند‌. این امر بازگشت به نخستین سوالات بشر است‌. تقابل مفهوم خود و “دیگری”(Other). آنچه که آدمی را در کشف ماهیت من بودن خویش یاری می کند و نیاز انسان برای درک ماهیت وجودی خود در برابر دیگری‌. من چیست‌؟ آنچه که دیگری نیست‌؟ و دیگری آنچه که نه من بوده و نه خواهد بود‌! موقعیتی که نویسنده و کارگردان به تماشاگران اثر خویش می‌بخشند لذت بخش و در عین حال ترس آور است. این ‌”استراق سمع دیداری” با یادآوری تجربیات شخصی هریک از مخاطبان اثر آنها را به پرسش‌هایی در باب هویت خویش در بستر روابط تکنولوژی مندشان می رساند.

کارگردانی در نمایش “بوبوک” دقیق و جزئی‌نگر است‌. آنچه متن روایت می‌کند چارچوبی کلام مند دارد. این بدان معناست که انرژی جریان یافته میان کاراکترهای اثر هرچه بیشتر بوسیله‌ی کلمات منتقل می‌شود‌. اما کارگردانی در این اثر با حرکت به سوی نوعی “بازی نویسی” صحنه‌ای در اجرا‌، نیروی خویش را بر پویایی و تصویری کردن اعمال و رفتار بازیگران متمرکز نموده است. این رویکرد با تقسیم مساوی صحنه در وهله‌ی نخست‌، دو واحد دیداری مستقل و در عین حال دارای مرز مشترک را در برابر دیدگان تماشاگران به نمایش می‌گذارد. توزیع نیروهای حرکتی در هریک از این بخشها اهمیت زیادی در تعادل بخشی به شکل بیرونی صحنه و نیز همراهی و هماهنگی با مقتضیات متن دارد.

تماشاگر‌”بوبوک” با اینکه شاهد مجموعه‌ای از قطعات نمایشی کنار یکدیگردریک موقعیت ایده آل برای تئاتر است‌، باز هم در طول اجرا احساس کسالت می‌کند‌. ترتیب و توالی هریک از این موقعیت ها از نظم خاصی برخوردار نیست و هرچه بیشتر موید این نکته است که به شکل تصادفی کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند‌. عدم وجود استراتژی مشخصی جهت پیوند این رویدادها ماهیت کل اثر را زیر سوال می‌برد‌. چرا که مخاطب هر لحظه از کنار هم قرار دادن و کشف معنای کلان اثر نا امید می‌شود و در ذهن خویش این سوال را مرور می‌کند که با جابجایی‌، حذف و افزودن هریک ازاکنش های نمایشی هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد‌، چرا که منطقی بر پیوند میان آن‌ها حکمفرما نیست‌. به معنایی دیگر “بوبوک” به شکل خارق العاده‌ای فاقد دراماتورژی است و پیوند میان اجزا و رابطه ی کل و جز در آن هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کند‌.

بازی بازیگران این نمایش هم گرچه با همسان سازی های کارگردان مواجه شده است و تلاش براین است که همه در یک فضا و نوا گام های خود به نقش را بردارند اما در اغلب اوقات تصنع در ادای دیالوگ ها ورفتارهای بیرونی تماشاگر را به ورطه خستگی فرو می برد.درمیان همه بازیگران بهرام سروری نژاد با ارائه شکل درست تری از نقش منظورنهایی را به مخاطبان ارائه می دهد تا تفاوت های بازیگری همچنان درسطح باقی بمانند.

ایده طراحی صحنه نمایش مطلوب است اما اجرای آن با شلختگی ونامتوازنی غیر عمدی برابری می کند.انتخاب ریشه های درخت در میان قبرهای زیرزمین درخدمت نمایش ولی شکلی بسیار ساده وکم زحمت به خود گرفته است.