نقاشان، حتی آنان که از سر تفریح هم قلم بر بوم میرقصانند، بیشک بیشتر و بهتر از صاحبان سخن میتوانند تصویرگر درد یک جامعه باشند. اما گاهی این اتفاق رخ نمیدهد. در تمام اینسالها هرگاه سیاستمداری قبای رقابت بر
تن کرد و ردای روزهای انتخابات بر قامت آراست، نسل ما جز عزم و رزم آنان برای خدمت به ملت هیچ نشنید. برای هر دورخیزی در فصل انتخابات، چشم و دل ملت ایران به دل و دهان سیاستمداران آن عصر خیره ماند تا علاوه بر حرفی که از زبان جاری میشود و رنگ و بوی بیانیه به خود میگیرد سری هم به گوشهای از گفتار و کردار سالهایی که او در همان جامعه روزگار گذراند بکشند تا بیابند آنچه اینک او را مرد میدان ساخته است تا چه اندازه متناسب به آنچه است که در این سالها برای همان جامعه انجام داده است.
تردیدی ندارم که خانواده “مستضعف” من و باقی خانوادههای مستضعفی که اقای میرحسین موسوی در بیانیه انتخاباتی خود خطابشان قرار دادهاند، خاطراتی که از سید روزهای جنگ و سیاستورزی ایشان دارند خاطره تلخی نیست اما برای نسل “من” که در روزهای سیاستورزی آقای نخستوزیر، بزرگان خانهشان را ماهها دور از خانه و در جبهه دیدهاند، شاید آسانتر باشد که ضمن ادای احترام به میرحسین موسوی، صریح و صادقانه از ایشان طرح پرسش کند.
بیشک موسوی نیک میداند، بخش عظیمی از آنان که باید رای خود را در سبد انتخابات دهمین رییسجمهور ایران بیاندازند، همان نسلی است که همزمان با گوشهنشینی ایشان به میدان آمد و زخم روزهای دشوار تغییر را بر تن رنجور خود یدک میکشد. من نماینده تام این نسل نیستم اما یکی از آنان هستم و تنها چند پرسش ساده هم سهم من است از او که در بیانیه رسمی خود “احساس وظیفه” را دلیل اصلی حضور خود در کارزار انتحابات اعلام کرده است.
با مروری گذرا و کوتاه بر بیانه نقاش این سالها، سوالم را خواهم پرسید تا بدانم در تمام اینسالهایی که ما خانه و کاشانه بر سرمان آوار بود، او کجا بود. شاید نشانی دقیق اگر دهد، دیگر دل هیچ نسل سومی نلرزد از اینکه چرا در تمام این سالها برای به دست آوردن سادهترین و ابتداییترین حقوق خود هزینه داده است بیآنکه یک دلداری و دلجویی ساده از او که اینک برای نجات این نسل به میدان آمده است، دیده و شنیده باشد.
”جشنواره جمهوریت”، واژه بینظیری است که آغاز بیانیه میرحسین موسوی به آن مزین شده است تا تاکید شود: در آستانه این رویداد سرنوشتساز (انتخابات)، جای آن است هر جان شیفته “عدالت” و “آزادی” و “استقلال” و “توسعه” که به تحقق آنها در چارچوب جمهوری اسلامی فکر میکند، به وظایف و تعهدات خود از نو بیاندیشد و خویش را بازشناسی کند. بر مردم ایران پوشیده نیست که اینجانب با کمک و همفکری آنان در تکاپوی این جستجو بودهام.
از قضا بر من به عنوان یکی از آن مردمی که از آن یاد شده، پوشیده است که در همفکری با کدام از اقشار جامعه
ممکن است این بازشناسی ناگهانی رخ دهد و البته این پرسش مهمی نیست و پرسش اصلی همان است که باید تکرار شود: در در تمام این سالها “جمهوریت” نظام به کرات در انتخاباتهای متعدد با اعمال نظارتهای استصوابی و حذف طیف عظیمی از مردم همین کشور از عرصه انتخاباتهای مکرر، مورد خطر قرارار گرفت، “عدالت” در حوزه
سیاست و معیشیت همپای هم تحدید شد و هنوز صدای مادران آنان که فزرندانشان تنها به بهانه امر به معروف در زندانهای همین کشور جان دادهاند دل میآزارد، (زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب، ابراهیم لطفاللهی، دانشجوی سنندجی و باقی کسانی که قوه قضاییه مرگشان را در زندان تایید کرده است).
برای قربانی شدن “آزادی” هم زحمت زیادی لازم نیست حتما روزهای دشواری که مطبوعات یکی یکی به محاق
میرفتند و صاحبان قلم نیز یکی یکی به زندان و در نهایت ترک دیار کردهاند، آواره شدن دراویش و دربه در شدن
زنان و بیباری ناشران و بیبرنامه ماندن سینماگران و ستاره دار شدن دانشجویان و محدود شدن دیگران و دیگران از خاطر نرفته است، استقلال در حوزه سیاست و اقتصاد هم تا آنجا مرثیه ساز شد که زبان تلخیها و بیتدبیریها، راههای تحریم بر ایران را بازتر کرد و آوارش بر سر ملتی بود که جسم و جانشان در ناوگانهای فرسوده هوایی آتش گرفت و سوخت. “توسعه” هم در زمینه فقر چنان پاسخ داد که در زمستان گاز و در تابستان برق از خانهها رفت و عاقبت
در همین روزهای نزدیک یاران روزهای جنگ در برابر خانه ملت و بنیاد جانبازان تن به آتش کشیدند تا صدای فقرشان به گوش بزرگان برسد.
حال، جناب آقای موسوی! با احترام به این واژه گان مقدسی که برای اعلام حضور خود در انتخابات برگزیدهاید، لطفا بفرمایید در تمام این سالها در کنار این رنجها، شما کجا بودهاید و چه کردهاید و چند کلمه حتی به دلجویی بر زبان جاری ساختید؟ بیشک این یک پرسش ساده است و هرگز به معنای آنکه گوشه انزوا گزیده و هیچ مشارکتی نکردهای نیست. من فقط میخواهم از زبان خود شما بشنوم آنکه در همه این سالها رنجها را دیده، کجا بوده و چه کرده است برای آنکه بار کوچکی از شانههای همین ملتی که اینک برایشان احساس نگرانی میشود و احساس وظیفه، بردارد.
در پارهای دیگر از بیانیه آمده است: “همان دلایل و عواملی که در وهلههای گذشته مرا به عدم حضور در صحنه انتخابات فرا میخواندند، بیشتر مرا متقاعد کردهاند که این زمان، زمان دیگری است و حضورم را ایجاب میکند.“
اساسا در وهلههای گذشته هم روشن نبود کدام دلایل شما را به عدم حضور فرا میخواند که حالا روشن باشد همان
دلایل اینبار نتیجه عکس داشته است. بهتر نیست ابتدا این دلایلی که همواره به صورت کلی به آن اشاره کردهاید، روشن
شود و سپس پاسخ داده شود که چگونه همان علتها میتواند دو معلول متفاوت را سببساز شود؟
و اما “سرانجام وحدت ملی”، واژه بینظیر دیگری است که پایان بیانیه به آن مزین شده است تا تاکید شود: “حل مسایل بزرگ نه فقط نیاز به همفکری همه اندیشه ها و گفتمانها که به وحدت و انسجام تمامی نیروهای توانمند کشور
نیاز است. “ در تمام اینسالها شما خودتان به عنوان “نیروی توانمند کشور”، با همین این ایده ناب “ وحدت و همفکری” در مورد “مسایل بزرگ” که کشور را گاهی زمینگیر هم کرد، چه نقشی داشتهاید و اساسا در سایه و حاشیه چگونه به این ایده “همفکری”، جامه عمل پوشاندید؟ آیا میشود در بحرانی ترینسالهای نیاز یک جامعه به انزوا رفت و بعد که احساس حضور به وجود آمد همه را به وحدت فرا خواند؟ کسی که بیست سال برای “انسجام” و ”وحدت نیروهای توانمند کشور” خودش هیچ برنامه عملی نداشته است چگونه میتواند از دیگران توقع وحدت داشته باشد ؟ کسی که به جای همدردی و سیاست ورزی با ملت ایران بیست سال هیچ نگفت حال که خودش به میدان آمد و توصیه به اخلاق کرد، اگر باقی نیروهای توانمند کشور هم اخلاق بیستساله نقاش را مشق کنند و به حاشیه نشینند آنگاه چه دارد که بگوید؟
به گمانم در جایگاه یک روزنامهنگار ساده میتوان این پرسش ساده را پرسید تا حتی اگر خود ایشان هم همانند
سایر سیاستمداران پاسخگویی به مردم را مستقیم و بیواسطه رسانه الگو قرار داد و به میان مردم رفت، حداقل بداند
در میان آن جمع نسلی هست که از او میخواهند تا دلیل واقعی کاندیداتوری یا همان “احساس وظیفه” خود را به ملت اعلام کند.
باشد که این روزها نسلی از او پاسخ منطقی برای لب از لب باز نکردن و به یاری هیچ کس نیامدن را پرسشگری کند و اگر پاسخی نیامد شاید همان به که نقاش بماند نه سیاستمدار.