‎ ‎بیست سال سکوت ‏

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

نقاشان، حتی آنان که از سر تفریح هم قلم بر‎ ‎بوم می‌رقصانند، بی‌شک بیشتر و‎ ‎بهتر از‎ ‎صاحبان سخن‎ ‎می‌توانند‎ ‎تصویرگر درد یک جامعه باشند. اما‎ ‎گاهی این اتفاق‎ ‎رخ‎ ‎نمی‌دهد. در تمام این‌سالها‎ ‎هرگاه سیاستمداری قبای رقابت‏‎ ‎بر‎
‎ ‎تن کرد و ردای‎ ‎روزهای انتخابات بر قامت آراست، نسل ما‎ ‎جز عزم و رزم آنان برای خدمت‏‎ ‎به‎ ‎ملت هیچ نشنید. برای ‏هر‎ ‎دورخیزی‎ ‎در فصل انتخابات، چشم و دل ملت‎ ‎ایران به‎ ‎دل و دهان‎ ‎سیاستمداران آن عصر‎ ‎خیره ماند تا علاوه بر ‏حرفی که از‏‎ ‎زبان‎ ‎جاری‎ ‎می‌شود و رنگ و بوی بیانیه به خود‎ ‎می‌گیرد سری هم به گوشه‌ای‎ ‎از‎ ‎گفتار و‎ ‎کردار سالهایی ‏که او در همان‎ ‎جامعه روزگار‎ ‎گذراند بکشند تا‎ ‎بیابند آنچه‎ ‎اینک او را مرد میدان ساخته است‎ ‎تا‎ ‎چه اندازه متناسب به ‏آنچه است که‎ ‎در‎ ‎این سالها برای‎ ‎همان جامعه انجام داده است. ‏

‎ ‎تردیدی ندارم که خانواده “مستضعف” من و باقی خانواده‌های مستضعفی‎ ‎که‎ ‎اقای میرحسین موسوی در‎ ‎بیانیه انتخاباتی ‏خود خطابشان قرار‎ ‎داده‌اند، خاطراتی که از سید‎ ‎روزهای جنگ‏‎ ‎و‎ ‎سیاست‌ورزی ایشان دارند خاطره‎ ‎تلخی نیست اما ‏برای نسل “من” که‎ ‎در روزهای‎ ‎سیاست‌ورزی آقای نخست‌وزیر، بزرگان‎ ‎خانه‌‌شان را ماهها دور‎ ‎از خانه و در‎ ‎جبهه ‏دیده‌اند، شاید‎ ‎آسان‌تر باشد که ضمن ادای احترام به‏‎ ‎میرحسین موسوی، صریح و‎ ‎صادقانه از ایشان طرح پرسش‎ ‎کند. ‏

بی‌شک موسوی نیک می‌داند،‎ ‎بخش‎ ‎عظیمی از آنان که باید رای خود را‏‎ ‎در سبد انتخابات‎ ‎دهمین‎ ‎رییس‌جمهور ایران‎ ‎بیاندازند، همان نسلی است که‏‎ ‎همزمان با گوشه‌نشینی‌ ایشان به‎ ‎میدان آمد و‎ ‎زخم روزهای دشوار‏‎ ‎تغییر را بر تن‎ ‎رنجور ‏خود یدک می‌کشد. من‎ ‎نماینده تام‎ ‎این‎ ‎نسل نیستم اما یکی از آنان‏‎ ‎هستم و تنها چند پرسش ساده هم سهم من‎ ‎است‎ ‎از او که ‏در بیانیه رسمی‎ ‎خود “احساس وظیفه” را دلیل‎ ‎اصلی حضور خود در‏‎ ‎کارزار انتحابات اعلام کرده است. ‏

‎ ‎با مروری گذرا و‏‎ ‎کوتاه بر بیانه‎ ‎نقاش‎ ‎این‌ سالها، سوالم را خواهم‎ ‎پرسید تا‎ ‎بدانم در تمام‎ ‎این‌سالهایی که ما‏‎ ‎خانه و کاشانه ‏بر سرمان آوار‎ ‎بود، او کجا بود. شاید نشانی دقیق اگر‎ ‎دهد، دیگر دل هیچ‎ ‎نسل سومی نلرزد از‏‎ ‎اینکه چرا در تمام این‌ ‏سالها‎ ‎برای به‏‎ ‎دست‎ ‎آوردن ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین‎ ‎حقوق خود هزینه داده است‎ ‎بی‌آنکه‎ ‎یک‎ ‎دلداری و دلجویی ساده از ‏او که‎ ‎اینک برای نجات‏‎ ‎این نسل به میدان‎ ‎آمده است، دیده و شنیده باشد. ‏

‏”جشنواره جمهوریت”، واژه‎ ‎بی‌نظیری است که آغاز بیانیه‎ ‎میرحسین‎ ‎موسوی به آن‏‎ ‎مزین شده است تا تاکید شود: در‏‎ ‎آستانه این رویداد‎ ‎سرنوشت‌ساز‎ ‎‏(انتخابات)، جای آن است هر جان‏‎ ‎شیفته “عدالت” و “آزادی” و “استقلال” و “توسعه” ‏که به تحقق آنها در‎ ‎چارچوب‎ ‎جمهوری اسلامی فکر‏‎ ‎می‌کند، به وظایف و‎ ‎تعهدات خود از نو بیاندیشد و‎ ‎خویش‎ ‎را ‏بازشناسی کند. بر مردم ایران‎ ‎پوشیده‎ ‎نیست که‎ ‎اینجانب با کمک و همفکری‎ ‎آنان در تکاپوی این جستجو‎ ‎بوده‌ام. ‏‎

‎ ‎از قضا بر من به عنوان یکی از آن‏‎ ‎مردمی که از‏‎ ‎آن یاد شده، پوشیده‎ ‎است که‎ ‎در همفکری با کدام از اقشار‏‎ ‎جامعه‎
‎ ‎ممکن است این بازشناسی ناگهانی رخ‏‎ ‎دهد و‎ ‎البته این‎ ‎پرسش مهمی نیست و پرسش‎ ‎اصلی همان است که باید تکرار ‏شود: در‎ ‎در‎ ‎تمام این سالها “جمهوریت” نظام‏‎ ‎به کرات در انتخابات‌های متعدد‏‎ ‎با‎ ‎اعمال‎ ‎نظارت‌های استصوابی و حذف ‏طیف‎ ‎عظیمی از مردم همین‎ ‎کشور از عرصه‎ ‎انتخابات‌های مکرر، مورد خطر‎ ‎قرارار گرفت، “عدالت”‏‎ ‎در حوزه‎
‎ ‎سیاست و‎ ‎معیشیت همپای هم تحدید شد و هنوز‎ ‎صدای‎ ‎مادران آنان که فزرندان‌شان‎ ‎تنها به‎ ‎بهانه امر به معروف در‎ ‎زندان‌های‎ ‎همین کشور جان داده‌اند دل‎ ‎می‌آزارد، (زهرا کاظمی، زهرا‎ ‎بنی‎ ‎یعقوب، ابراهیم لطف‌اللهی، دانشجوی ‏سنندجی‎ ‎و باقی کسانی‎ ‎که قوه قضاییه‎ ‎مرگ‌شان را در زندان تایید کرده‎ ‎است). ‏

برای‎ ‎قربانی شدن “آزادی” هم زحمت‎ ‎زیادی لازم نیست حتما روزهای‎ ‎دشواری‎ ‎که‎ ‎مطبوعات یکی یکی به محاق‏‎
‎ ‎می‌رفتند و صاحبان قلم نیز یکی‎ ‎یکی به زندان و در‏‎ ‎نهایت ترک دیار کرده‌اند، آواره شدن دراویش و‎ ‎دربه در شدن‎
‎ ‎زنان و بی‌باری‎ ‎ناشران و بی‌برنامه ماندن‎ ‎سینماگران و ستاره دار شدن‎ ‎دانشجویان و محدود‎ ‎شدن دیگران و دیگران‎ ‎از ‏خاطر‎ ‎نرفته است، استقلال در حوزه سیاست‎ ‎و اقتصاد‎ ‎هم تا‎ ‎آنجا مرثیه ساز شد که زبان‎ ‎تلخی‌ها و بی‌تدبیری‌ها، راه‌های‎ ‎تحریم‎ ‎بر ایران را بازتر کرد و آوارش‎ ‎بر سر ملتی بود که جسم‎ ‎و‎ ‎جان‌شان در‎ ‎ناوگان‌های فرسوده هوایی آتش‏‎ ‎گرفت و ‏سوخت. “توسعه” هم در‎ ‎زمینه فقر‎ ‎چنان پاسخ داد که در زمستان گاز‎ ‎و‎ ‎در تابستان برق از خانه‌ها رفت و‎ ‎عاقبت‎
‎ ‎در همین روزهای‎ ‎نزدیک یاران‎ ‎روزهای جنگ در برابر خانه ملت و‏‎ ‎بنیاد‎ ‎جانبازان تن به آتش کشیدند تا‎ ‎صدای ‏فقرشان به گوش بزرگان برسد. ‏‎

‎ ‎حال، جناب آقای موسوی! با احترام‎ ‎به این واژه گان مقدسی که برای‎ ‎اعلام‎ ‎حضور خود در انتخابات‎ ‎برگزیده‌اید، لطفا‎ ‎بفرمایید‎ ‎در تمام این‌ سالها در‏‎ ‎کنار این رنج‌ها، شما کجا‎ ‎بوده‌اید و چه کرده‌اید و چند‎ ‎کلمه حتی به‏‎ ‎دلجویی بر زبان جاری‎ ‎ساختید؟‎ ‎بی‌شک این یک پرسش ساده است و هرگز‎ ‎به معنای‎ ‎آنکه‎ ‎گوشه انزوا گزیده و هیچ‎ ‎مشارکتی نکرده‌ای نیست. ‏من‎ ‎فقط می‌خواهم‎ ‎از‎ ‎زبان خود شما بشنوم آنکه در همه‎ ‎این سالها رنج‌ها را دیده، کجا‎ ‎بوده و چه‎ ‎کرده است برای آنکه ‏بار کوچکی از‏‎ ‎شانه‌های‎ ‎همین ملتی که اینک‎ ‎برایشان‎ ‎احساس نگرانی می‌شود و احساس‎ ‎وظیفه، بردارد. ‏‎

‎ ‎در پاره‌ای دیگر از بیانیه آمده‎ ‎است: “همان دلایل و عواملی که در‏‎ ‎وهله‌های گذشته مرا به عدم حضور‏‎ ‎در صحنه‎ ‎انتخابات فرا‎ ‎می‌خواندند، بیشتر‎ ‎مرا متقاعد کرده‌اند که‎ ‎این‎ ‎زمان، زمان دیگری است و حضورم را‏‎ ‎ایجاب‎ ‎می‌کند.“‏‎

‎ ‎اساسا در وهله‌های گذشته هم‏‎ ‎روشن نبود کدام دلایل شما‎ ‎را به‎ ‎عدم حضور فرا‎ ‎می‌خواند که حالا روشن باشد همان‎
‎ ‎دلایل‎ ‎اینبار نتیجه عکس داشته است. بهتر‎ ‎نیست ابتدا این دلایلی که‏‎ ‎همواره‎ ‎به صورت کلی به آن اشاره‏‎ ‎کرده‌اید، روشن‎
‎ ‎شود و سپس‎ ‎پاسخ داده شود که چگونه‎ ‎همان علت‌ها می‌تواند دو معلول‎ ‎متفاوت‎ ‎را سبب‌ساز شود؟‎

‎ ‎و اما “سرانجام وحدت ملی”، واژه بی‌نظیر دیگری است که پایان‎ ‎بیانیه به‎ ‎آن مزین شده‎ ‎است تا تاکید شود: “حل مسایل ‏بزرگ نه فقط نیاز به‎ ‎همفکری‎ ‎همه‎ ‎اندیشه ها و گفتمان‌ها که به وحدت‎ ‎و انسجام تمامی نیروهای‌‏‎ ‎توانمند‎ ‎کشور‎
‎ ‎نیاز است. “ در تمام این‌سالها‎ ‎شما خودتان به‎ ‎عنوان “نیروی‎ ‎توانمند کشور”، با همین این ایده ناب “ وحدت‏‎ ‎و‎ ‎همفکری” در مورد “مسایل بزرگ”‏‎ ‎که کشور را‎ ‎گاهی‎ ‎زمین‌گیر هم کرد، چه‎ ‎نقشی داشته‌اید و اساسا در‎ ‎سایه و‎ ‎حاشیه‎ ‎چگونه به این ایده “همفکری”، جامه عمل پوشاندید؟ آیا‎ ‎می‌شود در‎ ‎بحرانی‎ ‎ترین‌سالهای نیاز یک جامعه به‎ ‎انزوا رفت‎ ‎و ‏بعد که احساس حضور به‎ ‎وجود آمد‎ ‎همه را به وحدت فرا خواند؟‎ ‎کسی‎ ‎که بیست سال برای “انسجام” و‏‎ ‎‏”وحدت‎ ‎نیروهای توانمند‏‎ ‎کشور” خودش هیچ‎ ‎برنامه عملی نداشته ‌است چگونه‎ ‎می‌تواند‎ ‎از‎ ‎دیگران توقع وحدت داشته باشد‎ ‎؟ ‏کسی که به جای همدردی و سیاست‎ ‎ورزی‎ ‎با‎ ‎ملت ایران بیست سال هیچ نگفت حال‎ ‎که خودش به میدان آمد و توصیه‎ ‎به‎ ‎اخلاق‎ ‎کرد، اگر باقی نیروهای توانمند‏‎ ‎کشور هم اخلاق بیست‌ساله نقاش را مشق‎ ‎کنند و به حاشیه نشینند آنگاه‎ ‎چه‎ ‎دارد ‏که بگوید؟‎

‎ ‎به گمانم در جایگاه یک‎ ‎روزنامه‌نگار ساده می‌توان این‎ ‎پرسش ساده را پرسید‎ ‎تا حتی اگر خود‏‎ ‎ایشان هم همانند‎
‎ ‎سایر سیاستمداران پاسخگویی به‏‎ ‎مردم را‎ ‎مستقیم و بی‌واسطه رسانه الگو‎ ‎قرار داد و به میان مردم رفت، حداقل‎ ‎بداند‎
‎ ‎در میان آن جمع نسلی هست که از‎ ‎او می‌خواهند تا دلیل‎ ‎واقعی‎ ‎کاندیداتوری یا همان “احساس وظیفه”‏‎ ‎خود را به‎ ‎ملت ‏اعلام کند. ‏

باشد که این روزها‎ ‎نسلی از او پاسخ منطقی برای لب‏‎ ‎از‎ ‎لب باز نکردن و به یاری هیچ کس‎ ‎نیامدن‎ ‎را پرسشگری کند و‏‎ ‎اگر پاسخی‎ ‎نیامد شاید همان به که نقاش‎ ‎بماند نه‎ ‎سیاستمدار. ‏‎