گفت و گو

نویسنده
پرستو سپهری

حرف های حسین خندان در باره آخرین فیلمش

می شدن نوروز درچین…

حسین خندان، فیلمساز ایرانی در محله چین- به تعبیر خودش- سینما و هویت ایرانی را بر شانه می برد. آخرین فیلم مستند او”می شدن” نام دارد: نگاهی به زندگی یک زن خواننده چینی که فارسی هم می خواند واخرین کار او شعریست در باره نوروز.

حسین خندان به روش فیس بوکی- ایمیلی چین و ایران را از طریق “ هنر روز” به خانه – جهان- پیوند زده است… شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید…

 

در چین چه می کنید؟ چطور از این کشور سر در آورید؟

از آنجایی که همسرم لورا در مدارس عمومی آمریکا تدریس می کرد و هر روز بسیار عصبی و عاصی از خشونت حاکم در رفتار دانش آموزان به خانه باز می گشت، از همان روزها با توجه به اهمیت تربیت بچه ها هر دو بر آن شدیم که هنگام تحصیل کودکانمان در آمریکا نباشیم و هر دو اصرار داشتیم تا آنها در فرهنگی غیر آمریکایی رشد کنند. 

بدین ترتیب پنج سال پیش، زمانی که پسر بزرگم کیهان به سن آغاز دبستان رسید، در مدارس بین المللی جویای کار شدیم. درابتدا از سوی مدرسه آمریکایی شهر مونزا در ایتالیا برای لورا پذیرش آمد؛ اما به دلایل بورکراسی زیاد از حد این کشور که صدور ویزای کار به بیش از ۶ ماه انجامید، علی رغم علاقه زیاد من به سینما و هنر آن کشور، نهایتا از رفتن به آنجا چشم پوشیدیم. حین این جستجو با خبر شدیم که یکی از دوستان صمیمی و از همکاران قدیم لورا در مدرسه ای بین المللی در شهری نزدیک پکن چین مشغول تدریس است و بسیار از شرایط آنجا راضی است. این شد که لورامدارکش را ارسال کرد و بر خلاف تصورمان خیلی زود با درخواست او موافقت شد وظرف یک هفته ویزای کار گرفته و عازم چین شدیم. تدریس او در مدرسه شهر تدا موجب شد که من نیز در حاشیه با همان مدرسه در زمینه های هنری و فرهنگی وارد همکاری شوم و حتی در سال گذشته برای مقطع کلاس های سال آخر دبیرستان همان مدرسه تدریس فیلمسازی را به عهده بگیرم که خود تجربه ای بسیار مثبت برای من و برای شاگردان جوانم بود.

 
پیش از اینکه به چین بروید کجا بودید و چه می کردید؟

از سال ۱۹۹۴ میلادی که همراه کارگردان گرانقدر آقای داریوش مهرجویی برای حضور فیلم «سارا» میهمان جشنواره فیلمهایی از ایران شیکاگو بودیم، پس از پایان جشنواره تصمیم گرفتم که همانجا بمانم و مسیر کاری ام را آنجا ادامه دهم. در مدت اقامتم در شیکاگو به طور میانگین هر ساله یک فیلم ساخته ام که هنوز بعضی از آنها به دلایل فنی و در بعضی موارد مسایل اقتصادی تنها تا مرحله تدوین پیش رفته اند و نیاز به کارهای پس از تولید دارند که در آینده راجع به آنها خواهید شنید.

 من نیز مانند هر فیلمساز و هنرمند دیگری، در این سالها خود را صرفا متعلق به یک کشور و یک فرهنگ خاص نمی دیدم و نمی بینم بلکه همچون یک شهروند جهانی، در عین وفاداری به ارزشهای هویت ایرانی ام، به مسایل و مشکلات کشور و شهر میزبانم، در آن هنگام شیکاگو و آمریکا و امروز تدا، پکن و شهرهای دیگر چین حساس بوده ام و مشکلات و هنجارهای مردمانش، مشکلات من نیز بوده و هستند. 
وقتی در یک محل به دنیا می آیید، آیا حیف نیست که به محل های دیگر نروید؟ وقتی از یک محله به محله دیگر نقل مکان می کنید، مشکلات «خانه» وخانوادگی تان را نمی توانید پشت سر بگذارید، تنها متناسب با محله جدید، مشکلات و احیانا راهکارهای جدیدی را تجربه می کنید. فیلم “جشنی در آینه ” را در این راستا ساختم که برداشت شخصی مرا از واقعه یازده سپتامبر با چند بازیگر امریکایی به نمایش در می آورد و در عین حال فیلم دیگری با بازیگری دو تن از بزرگان سینمای ایران یعنی بهروز وثوقی و خسرو شکیبایی با نام “ سلامی دیگر” را به سرانجام رساندم که کاملا خمیره و ساختار ایرانی دارد، چرا که من نمی توانم و نباید هویت ایرانی ام را کتمان کنم…

 

انگار در چین دنبال هویت ایرانی می گردید. چه یافته اید؟

 من در این پنج سال اخیر به طور خاص دنبال هویت ایرانی نبوده ام، اما همانطور که گفتم در هر کجای جهان که بوده باشم، نمی توانم هویت ایرانی خود را فراموش کنم. این حس شریف، همه جا با من است و خویشتن خویش را جستجو می کند، لذا حتی به طور ناخودآگاه چشم و گوش و دیگر حواس من هر آنچه به هویت ایرانی ام بر می گردد را به خود جلب کرده و خواهد کرد. 

من در محله های مختلف زندگی کرده ام ولی یک خانه بیش ندارم و آن کره خاکی است. در طول این سالها اما به تعداد محله ها افزوده ام و باز خواهم افزود. در این۵ سال اخیر اقامتم در محله جدید یعنی چین از مسایل و دغدغه های شهروندان چینی دور نمانده ام و به آنها نیز پرداخته ام. برای نمونه در آستانه بازیهای المپیک سال 2008 پکن با خبر شدم که قرار است خانه های قدیمی شهر پکن را خراب کنند تا ظاهر شهر را برای مهمانان در راه زیباتر جلوه دهند. آن زمان بدون اینکه کسی از من خواسته باشد،بدون وقفه به ضبط و فیلمبرداری این پدیده وتخریب بافت قدیمی شهر همت گماردم و امروزبا خرسند ی می توانم اعلام کنم که ساعتها از آن چهره شهر پکن و ساکنین قدیم آن و مراحل تخریب و تغییر آن فیلم و عکس دارم. مورد دیگر مربوط می شود به شهر ماهیگیری سنتی ای در نزدیکی شهر تدا که ناگهان شهرداری تصمیم به تخریب کامل آن گرفت تا جای آن شهری مدرن و نوساز را جایگزین کند و من موفق به ثبت و ذخیره تصاویر چهره این شهری که چندان کهنسال هم نبود، پرداختم و به عبارتی از”Best Town” شدن “Beitang” یک مستند ساختم. البته در آن حد و اندازه ای که در توانم بود….

اینها گوشه ای ازمسایل محله جدیدی است که من مقیم آن هستم لذا جزو مسایل من هم شده اند و مرا به خود جلب کرده اند. اما همزمان همانطور که قبلا هم اشاره کردم آنچه مربوط به ایران و ایرانی می شود دمی رهایم نکرده و نمی کند…برای نمونه ای دیگر از دغدغه های ایرانی ام می توانم به این اشاره کنم که وقتی خسرو شکیبایی ناگهان درگذشت، من در کردستان عراق برای تحقیقات فیلم دیگرم به نام “روژین” بودم،خود را سراسیمه به تهران رساندم و از مراسم بدرقه او فیلمبرداری کردم، چون فیلمی که قریب ۹ سال پیش تر از او ساخته بودم پایان تلخ دیگری یافته بود.

 وقتی پس ازگذشت ۶-۷ ماه بالاخره همسرش پروین و پسرش پوریا اجازه نمایش فیلم “ سلامی دیگر” را به من دادند (چون با توجه به حساسیت بی موردی که مسولین دولتی نسبت به نام و نشان هنرمند محبوب بهروز وثوقی در داخل ایران داشته اند، به درخواست خود خسرو من فیلم را هیچ جا معرفی نکرده بودم و در گنجه فیلم هایم در انتظار شرایط مناسب برای معرفی بود) فورا دست به کار شدم تا فیلم را با تدوینی جدید آماده شرکت در جشنواره نور لوس آنجلس کنم. حین تدوین همین فیلم بود که از طریق رادیو زمانه در گفتگوی آقای ایرج ادیب زاده با عکاس هنرمند آقای رضا دقتی با خبر شدم که ایشان ایرانیانی را در کوه ها و روستاهای دورافتاده غرب چین ملاقات کرده است که به زبان پارسی آن هم به روانی حافظ و سعدی سخن می گویند. همین باعث شد که با وجود عقب بودن کار تدوین فیلم” سلامی دیگر” و کمبود زمان و گذشتن مهلت نهایی برای ارسال فیلم به جشنواره، به ناگهان تصمیم گرفتم که یک تنه نوروز باستانی ایران را به غرب چین، این سرزمین دورافتاده پارسی زبان که پایبند مراسم نوروز هستند بروم و از نزدیک پای سفره هفت سین این هم زبانانمان بنشینم و قصه هایشان را به تصویر در آورم. وقتی همسرم را از این تصمیم آگاه کردم، شگفت زده پرسید چرا عجله؟ جواب دادم که ایرانی ها مستقل از همه عقاید و پیشینه های فکری، دینی و قومی اشان در یک جشن متحدند و آن نوروز است و بنابراین اگر این قوم واقعا ایرانی هستند، به یقین بهترین موقعیت ضبط و به تصویر کشیدن داستان و موجودیت اشان همین روزهاست و اینگونه بود که فیلم “حریر کلام” شکل گرفت.

من،از منطقه غرب چین حدود چهار ساعت و نیم فیلم دارم، اما از آنجایی که جشنواره فیلم بنیاد فرهنگ فقط نه دقیقه فیلم می خواست، به سختی توانستم به اندازه نه دقیقه نما هایی از آن رخداد را گزینش کنم و در قالب فیلمی کوتاه به جشنواره بفرستم که خوشبختانه مورد توجه قرار گرفت و جایزه ای نقدی نیز به آن تعلق گرفت، جایزه مهم ترش اما استقبال مردم بوده که با دو لینکی که دریوتیوپ دارد نزیک ۶۰۰۰۰ نفر بازدید کننده داشته است و اساتیدی همچون بهرام بیضایی مشوقم بوده اند که آن پروژه را ادامه داده و در قالب فیلمی بلند تر به سرانجام برسانم.

 

 

 اما فیلم تازه ام با نام “ می شدن” باز در شرایطی ویژه و اتفاقی شکل گرفت. دو سال پیش در هنگ کنگ در جریان کنفراسی خانم “ لی شین” که در آن حوالی بود متوجه گفتگوی من به زبان پارسی شد و کنجکاو و هیجان زده منتظر پایان حرف های من شد و خودش را معرفی کرد و از من خواست که با هم گپی بزنیم تا او بتواند لوح فشرده آهنگ هایش را به گوش من برساند. در آن لوح فشرده ترانه ها و شعرهایی ضبط شده بودند که او به زبان پارسی اجرا کرده بود، حین گوش دادن به آن ترانه ها جویای چرایی آشنایی او با زبان پارسی شدم و او توضیحاتی را داد که در فیلم “ می شدن” می شنوید. آخرین تدوین فیلم را ساعتی قبل از این گفتگو، اختصاصی خوانندگانتان در لینک زیر گذاشته ام:
https://vimeo.com/36630508

 دوستی ما از همانجا شکل گرفت و به گونه تلفنی و از طریق اسکایپ در تماس ماندیم، بخصوص که او برای ترجمه بسیاری از اشعار آلبومش به زبان پارسی نیاز به کمک من داشت و این تماس ها مکرر بود و حتی سال گذشته او به خانه ما در تدا آمد و و آنجا بود که به او باری دیگر گفتم که قصد دارم روزی از او فیلمی تهیه کنم. فیلمی در یک مجموعه سه قسمتی که مقدمات دیگری را می طلبید. اما زمانی که در سال جاری به من اطلاع داد که در چهارمین نمایشگاه آسیایی پکن خواهد خواند و علی رغم حضور ده ها فیلمبردار، اصرار داشت که من نیز آنجا باشم، این داستان چرخی دیگر به خود گرفت و من به پکن رفتم و کل اجرای او را تصویربرداری کردم. فردای آن شب به ناگهان شعر نوروز من نیز متولد شد:
نوروز

هر روز….. نوروز

هر روز من……نوروز

هر روز که با مهر نو ات گرم می شوم

نو می شوم، نو می شوم، نو می شوم

نو رو

نو خو

نو بو

نو جو

هر روز که از خمر رخت مست می شوم

می می شوم، می می شوم، می می شوم

گر مهر تو یارم شود

هر روزمن نو می شود

نو روز

هر روزمان 

نو روز

 زمانی که این شعر را با او در میان گذاشتم، خیلی از آن استقبال کرد و شوق زده و هیجان زده می خواست آنرا بلافاصله اجرا کند. آن زمان بود که با خود گفتم این اشتیاق می تواند سوژه یک فیلم شود چون باور نمی کردم که ساعت هفت و نیم صبح شعر را سروده باشم و ساعت یازده و نیم صبح در مرکز فرهنگی سفارت هند در پکن مشغول فیلمبرداری اجرای بداهه پردازی آن باشم. اینگونه بود که فیلم “می شدن” کلید خورد. لی شین که ۴ فرزند دارد، همچون همه هنرمندان دیگری که امکانات مالی ندارند، در کشاکش یافتن زمان کافی برای پرورش استعداد هنری اش ۳ سال گذشته را صرف ضبط أخرین آلبومش کرده و با خواندن آخرین سروده من، سعی دارد که این آهنگ را نیز به آلبوم خود بیافزاید

 

فیلم بعدی شما درباره چیست؟

 نزدیک چهار پنج ماه پیش تلویزیون Pheonix چین که مرکز اصلی اش در هنگ کنک است، برای ساخت یکی از فیلمنامه های بلند داستانی من که تمامی آن در باره چین است ابراز تمایل کرد.اما به جهت هزینه بالایی که می طلبید، پروژه را به تاخیرانداختند، و در عوض از من دعوت کردند که مستندی داستانی را در باره دونده ایرانی کُرد تبار برای آنها بسازم. بر این مبنا دست به کار نوشتن فیلمنامه Saving Pride “اندوختن غرور” شدم. قبل از اینکه فیلمنامه به اتمام برسد، در کمال ناباوری بلیت پرواز به ایران همراه گروه فیلمبرداری تلویزیون فینیکس را دریافت کردم و اینگونه برای اولین بار قبل از اینکه فیلمنامه ام تمام شود، کار فیلمبرداری اش آغاز شد. با گذشت یک هفته کار فشرده و سخت در تهران آماده سفرمان به منطقه کردستان می شدیم که ناگهان وزارت ارشاد، نماینده خبرگزاری چین در ایران را که کارهای هماهنگی فیلم ما رانیز انجام می داد احضار کرد و به او اعلام یا به عبارتی درست تر تهدید کرد که اگر همکاری آنان با من ادامه یابد دفتر خبرگزاری آنان در تهران را بی وقفه تعطیل خواهند کرد. تنها پاسخی که خانم نماینده چینی در قبال پرسشهای مصرانه اش دریافت کرده بود، این بود که این فرمان از دست آنان خارج است و پای وزارت اطلاعات در میان است و آنان هیچ توضیحی نمی توانند دهند. با آنکه این تهدید بسیار مسخره می آمد ولی بیشتر از آنچه که می پنداشتم، ترس در دل گروه چینی انداخته بود و آنها بی درنگ کار را متوقف کردند. در آن شرایط چاره دیگری جز شکیبایی ندیدم و برای اشتباه نکردن حتی با دوستان و همکاران ایرانی ام از جمله آقای بهمن فرمان آرا به مشورت پرداختم و همه آنان تشویقم کردند که هر چه زودتر ایران را ترک کنم. در خلوت خود به این نتیجه رسیدم که بهتر است تسلیم شرایط جدید نشده و در باقیمانده مدت اقامتم در ایران فیلم دیگری را مخفیانه فیلمبرداری کنم که ترجیح می دهم در این گفتگو به موضوع آن اشاره ای نکنم تا خطری احتمالی متوجه همکارانم نشود. فقط می توانم بگویم که فیلمبرداری را به اتمام رسانده و در حال تدوین آن هستم.
فیلم بلند داستانی دیگری به نام “ رنگ امید” در دست دارم که نیمی از آن درکشور پرو می گذرد و فیلمبرداری آن انجام شده است و نیمه دیگر آن تا چند ماه دیگر در آمریکا فیلمبرداری خواهد شد. این فیلم شاید اولین فیلم بلند داستانی ای است که در پس زمینه داستان عاطفی یک زن اهل پرو و نامزد ایرانی اش، از مبارزات آزادی خواهی مردم ایران صحبت می کند و به ستایش آن می پردازد.