عشق‌ در شکل‌های مختلف

نویسنده

» مروری بر فیلم "بعضی‌ها داغشو دوست‌ دارن"

سینمای جهان/ فیلم همیشه – محمود واعظی: “بعضی‌ها داغشو دوست دارن” ترکیبی است از جاودانگی دو چهره مطرح سینمای هالیوود در قرن بیستم میلادی: یکی بیلی وایلدر است در اوج خود و دیگری مرلین مونرو است در شروع اوج خود. مونرو حضور کوتاهی در سینما داشت و با خودکشی، خداحافظی غمگینی با دنیای هنر داشت اما فیلم‌هایش هنوز بعد از گذر دهه‌ها، همچنان و همچنان تماشاگر را مجذوب خود نگه دارند. “چطور با یک میلیونر ازدواج کنید“، “گاو خشمگین“، “جنتلمن‌ها بلوندش را ترجیح می‌دهند” و درنهایت “بعضی‌ها داغ دوست‌اش دارند” همچنان جزو مطرح‌ترین آثار بازمانده از او هستند. مونرو متولد 1926 بود و متوفی به 1962 میلادی.

بیلی وایلدر هم عمری طولانی‌تر داشت (متولد 1906 و درگذشته به 2002 میلادی) هم آثار گوناگونی نوشت و کارگردانی کرد. چهار اثر اصلی او هم “سانست بولوار“، “آپارتمان“، “غرامت مزاعف” و “ بعضی‌ها داغشو دوست دارن ” است. “بعضی‌ها…” را در 1959 میلادی کارگردانی کرد و در آن علاوه بر مونرو، تونی کورتیس، جک لیمون، جورج رفت، پت اوبرایان، جوئی ای براون، جوئان شاولی و نیمیا پِرسوف بازی کرده‌اند.

در سال 2000 میلادی، انستیتوی فیلم امریکایی، “بعضی‌ها…” را “برجسته‌ترین کمدی امریکایی تمام زمان‌ها” اعلام کرد.

 

داغِ داغ

در فوریه 1929 در شهر شیکاگو، جوئی نوازنده ساکسیفون است در یک گروه موسیقی جَز، قمارباز و زن‌باز است؛ دوست‌اش جِری نوازنده باس دوبل در همین گروه است، یک آدم احساساتی. آنها خیلی اتفاقی شاهد یک خشونت خیابانی می‌شوند (کشتار روز سنت ولنتاین در شیکاگو). گانگسترها به جان همدیگر افتاده‌اند و آنها متوجه می‌شوند دو نفر شاهد تیراندازی‌شان هستند. دنبال‌شان می‌افتند و این دو هم فراری می‌شوند.

بدون یک سکه پول و نگران جان‌شان، از شهر خارج می‌شوند، تغییر قیافه می‌دهند و در ظاهر زنانه، به گروه نوازنده‌هایی ملحق می‌شوند که سوار قطار به میامی می‌روند. اینجا خودشان را جوزفین و دفنه می‌خوانند، همراه دیگر زنان و مدیر گروه برین‌استاک راهی سفری طولانی می‌شوند. اینجاست که متوجه سوگار کین، خواننده و هنرپیشه اصلی گروه می‌شوند.

بیلی وایلدر، دوره‌ای از سکون و تحول در تاریخ امریکا را برای ساخت فیلم خود استفاده کرده است: دوره‌ای نزدیک به رکود اقتصادی، وقتی جامعه آماده تغییر است اما دقیق نمی‌داند چه تغییری و منتظر یک اتفاق است اما نمی‌داند چه اتفاقی. همه‌چیز ملتهب است و چیزهایی لنگ می‌زند، هرچند هنوز دقیق مشخص نیستند چه چیزهایی.

درنهایت ولی جامعه آماده تغییر است: دو مرد زن‌پوش داستان هم ملتهب تغییر هستند و آماده ماجراجویی و آماده زندگی. در قطار، سوگیر کین، چشم آنها را می‌گیرد و در میامی، جوئی قیافه مبدل دیگری خلق می‌کند، یک میلیونر به اسم جونیور، وارث شرکت نفتی شل و در این قیافه مبدیل خودش را به سوگار نزدیک می کند.

مرد دیگری هم وارد داستان می‌شود، او البته یک میلیونر واقعی است، مرد رو به سن گذاشته است و بارها در زندگی‌اش ازدواج کرده است و می‌خواهد دفنه را از آنِ خود کند، اما جواب رد می‌شنود. ماجرا در گره‌های عشقی دنبال می‌شود در دنیای هنر و موسیقی.

 

موفقیتی گسترده

فیلم 121 دقیقه‌ای بیلی وایلدر با بودجه‌ای 2 میلیون و 883 هزار دلاری، توانست 25 میلیون دلار در امریکا و 40 میلیون دلار در فروش جهانی خود کسب کند. برای اکران اول فیلمی در دهه شصت میلادی، فروش خوبی است. در اسکار هم فیلم خوب درخشید، دو اسکار برای بهترین گریم و گریم بهترین اثر سیاه‌سفید را به خانه برد.

هرچند در بخش‌های بهترین نقش اصلی مرد (جک لیمون)، بهترین طراحی هنری/ طراحی صحنه، بهترین طراحی صحنه سیاه‌وسفید، بهترین فیلم‌برداری، بهترین فیلم سیاه‌وسفید، بهترین کارگردان، بهترین نگارش فیلم‌نامه اقتباسی هم نامزد شده بود.

در 1961 نسخه‌ای تلویزیونی از اثر ضبط شد اما به جز قسمت نخست آن، بقیه قسمت‌ها کار نشدند و قسمت نخست هم به شرکت مشخصی برای پخش فروخته نشد. در 1972 نسخه نمایش موزیکال اثر در برادوی در نیویورک به روی صحنه رفت. در 1991 هم نسخه‌‌ای دیگر از این نمایش موزیکال در شهر لندن به روی صحنه رفت و آخرین مرتبه، در سال 2002 نسخه نمایشی فیلم عرضه شد.

 

گیجی‌های مونرو

مرلین مونرو در زمان فیلم‌برداری، حامله بود. بعد از چند مرتبه سقط جنین، نگران بود بچه‌ای بماند. این بر فیلمبرداری و اجرایش تأثیر گذاشته بود: منتقدها نوشتند سنگین‌تر از همیشه‌اش، بازی کرده است. با بیلی وایلدر هم چند جا کارشان سخت دنبال شد. چند داستان مشهور هم مانده است. یکی 47 مرتبه برداشتی که در آن مونرو بتواند درست بگوید “من هستم، سوگر” و وایلدر مرتب برداشت را تجدید می‌کرد تا مونرو درست آنچه او می‌خواهد را بگوید.

مونرو دیر سر صحنه حاضر می‌شد و خطوط را حفظ نمی‌کرد – مستقیم آنها را از روی کارت‌های مخصوصی می‌خواند که برایش آماده کرده بودند. یک مرتبه باید داخل کشوها را می‌گشت و می‌گفت “بیسکوییت شکلاتی کجاست؟” اما جمله یادش نمی‌آمد. وایلدر جمله را گفت بر روی یکی از کشوها نوشتند، اما باز یادش نماند کدام کشو را باید نگاه کند. درنهایت وایلدر گفت جمله را بر روی تمام کشوها نوشتند، درنهایت هم وقتی جمله را درست گفت، برگشت و به وایلدر نگاه کرد تا ببیند نتیجه چیست. برای همین صحنه سریع کات شده است.

عاقبت، مونرو می‌خواست فیلم، رنگی کار بشود اما وایلدر اصرار داشت فیلم را سیاه‌وسفید بگیرند. درنهایت هم حرف کارگردان غالب شد.

 

جاودانگی

هنوز، بعد از پنج دهه از ساخت فیلم، جذاب است و دیدنی است. تماشاگر را مجذوب خود می‌کند و همراه خودش پیش می‌برد. جلوه‌های فرهنگی امریکایی مدرن را همه دارد: هرچه بخواهی می‌شود، حتی مانند زنی هنرمند در جامعه ظاهر بشوی یا یک میلیونر بدلی بشوی.

عشق هم شکل‌های مختلفی می‌یابد، در ظاهر هوس‌بازانه خودش تا ظاهری جدی‌تر. با تمامی این‌ها، وایلدر شاید کامل حق داشت فیلم را سیاه‌وسفید نقش بزند: فیلم در ظاهری کلاسیک باقی مانده است و در همین ظاهر خودش، امروز جلوه می‌کند. تمام عیار از گذشته است و سرزنده است از تصویرهای گذشته.

مونرو بی‌خیال است و سبکبال ولی در عین حال نگران و مضطرب. تصویر خودش است نقش بسته در قالب این نقش. دیگر چهره‌های فیلم، در اوج سرزندگی خودشان هستند. فیلم شاید به‌خاطر تماشاگر بیاورد زمانی نه چندان دور، بازیگری، موسیقی و فیلمبرداری نقش گسترده‌تری داشتند تا جلوه‌های ویژه و موسیقی بر شکل‌گیری یک فیلم.

“بعضی‌ها داغشو دوست دارن” یکی از اثرهای برجسته گذشته است، جاودانه است و جاودانه می‌ماند و درنهایت، فیلمی است در هر گوشه و کنارش، بی‌اندازه واقعی و بی‌اندازه دوست‌داشتنی.