نگاه به جنبش دانشجویی در چند دهه گذشته در جوامع مدرن یک نگاه تاریخی و حتی اساطیری است چراکه به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان، جنبش دانشجویی در آمریکا و اروپا زیستی انگلواره پیدا کرده است و از آن اهداف اولیه که خلق یک گفتمان متفاوت بود دوری جسته است.
این جنبش ها در حال حاضر متاثر از حوادث جهانی به شکل صوری تنها به یک نمایش همگانی اکتفا کرده و دیگر توان راهبری و راهگشایی خود را چون حوادث 1968 اروپا از دست داده اند و به دنبال یک گفتمان مستقل از قدرت نیستند.
یعنی عملاً واکنش های این جنبش ها با دوری جستن از اهداف سوسیالیستی و حرکت به سمت نو محافظه کاری با رکود چشم گیری مواجه شده است.
می توان جنبش رادیکالی را تجسم کرد که شکست سختی خورده است و خیزش مجدد آن محال به نظر می رسد.
باورهای این جنبش بیش از آنچه جدل با قدرت را سبب شود از نظر عتیقه شناسی کمی جالب توجه اند.
رادیکال ها خود را در موقعیتی می یابند که گویی با زبان غریبی سخن می گویند که مانند زبان افلاطونی و عشق متکلفانه آن قدر با زمان نا هماهنگ است که کسی حتی زحمت آن را به خود نمی دهد که ببینید آیا درست بوده است یا نه.
این پیامد مدنی شدن جنبش دانشجویی در غرب است. جنبشی که از آرمانهای عدالت طلبانه خود دست کشیده و در آغوش بی تلاطم نو محافظه کاری غرق شده است تا نکند خواب در چشم تَرَش بشکند!
از آنجا که جنبش های دانشجویی نه در سطح نخبگان جامعه قرار می گیرند و نه در سطح توده مردم هر نوع جا به جایی در این جنبش آنها را در یکی از دو سطح فرو می برد.که هر یک از دو سطح پیامد مشخص دارد.
بدون تردید عده زیادی صادقانه یا ناصادقانه به راست متمایل می شوند و از دیدگاههای قبلی خود به عنون ایده آلیسم ابلهانه یا مؤدبانه آن کودکانه اظهار ندامت می کنند. عده ای دیگر باورهای خود را از سر عادت، نگرانی، یا یادگار گذشته حفظ می کنند و به هویتی تخیلی می چسبند و خود را در معرض خطر روان پریشی متعاقب آن قرار می دهند که متاسفانه این روان پریشی مبتلا به بخشی از جنبش دانشجویی ما نیز شده است که بطور فانتزی به عقبه نا موزون چپ های استالینی و لنینی گره خورده است.
گروه دیگر، گروه کوچکی هستند که به نحو علاج ناپذیری به پیروزی نهایی امیدوار است، همچنان به راه خود ادامه می دهد و شروع جریان انقلاب را در ضعیف ترین جرقه های مبارزه جویی جستجو می کند.
پنداشت این اقلیت در جنبش های دانشجویی این است که در حال حاضر توان گلاویز شدن با قدرت وجود ندارد و باید منتظر فرصت نشست! مبنای تاریخی این نحله فکری این خواهد بود که جنبش های سیاسی که در عین حال توده ای، مرکزی و خلاق بودند دیگر به طور کلی جایی ندارند.
در حقیقت اکنون به نظر آنها ایده جنبشی که در عین حال هم مرکزی باشه وهم براندازنده یک تناقض است. بنابراین برای آنها طبیعی به نظر می رسد که نفس توده، نیروی حاکم و وفاق اجتماعی را شیطانی تلقی نموده و هر چیزی را که به دلیلی از آنها دور می شود رمانتیزه کنند. این در غالب موارد موضع ناراضیان جوانتر است که از لحاظ سیاسی چیز زیادی از گذشته برای به خاطر سپردن ندارند، خاطره یا تجربه واقعی از سیاست رادیکال توده ای نداشته اند و به جای آن تجربه فراوانی از اکثریت های شدیداً سرکوب گر دارند. این رویکرد در دهه 40 ایران به تشکیل سازمانهای چریکی انجامید. زمانی که جوانان بریده از جبهه ملی ایران و حزب توده راه سوم را بر گزیدند. یعنی مشی مشت در مقابل مشت که همان مشی مسلحانه بود.
آقای تقی رحمانی چندی پیش در سالگرد جنبش دانشجویی به بازخوانی انتقادی نسبت به این جریان سیال پرداخت که جا دارد در عین قدردانی از نوشته وی، به چند موضوع اشاره کرد.
به اعتقاد وی جنبش دانشجویی در ایران در سه مقطع 1332، تجربه سال های 1340 و 18 تیر 78 نتوانسته است به راهبردهای کلیدی چون تغییر ساختار قدرت یا دموکراتیزه کردن آن بیانجامد. چند نکته در مخالفت با این نگاه که جنبش دانشجویی بدون دستاورد بوده را یاد آور می شود.
نخست اینکه ابتدا باید میزان توقع و پتانسیل جنبش هایی از این دست را دسته بندی کرد و بر اساس واقعیات ذاتی آن به نقد عملکرد این جریانات پرداخت.
در ابتدا یادآور شدم که جنبش دانشجویی حد فاصل نخبگان و توده ها هستند اما این بدان معنا نیست این جریان، ملات پر کننده شکاف بین نخبگان و توده ها هستند. بلکه باید این جنبش را به مثابه یک گفتمان مستقل ارزیابی و ارزش گذاری کرد.
جنس عدالت طلبی جریان های دانشجویی به اقرار نگارنده(رحمانی) که به عنوان نمونه جنبش دانشجویی 1968 اروپا را مثال آورده است متفاوت با جنس گفتمان های عدالت محور احزاب کمونیستی جامعه خود است. به طوری نه تنها قدرت حاکمه را به عکس العمل واداشت بلکه باعث دلخوری احزاب کمونیستی نیز شد چرا که جنس عدالت طلبی جنبش دانشجویی با جنس عدالت طلبی خرده گفتمان های چپ متفاوت است. نقدی که من نسبت به جریانهای چپ دانشجویی در ایران دارم دقیقاً برخاسته از عدم فهم این تفاوت ما است.
جنس عدالت طلبی جریان دانشجویی 1968حتی متفاوت با جنس عدالت طلبی جریان های کارگری بود. این تفاوت و خلق یک دیسکورس متفاوت بود که باعث شد این جریان کل اروپا و حتی آمریکا را در نوردد. یعنی دقیقاً تن ندادن به دسته بندی های مدنی آن زمان اروپا.
شاید به همین دلیل است که جنبش دانشجویی 1968 همچنان گل سر سبد جریانات دانشجویی باقی مانده است.
نکته ای که به اعتقاد من رحمانی به آن توجه نکرده آن است که حوزه گفتمانی جنبش دانشجویی حوزه گفتمانی قدرت است.یعنی جریانات دانشجویی چاره ای جز خلق گفتمان قدرت محورانه ندارند و به همین دلیل است که بسیاری از احزاب و گروه ها به دنبال تصاحب این جنبش هستند.
حتی در سال های قبل و بعد 76 قدرت حاصل از این گفتمان بود که خاتمی را بر مسند قدرت نشاند و همین تولید قدرت بود که طرح عبور از خاتمی را در 18 تیر مطرح ساخت.
به همین دلیل تحزبی دیدن این جنبش یعنی مرگ جنبش دانشجویی و مدنی کردن آن یعنی افول این جریان و شروع یک زیست انگلواره و نمایش صوری به رخ کشیدن قدرت نداشته.
نکته دیگر اینکه درسه مقطع دسته بندی شده تقی رحمانی هر سه جنبش به دلیل عدم واقع نگری و عمق فکری عملاً به دوام قدرت حاکمه و قدرت نمایی آن و دموکراتیزه نشدن دولت ها کمک کرده اند.
آنچه به نظر می رسد این که در مقطع نخست یعنی 16آذر 32 با سرکوب دولت ملی-مردمی مرحوم مصدق جنبش دانشجویی برای عبور از رخوت سرخوردگی و یاس عمومی چاره ای نداشت که چون آذرخشی اهورایی بسوزد تا خانه را، حتی برای لحظه ای روشن کند تا چشم کور عافیت طلب آن زمان قدری طعم روشنایی را بچشد. من بر خلاف ادعای رحمانی معتقدم وجود بزرگانی چون سحابی ها، بازرگان، شریعتی و… پس از حادثه دردناک 16 آذر ثمره این جان فشانی ها بود.
فراموش نکنیم که پهلوی دوم پس از این حماقت تاریخی در سفرش به اروپا به طور نا باورانه ای با واکنش شدید دانشجویان اروپایی مواجه شد و برای فرو نشاندن خشم دانشجویان و مردم اروپا باج های زیادی به پلیس اروپا داد.
پس عملاً در برهه نخست این جنبش ما شاهد قوام بیشتر قدرت پهلوی نیستیم. در مرحله دوم یعنی سال 40 نیز ما با یک گفتمان متفاوت مواجهیم. حزب توده، شاه را در شرایطی که خفقان بر ایران حکم فرما بود دعوت به آرامش و اصلاح ساختار مدیریتی می کرد در شرایطی که همین حزب در دهه قبل بزرگ ترین آسیب را به دولت مصدق وارد کرده بود. از سویی دیگر جنبش ملی یا مقاومت توان بازسازی خود را از دست داده بود و جبهه ملی به جزایر سرگردان و بی استراتژی و هدف درآمده بودند. دو جریان جوان با نگرشی متفاوت هرچند باز بدون استراتژی روی کار آمدند و روزنی کوچک در دل شب شدند. آنچه باز یادآور استقلال ذاتی این نوع جنبشها است در همین نکته نهفته است که قدرت سرکوبگر فرزندان ناخلف سرکوبگر متولد می کند. یعنی هر چه قدرت حاکمه با تحکم بیشتری آزادی های مدنی را سرکوب کند جنبش دانشجویی نیز با شدت بیشتری به سرکوب قدرت حاکمه می پردازد و برایش این محاسبه مهم نیست که برنده کیست و بازنده کجاست!
در مقطع پس از انقلاب با سرنگونی حکومت شاه جنبش دانشجویی به واسطه گفتمان قدرت مدارانه خود فضای جدیدی را ترسیم کرد. فضایی که با رفتن استبداد پهلوی به فکر ترسیم جنگ با قدرت های جهانی که گفتمان غالب آن زمان بود افتاد.
این خلق گفتمان ضد امپریالیستی با دلبریی که در سراسر جهان داشت منجر شد که جنبش دانشجویی حتی در تسخیر سفارت آمریکا از نخبگان و سیاست گذاران آن زمان پیشی بگیرد و پس از تسخیر سفارت آمریکا به فکر براندازی دولت موقت به اصطلاح محافظه کار مرحوم مهندس بازرگان افتد.
دولتی که در اوج بی ثباتی جهانی به دنبال خلق ثبات نسبی در کشور بود. تنها تفاوت جنبش دانشجویی در این مقطع با مقاطع قبل در این بود که قدرت برآمده از گفتمان این جریان همسو با قدرت نظام سیاسی پیش رفت و عملاً استقلال عمل این جنبش نه تنها به دموکراتیزه شدن نظام سیاسی ختم نشد بلکه وجود انجمن های اسلامی درآن زمان منجر به رادیکال تر شدن عمل سیاسی تصمیم گیران نیز شد و هزینه های زیادی را به کشور، ملت و حتی حکومت تحمیل کرد به طوری که پس از مدتی با فروکش کردن امواج اولیه انقلاب توان حاکمیت صرف مقابله با این جنبش و سرکوب آن شد تا استقلال نظام سیاسی محفوظ بماند.در این مقطع می توان به پرورش طیف پیام دانشجو(گروه طبرزدی) اشاره کرد که برای تضعیف تحکیم وحدت سازماندهی می شدند. طیفی که بعدها به عنوان اپوزیسیون شناخته شد. در این مرحله جنبش دانشجویی تحکیم وحدت نه تنها به استقلال عملی خود نرسید بلکه استقلال قوای حاکمه را نیز مخدوش کرده بود.
در برهه سوم که من نیز به عنوان دانشجو از نزدیک شاهد حوادث آن بودم پس از آن آغاز شد که حاکمیت از ترس مرگ زود هنگام جنبش دانشجویی به فکر احیاء آن افتاد. احیائی که در کوتاه مدت در18 تیر ماه 78 جنبش دانشجویی را به کما فرو برده.
جنبش دانشجویی این بار با شعارهای جدیدی سر از بالین سردرگمی برداشت و تغییر گفتمان جهانی از سوسیالیسم به لیبرالیسم زمینه ظهور خاتمی را فراهم کرد. مردی که برای روزهای طوفانی آفریده نشده بود.
در این مقطع جنبش دانشجویی با شعارهایی چون آزادی و جامعه مدنی به خلق خرده گفتمان هایی دست زد که این خرده گفتمان ها از طرف بخشی از حاکمیت تقویت شد. اصلاح طلبان با حمایت از جنبش دانشجویی به فکر جذب این جریان و استفاده از آن برای رسیدن به اهداف خود بود ند. غافل از اینکه میل این جریان خود به خلق گفتمانی متفاوت با برآیند قدرتی متفاوت تر بود.
پس از اینکه این جریان نتوانست دستاورد خود یعنی دولت دوم خرداد 76 را با خود همراه کند دست به شورش علیه آن زد. بر خلاف نظر رحمانی، معتقدم که تنها بخش انحصار طلب و اصول گرای حاکمیت نبود که عرصه را براین جنبش تنگ کرد بلکه عدم همراهی خاتمی با این جنبش زمینه افول آنرا مهیا کرد. یعنی بخشی از حاکمیت جنبش دانشجویی را فدای بخش دیگری از حاکمیت کرد تا هزینه تحول خواهی برای کشور کاهش پیداکند.
این عدم همراهی اصلاح طلبان با مطالبات جنبش دانشجویی سیکل جدیدی از تحول را برای این جنبش رقم زد و آن فرو غلطیدن کمیک بخشی از بدنه جنبش دانشجویی به سمت چپ های کلاسیک بود. با عمده شدن شعار عدالت در جامعه توسط دولت احمدی نژاد اینبار نوبت به طیفی رسید که موضع ناراضیان جوانتر است که از لحاظ سیاسی چیز زیادی از گذشته برای به خاطر سپردن ندارند و خاطره یا تجربه واقعی از سیاست رادیکال توده ای ندارند.جریانی که با فروکش کردن موج عدالت طلبی تاریخ مصرف آن نیز به پایان می رسد چرا که اینان نخواهند توانست گفتمانی در خور جغرافیای فرهنگی و ملی و چیزی متفاوت تر از اسلاف به تاریخ پیوسته خود خلق کنند. این گفته من به معنای در نظر نگرفتن رشادتها و هزینه های تحمیل شده به این جریان دانشجویی نیست بلکه به معنای آزمودن را آزمون خطا می باشد.
نتیجه:
به اعتقاد من جنبش دانشجویی ذاتاً به سمت مدنیت سوق پیدا نمی کند مگر آنکه زمینه های مدنیت توسط احزاب شکل بگیرد و روشنفکران و نخبگان باید بتواند مختصات این جنبش را محاسبه کنند و بعد به دنبال شریک برای خود بگردند تا مرگ جنبش دانشجویی را بی سرو صدا اعلام کنند.
جنبش دانشجویی ذاتاً قدرت محور است چراکه گفتمان برآمده از آن این مشخصه را ایجاد می کند.
و این جریان همواره بر مبنای قدرت ها و گفتمان های پیرامونی خود پارادایم فکری و عملی خود را مستقلاً شکل می دهد.