جنبش دانشجویی نه حزب نه مدنیت

هاشم باروتی
هاشم باروتی

‏ نگاه به جنبش دانشجویی در چند دهه گذشته در جوامع مدرن یک نگاه تاریخی و حتی اساطیری است چراکه ‏به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان، جنبش دانشجویی در آمریکا و اروپا زیستی انگلواره پیدا کرده است و از آن ‏اهداف اولیه که خلق یک گفتمان متفاوت بود دوری جسته است.‏

‏ این جنبش ها در حال حاضر متاثر از حوادث جهانی به شکل صوری تنها به یک نمایش همگانی اکتفا کرده و ‏دیگر توان راهبری و راهگشایی خود را چون حوادث 1968 اروپا از دست داده اند و به دنبال یک گفتمان ‏مستقل از قدرت نیستند.‏

‏ یعنی عملاً واکنش های این جنبش ها با دوری جستن از اهداف سوسیالیستی و حرکت به سمت نو محافظه ‏کاری با رکود چشم گیری مواجه شده است.‏

می توان جنبش رادیکالی را تجسم کرد که شکست سختی خورده است و خیزش مجدد آن محال به نظر می ‏رسد.‏

باورهای این جنبش بیش از آنچه جدل با قدرت را سبب شود از نظر عتیقه شناسی کمی جالب توجه اند.‏

رادیکال ها خود را در موقعیتی می یابند که گویی با زبان غریبی سخن می گویند که مانند زبان افلاطونی و ‏عشق متکلفانه آن قدر با زمان نا هماهنگ است که کسی حتی زحمت آن را به خود نمی دهد که ببینید آیا ‏درست بوده است یا نه.‏

این پیامد مدنی شدن جنبش دانشجویی در غرب است. جنبشی که از آرمانهای عدالت طلبانه خود دست کشیده و ‏در آغوش بی تلاطم نو محافظه کاری غرق شده است تا نکند خواب در چشم تَرَش بشکند!‏

از آنجا که جنبش های دانشجویی نه در سطح نخبگان جامعه قرار می گیرند و نه در سطح توده مردم هر نوع ‏جا به جایی در این جنبش آنها را در یکی از دو سطح فرو می برد.که هر یک از دو سطح پیامد مشخص دارد.‏

‏ بدون تردید عده زیادی صادقانه یا ناصادقانه به راست متمایل می شوند و از دیدگاههای قبلی خود به عنون ‏ایده آلیسم ابلهانه یا مؤدبانه آن کودکانه اظهار ندامت می کنند. عده ای دیگر باورهای خود را از سر عادت، ‏نگرانی، یا یادگار گذشته حفظ می کنند و به هویتی تخیلی می چسبند و خود را در معرض خطر روان پریشی ‏متعاقب آن قرار می دهند که متاسفانه این روان پریشی مبتلا به بخشی از جنبش دانشجویی ما نیز شده است که ‏بطور فانتزی به عقبه نا موزون چپ های استالینی و لنینی گره خورده است.‏

گروه دیگر، گروه کوچکی هستند که به نحو علاج ناپذیری به پیروزی نهایی امیدوار است، همچنان به راه ‏خود ادامه می دهد و شروع جریان انقلاب را در ضعیف ترین جرقه های مبارزه جویی جستجو می کند.‏

پنداشت این اقلیت در جنبش های دانشجویی این است که در حال حاضر توان گلاویز شدن با قدرت وجود ‏ندارد و باید منتظر فرصت نشست! مبنای تاریخی این نحله فکری این خواهد بود که جنبش های سیاسی که در ‏عین حال توده ای، مرکزی و خلاق بودند دیگر به طور کلی جایی ندارند.‏

در حقیقت اکنون به نظر آنها ایده جنبشی که در عین حال هم مرکزی باشه وهم براندازنده یک تناقض است. ‏بنابراین برای آنها طبیعی به نظر می رسد که نفس توده، نیروی حاکم و وفاق اجتماعی را شیطانی تلقی نموده ‏و هر چیزی را که به دلیلی از آنها دور می شود رمانتیزه کنند. این در غالب موارد موضع ناراضیان جوانتر ‏است که از لحاظ سیاسی چیز زیادی از گذشته برای به خاطر سپردن ندارند، خاطره یا تجربه واقعی از ‏سیاست رادیکال توده ای نداشته اند و به جای آن تجربه فراوانی از اکثریت های شدیداً سرکوب گر دارند. این ‏رویکرد در دهه 40 ایران به تشکیل سازمانهای چریکی انجامید. زمانی که جوانان بریده از جبهه ملی ایران و ‏حزب توده راه سوم را بر گزیدند. یعنی مشی مشت در مقابل مشت که همان مشی مسلحانه بود.‏

آقای تقی رحمانی چندی پیش در سالگرد جنبش دانشجویی به بازخوانی انتقادی نسبت به این جریان سیال ‏پرداخت که جا دارد در عین قدردانی از نوشته وی، به چند موضوع اشاره کرد.‏

به اعتقاد وی جنبش دانشجویی در ایران در سه مقطع 1332، تجربه سال های 1340 و 18 تیر 78 نتوانسته ‏است به راهبردهای کلیدی چون تغییر ساختار قدرت یا دموکراتیزه کردن آن بیانجامد. چند نکته در مخالفت با ‏این نگاه که جنبش دانشجویی بدون دستاورد بوده را یاد آور می شود.‏

نخست اینکه ابتدا باید میزان توقع و پتانسیل جنبش هایی از این دست را دسته بندی کرد و بر اساس واقعیات ‏ذاتی آن به نقد عملکرد این جریانات پرداخت.‏

در ابتدا یادآور شدم که جنبش دانشجویی حد فاصل نخبگان و توده ها هستند اما این بدان معنا نیست این جریان، ‏ملات پر کننده شکاف بین نخبگان و توده ها هستند. بلکه باید این جنبش را به مثابه یک گفتمان مستقل ارزیابی ‏و ارزش گذاری کرد.‏

جنس عدالت طلبی جریان های دانشجویی به اقرار نگارنده(رحمانی) که به عنوان نمونه جنبش دانشجویی ‏‏1968 اروپا را مثال آورده است متفاوت با جنس گفتمان های عدالت محور احزاب کمونیستی جامعه خود ‏است. به طوری نه تنها قدرت حاکمه را به عکس العمل واداشت بلکه باعث دلخوری احزاب کمونیستی نیز شد ‏چرا که جنس عدالت طلبی جنبش دانشجویی با جنس عدالت طلبی خرده گفتمان های چپ متفاوت است. نقدی ‏که من نسبت به جریانهای چپ دانشجویی در ایران دارم دقیقاً برخاسته از عدم فهم این تفاوت ما است.‏

جنس عدالت طلبی جریان دانشجویی 1968حتی متفاوت با جنس عدالت طلبی جریان های کارگری بود. این ‏تفاوت و خلق یک دیسکورس متفاوت بود که باعث شد این جریان کل اروپا و حتی آمریکا را در نوردد. یعنی ‏دقیقاً تن ندادن به دسته بندی های مدنی آن زمان اروپا.‏

شاید به همین دلیل است که جنبش دانشجویی 1968 همچنان گل سر سبد جریانات دانشجویی باقی مانده است.‏

نکته ای که به اعتقاد من رحمانی به آن توجه نکرده آن است که حوزه گفتمانی جنبش دانشجویی حوزه ‏گفتمانی قدرت است.یعنی جریانات دانشجویی چاره ای جز خلق گفتمان قدرت محورانه ندارند و به همین دلیل ‏است که بسیاری از احزاب و گروه ها به دنبال تصاحب این جنبش هستند.‏

حتی در سال های قبل و بعد 76 قدرت حاصل از این گفتمان بود که خاتمی را بر مسند قدرت نشاند و همین ‏تولید قدرت بود که طرح عبور از خاتمی را در 18 تیر مطرح ساخت.‏

به همین دلیل تحزبی دیدن این جنبش یعنی مرگ جنبش دانشجویی و مدنی کردن آن یعنی افول این جریان و ‏شروع یک زیست انگلواره و نمایش صوری به رخ کشیدن قدرت نداشته.‏

نکته دیگر اینکه درسه مقطع دسته بندی شده تقی رحمانی هر سه جنبش به دلیل عدم واقع نگری و عمق فکری ‏عملاً به دوام قدرت حاکمه و قدرت نمایی آن و دموکراتیزه نشدن دولت ها کمک کرده اند.‏

آنچه به نظر می رسد این که در مقطع نخست یعنی 16آذر 32 با سرکوب دولت ملی-مردمی مرحوم مصدق ‏جنبش دانشجویی برای عبور از رخوت سرخوردگی و یاس عمومی چاره ای نداشت که چون آذرخشی ‏اهورایی بسوزد تا خانه را، حتی برای لحظه ای روشن کند تا چشم کور عافیت طلب آن زمان قدری طعم ‏روشنایی را بچشد. من بر خلاف ادعای رحمانی معتقدم وجود بزرگانی چون سحابی ها، بازرگان، شریعتی ‏و… پس از حادثه دردناک 16 آذر ثمره این جان فشانی ها بود.‏

فراموش نکنیم که پهلوی دوم پس از این حماقت تاریخی در سفرش به اروپا به طور نا باورانه ای با واکنش ‏شدید دانشجویان اروپایی مواجه شد و برای فرو نشاندن خشم دانشجویان و مردم اروپا باج های زیادی به پلیس ‏اروپا داد.‏

پس عملاً در برهه نخست این جنبش ما شاهد قوام بیشتر قدرت پهلوی نیستیم. در مرحله دوم یعنی سال 40 نیز ‏ما با یک گفتمان متفاوت مواجهیم. حزب توده، شاه را در شرایطی که خفقان بر ایران حکم فرما بود دعوت به ‏آرامش و اصلاح ساختار مدیریتی می کرد در شرایطی که همین حزب در دهه قبل بزرگ ترین آسیب را به ‏دولت مصدق وارد کرده بود. از سویی دیگر جنبش ملی یا مقاومت توان بازسازی خود را از دست داده بود ‏و جبهه ملی به جزایر سرگردان و بی استراتژی و هدف درآمده بودند. دو جریان جوان با نگرشی متفاوت ‏هرچند باز بدون استراتژی روی کار آمدند و روزنی کوچک در دل شب شدند. آنچه باز یادآور استقلال ذاتی ‏این نوع جنبشها است در همین نکته نهفته است که قدرت سرکوبگر فرزندان ناخلف سرکوبگر متولد می کند. ‏یعنی هر چه قدرت حاکمه با تحکم بیشتری آزادی های مدنی را سرکوب کند جنبش دانشجویی نیز با شدت ‏بیشتری به سرکوب قدرت حاکمه می پردازد و برایش این محاسبه مهم نیست که برنده کیست و بازنده ‏کجاست!‏

در مقطع پس از انقلاب با سرنگونی حکومت شاه جنبش دانشجویی به واسطه گفتمان قدرت مدارانه خود ‏فضای جدیدی را ترسیم کرد. فضایی که با رفتن استبداد پهلوی به فکر ترسیم جنگ با قدرت های جهانی که ‏گفتمان غالب آن زمان بود افتاد.‏

این خلق گفتمان ضد امپریالیستی با دلبریی که در سراسر جهان داشت منجر شد که جنبش دانشجویی حتی در ‏تسخیر سفارت آمریکا از نخبگان و سیاست گذاران آن زمان پیشی بگیرد و پس از تسخیر سفارت آمریکا به ‏فکر براندازی دولت موقت به اصطلاح محافظه کار مرحوم مهندس بازرگان افتد.‏

دولتی که در اوج بی ثباتی جهانی به دنبال خلق ثبات نسبی در کشور بود. تنها تفاوت جنبش دانشجویی در این ‏مقطع با مقاطع قبل در این بود که قدرت برآمده از گفتمان این جریان همسو با قدرت نظام سیاسی پیش رفت و ‏عملاً استقلال عمل این جنبش نه تنها به دموکراتیزه شدن نظام سیاسی ختم نشد بلکه وجود انجمن های اسلامی ‏درآن زمان منجر به رادیکال تر شدن عمل سیاسی تصمیم گیران نیز شد و هزینه های زیادی را به کشور، ‏ملت و حتی حکومت تحمیل کرد به طوری که پس از مدتی با فروکش کردن امواج اولیه انقلاب توان حاکمیت ‏صرف مقابله با این جنبش و سرکوب آن شد تا استقلال نظام سیاسی محفوظ بماند.در این مقطع می توان به ‏پرورش طیف پیام دانشجو(گروه طبرزدی) اشاره کرد که برای تضعیف تحکیم وحدت سازماندهی می شدند. ‏طیفی که بعدها به عنوان اپوزیسیون شناخته شد. در این مرحله جنبش دانشجویی تحکیم وحدت نه تنها به ‏استقلال عملی خود نرسید بلکه استقلال قوای حاکمه را نیز مخدوش کرده بود.‏

در برهه سوم که من نیز به عنوان دانشجو از نزدیک شاهد حوادث آن بودم پس از آن آغاز شد که حاکمیت از ‏ترس مرگ زود هنگام جنبش دانشجویی به فکر احیاء آن افتاد. احیائی که در کوتاه مدت در18 تیر ماه 78 ‏جنبش دانشجویی را به کما فرو برده.‏

جنبش دانشجویی این بار با شعارهای جدیدی سر از بالین سردرگمی برداشت و تغییر گفتمان جهانی از ‏سوسیالیسم به لیبرالیسم زمینه ظهور خاتمی را فراهم کرد. مردی که برای روزهای طوفانی آفریده نشده بود.‏

در این مقطع جنبش دانشجویی با شعارهایی چون آزادی و جامعه مدنی به خلق خرده گفتمان هایی دست زد که ‏این خرده گفتمان ها از طرف بخشی از حاکمیت تقویت شد. اصلاح طلبان با حمایت از جنبش دانشجویی به ‏فکر جذب این جریان و استفاده از آن برای رسیدن به اهداف خود بود ند. غافل از اینکه میل این جریان خود ‏به خلق گفتمانی متفاوت با برآیند قدرتی متفاوت تر بود.‏

پس از اینکه این جریان نتوانست دستاورد خود یعنی دولت دوم خرداد 76 را با خود همراه کند دست به ‏شورش علیه آن زد. بر خلاف نظر رحمانی، معتقدم که تنها بخش انحصار طلب و اصول گرای حاکمیت نبود ‏که عرصه را براین جنبش تنگ کرد بلکه عدم همراهی خاتمی با این جنبش زمینه افول آنرا مهیا کرد. یعنی ‏بخشی از حاکمیت جنبش دانشجویی را فدای بخش دیگری از حاکمیت کرد تا هزینه تحول خواهی برای کشور ‏کاهش پیداکند.‏

این عدم همراهی اصلاح طلبان با مطالبات جنبش دانشجویی سیکل جدیدی از تحول را برای این جنبش رقم زد ‏و آن فرو غلطیدن کمیک بخشی از بدنه جنبش دانشجویی به سمت چپ های کلاسیک بود. با عمده شدن شعار ‏عدالت در جامعه توسط دولت احمدی نژاد اینبار نوبت به طیفی رسید که موضع ناراضیان جوانتر است که از ‏لحاظ سیاسی چیز زیادی از گذشته برای به خاطر سپردن ندارند و خاطره یا تجربه واقعی از سیاست رادیکال ‏توده ای ندارند.جریانی که با فروکش کردن موج عدالت طلبی تاریخ مصرف آن نیز به پایان می رسد چرا که ‏اینان نخواهند توانست گفتمانی در خور جغرافیای فرهنگی و ملی و چیزی متفاوت تر از اسلاف به تاریخ ‏پیوسته خود خلق کنند. این گفته من به معنای در نظر نگرفتن رشادتها و هزینه های تحمیل شده به این جریان ‏دانشجویی نیست بلکه به معنای آزمودن را آزمون خطا می باشد.‏

‎ ‎نتیجه:‏‎ ‎

به اعتقاد من جنبش دانشجویی ذاتاً به سمت مدنیت سوق پیدا نمی کند مگر آنکه زمینه های مدنیت توسط ‏احزاب شکل بگیرد و روشنفکران و نخبگان باید بتواند مختصات این جنبش را محاسبه کنند و بعد به دنبال ‏شریک برای خود بگردند تا مرگ جنبش دانشجویی را بی سرو صدا اعلام کنند.‏

جنبش دانشجویی ذاتاً قدرت محور است چراکه گفتمان برآمده از آن این مشخصه را ایجاد می کند.‏

و این جریان همواره بر مبنای قدرت ها و گفتمان های پیرامونی خود پارادایم فکری و عملی خود را مستقلاً ‏شکل می دهد.‏