تا دیرنشده رفراندوم را برگزارکنید

نویسنده

drmaleki.jpg

نادر ایرانی

در بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی با دکتر محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب ‏گفت و گو کرده ایم. دکتر ملکی ضمن تاکید بر اینکه سکوت روشنفکران در برابر اعدام های سال 60 به ‏کشتار 67 انجامید،بر این باور است که اگر نظام جمهوری اسلامی اصلاح نشود به سرنوشت صدام حسین، ‏عمرالبشیرو کارادزیچ دچار خواهد شد. مصاحبه با وی در پی می آید.‏


‎ ‎امسال بیستمین سالگرد کشتار زندان سیاسی در سال 1367 است؛شما خود درابتدای دهه 60 جزو ‏زندانیان سیاسی بودید. چگونه دستگیر شدید؟ اتهام شما چه بود؟‏‎ ‎

من از 12 تیر1360 دستگیر شدم وتا اوایل شهریور 1365 درزندان بودم. یعنی زمانی که فاجعه تابستان سال ‏‏1367 اتفاق افتاد درزندان نبودم. در 12 تیر نیمه شب به منزل من ریختند و من را دستگیر کردند و حدود ‏‏5سال وچند ماهی درزندان بودم. بر اساس آنچه در این مدت برمن گذشت و درجریانات بازجویی ومحاکمه ای ‏که انجام شد، به این نتیجه رسیدم که سعی حاکمیت در این است که برای من اتهاماتی را مطرح کند. مثلا می ‏گفتند شما کاندیدای مجاهدین خلق در انتخابات مجلس دوره اول بودید. درحالی که انتخابات مجلس دوره اول ‏درسال 1358 برگزارشدو درآن سال همه گروه ها آزاد بودند تا جایی که می توانستند برای انتخابات کاندیدا ‏معرفی کنند. من را هم خیلی از گروه ها کاندیدا کرده بودند از جمله مجاهدین خلق.‏

‏ ‏

‎ ‎درآن زمان سمت شما چه بود؟‎ ‎

در آن زمان رییس دانشگاه تهران بودم؛ اما از قبل از انقلاب با توجه به فعالیت هایی که داشتم ، همه گروه ها ‏و جناح ها من را می شناختند. ‏


‎ ‎آیا شما وابستگی گروهی هم داشتید؟‎ ‎

خیر به همین دلیل قبل از اینکه انتخابات آغاز بشود ، نامه ای به روزنامه های کیهان واطلاعات نوشتم و درآن ‏تاکید کردم که من هیچ گونه وابستگی به گروه ها ندارم و به طور مستقل در انتخابات شرکت می کنم. با این ‏وجود یکی از بهانه ها این بود. البته مانند شرایط کنونی که وقتی برخی افراد را دستگیر می کنند، بهانه هایی ‏هم می تراشند و اورا مخالف امنیت ملی و… معرفی می کنند ،‌ درآن شرایط نیز به من چنین اتهاماتی زدند. ‏


‎ ‎اتهام اصلی شما همین بود؟‎ ‎

نه؛اتهام اصلی که بعدها متوجه آن شدم این بود که بعد ازاینکه دانشگاه دراوایل سال 1359 مورد هجوم قرار ‏گرفت و حکومت برنامه بستن دانشگاه ها را اجرا کرد ، من به شورای عالی دانشگاه تهران ودانشگاه های ‏دیگری که وجود داشت مخالفت خود را اعلام کردم . در آن جا نیز تاکید کردم که بستن دانشگاه اصلا به ‏صلاح مملکت و کشورنیست. این مخالفت به صور مختلف ادامه داشت تا اینکه در اسفند سال 1359 و ‏فروردین سال 1360 مقاله ای نوشتم به نام “ انقلاب فرهنگی ، یا کودتای فرهنگی”. بعدها متوجه شدم ‏فشارهایی که به من وارد می کردند به دلیل نوشتن این مقاله بوده است. ‏


‎ ‎شرایط زندان چگونه بود؟‎ ‎

بسیار وحشتناک. اگر بخواهم درباره آن شرایط توضیح بدهم باید کتاب ها نوشته شود. فقط می توانم بگویم چه ‏از نظر تعداد دستگیر شدگان و چه از نظر اعدام ها وضعیت بی سابقه بود. به عنوان نمونه اوایل که من را به ‏زندان اوین منتقل کرده بودند، ما را به بند شماره 2 بردند. در اوین 4 بند وجود داشت که درزمان شاه ساخته ‏شده بود. این ساختمان ها دو طبقه هستند . من در اتاق شماره 6 درطبقه دوم ،و بند دو بودم. یک اتاق 5در6. ‏در این فضا معمولا 10 تا 12 نفر زندانی رانگاه می داشتند. اما در آن دوران گاه زندانیانی که در این اتاق ها ‏بودند به 80 تا 85 نفر می رسید. آن قدر جمعیت زیاد بود که شب ها برای خواب یک عده مجبور بودند کنار ‏دیوار بایستند تا یک عده بتوانند در وسط اتاق به صورت کتابی بخوابند. بعد از مدتی آن عده بیدار می شدند و ‏می ایستادند و آن هایی که ایستاده بودند می خوابیدند. ‏


‎ ‎چقدر زمان هواخوری داشتید؟‎ ‎

اصلا زمان هواخوری وجود نداشت. به عبارت دیگر تازمانی که من دربند دوزندان اوین بودم فقط یک بار، آن ‏هم برای اینکه پتوها خیلی کثیف شده بودند و باید آن ها را می تکاندند ، همه را به حیاط بردند تا بچه ها ‏پتوها را بتکانند وآن ها را تمیز کنند. ‏


‎ ‎یعنی بعد از چه مدتی شما را به حیاط بردند؟‎ ‎

بعد از سه ماه ما را برای تکاندن پتوها به حیاط بردند.‏


‎ ‎نحوه بردن به دستشویی چگونه بود؟‎ ‎

دستشویی بسیار وضع بدی داشت. روزی چهار بار اجازه می دادند که این 80 نفر به دستشویی بروند.حداکثر ‏‏20 تا 25 دقیقه زمان داشتیم که هم وضو بگیریم ، هم توالت برویم؛ یا اگر ظرفی کثیف است آن را بشوریم. ‏گاهی هم که لازم بود یک حمامی بگیریم. به قول آقایان حمام واجب شرعی. من چیزی می گویم ،شما هم چیزی ‏می شنوید . حالا فکر کنید چگونه می شود درعرض 20 تا 25 دقیقه ، این تعداد آدم هم دستشویی بروند و هم ‏اگر امکان داشت حمام کنند! ‏


‎ ‎از اتاق شما هم کسی را برای اعدام بردند؟‎ ‎

در اتاقی که من بودم ، روزی چند بار درباز می شد و یک عده ای که صورت خود را پوشانده بودند و تنها ‏چشم هایشان معلوم بود ، می آمدند و برخی افراد را شناسایی می کردند. بچه های زندانی نام این افراد را ‏کوکلوس کلان ها گذاشته بودند. این ها می آمدند ومی گفتند مثلا توبیا ، توبیا ، توبیاو… افرادی که این گونه ‏انتخاب می شدند دیگر برنمی گشتند. آنها را برای اعدام می بردند. ‏


‎ ‎برای اعدام چه زمانی انتخاب شده بود؟‎ ‎

معمولا شب ها افراد اعدام می شدند. بخصوص درزمستان سال 1360 کار اعدام زندانی ها شب ها و دریک ‏ساعت مشخصی انجام می گرفت وچون بند 2 نزدیک تپه محل اعدام ها بود، بچه ها هرروز منتظر بودند ‏زمان بردن زندانی ها برای اعدام فرا برسد. از این رو کمی اتاق را ساکت می کردند تا بتوانند گوش کنند و ‏ببینند که چه کسی را برای اعدام می برند. در این زمان ها ناگهان صدای سرود می آمد . بچه هایی که به ‏صورت دسته جمعی برای اعدام می بردند ، سرود می خواندند. بعد از سرود چند دقیقه ای سکوت برقرار می ‏شد و ما حدس می زدیم که داریم دارند چشم های اعدامی ها را می بندند و بعد از چند دقیقه ناگهان صدای ‏رگبارگلوله به گوش می رسید. این صدا شبیه این بود که ناگهان مقدار زیادی تیرآهن را از روی تریلی بر ‏زمین بریزند. بعد چند دقیقه سکوت برقرار می شد. سپس صدای تیر به گوش می رسید. این تیر همان تیر ‏خلاص بودتا مطمئن شوند که اعدامی مرده است. در این زمان بچه ها تعداد تیرهای خلاص را می شمردند. ‏شاید باورکردنی نباشد ولی شب هایی می شد که در دو نوبت 200 تا 300 تیر خلاص را زندانی ها شمارش ‏می کردند. هرشب از اتاق ها مثلا اگر 10 نفر می بردند بلافاصله 12 نفر در روز بعد به همان اتاق اضافه ‏می کردند. زمانی شد که من را به زندان آموزشگاه منتقل کردند . ‏


‎ ‎شرایط بازجویی از شما چگونه بود؟‎ ‎

بعد از بازجویی های مقدماتی که از من به عمل آوردند، دیگر تا آذرهمان سال سراغ من نیامدند. به عبارت ‏دیگر تا 5ماه با من کاری نداشتند. اما وقتی به زندان آموزشگاه منتقل شدم که یک زندان تازه ساز بود من را ‏احضار کردند . در آن زمان من 50 سال سن داشتم. به قول خودشان من جزو شخصیت ها بودم . اغلب آقایان ‏ازجمله آقای لاجوردی سوابق من را به ویژه قبل از انقلاب به خوبی می شناختند. به همین دلیل من را به ‏شعبه شش فرستادند. خودشان می گفتند که این شعبه مخصوص شخصیت ها است. ازجمله کسانی که در این ‏شعبه حضور داشت دکتر نراقی ودیگر شخصیت ها بودند. شعبه شش درکنار شعبه هفت قرار داشت. شعبه ‏هفت مخصوص مجاهدین خلق بود و معروفیت خاصی داشت.کسی اگربه آن شعبه می رفت دیگر به سادگی ‏برنمی گشت. زمانی که من را به بازجویی بردند حوادثی برای من به وقوع پیوست که در مخیله ام نمی ‏گنجید. چون این حوادث در نظامی روی می داد که می خواست براساس اسلامیت و مسلمانی به بقای خودش ‏ادامه دهد. این نظام ،‌نظامی بود که با آن همه مبارزه وبدبختی کشیدن ها، زندان ها واعدام ها و خون دل ‏خوردن ها مبارزین در قبل از انقلاب به وجود آمده بود. از این رو فکر نمی کردیم که درزندان های این نظام ‏جدید چنین حوادثی اتفاق بیفتد؛ آن هم برای فردی چون من که رییس دانشگاه تهران بودم. سال ها سمت ‏استادی در دانشگاه داشتم . همچنین یکی از کسانی بودم که درانقلاب نقش چشمگیری داشته است. همه آقایان ‏هم من را می شناختند. از این رو تصور نمی کردم که با بنده چنین رفتاری کنند. ‏


‎ ‎آیا شما مورد شکنجه یا ضرب وشتم واقع شدید؟‎ ‎

الان هم که دارم برای شما این موضوع را تعریف می کنم شاید شما هم این نحوه برخورد را باور نکنید. من ‏آنچه را که می گویم ، یعنی رفتاری را که با خود من انجام شده است حاضرم درهردادگاهی اثبات کنم. ‏بازجوی من فردی به نام آقای کمالی بود. البته این اسم مستعار بود. این آدم به معنای واقعی لمپن بود. از حرف ‏زدن این فرد گرفته تا راه رفتن و … همه از شخصیتی لمپن حکایت می کرد. حالا چرا چنین فردی را برای ‏بازجویی کسانی گمارده بودند که به قول خودشان جزوشخصیت ها بودند من سردرنیاوردم وفلسفه چنین کاری ‏باید از خود مسئولان سوال شود. به محض اینکه من به اتاق بازجویی رفتم او جز با مشت ولگد و فحش های ‏بسیار رکیک وناموسی رفتار دیگری نداشت. دائما به او اعتراض می کردم که چرا فحش به بستگان من می ‏دهی، ولی او کماکان به رفتار خودش ادامه می داد. ‏


‎ ‎از نظر آنان شما چیزی را پنهان می کردید؟‎ ‎

او سوال می کرد ومن هم جواب می دادم . من درزندگی ام هیچگاه دروغ نگفته ام. همان چیزی که بود را بیان ‏می کردم و می نوشتم. بعداز هربار جواب دادن، بلافاصله دست مرا می گرفت ومی برد به داخل اتاق شکنجه ‏که به اصطلاح من راتعزیر کند. این اتاق هم درهمان طبقه قرار داشت. بارها من را برروی تخت خواباندند و ‏هر بار صدشلاق به کف پای من زدند. یک بار من را از سقف آویزان کردند. یکی از کارهایی که می کردند ‏این بود که دستبند به دست شخص می زدند ومانند گوسفند او را آویزان می کردند. البته همه این کارها ‏درحالت چشم بسته انجام می شد. زیرا برروی چشم هایمان چشم بند قرار داشت. من اصلا باور نمی کردم که ‏بخواهند من را آویزان بکنند. قد من کوتاه است . من را به روی صندلی بردند تا من را آویزان بکنند. من از ‏زیر چشم بند دیدم که دردوراتاق بیش از ده نفر دیگر نیز آویزان بودند. اما خیلی از این افراد چون قدشان بلند ‏بود و کنار دیوار بودند ،‌یا پایشان را به دیوار تکیه می دادند ویا چون قدشان بلند بود پایشان به زمین می رسید ‏وسعی می کردند برروی نوک پا فشارها را تحمل کنند. ولی زمانی که صندلی را از زیر پای من کشیدند چون ‏وسط اتاق بودم ، و قدمن هم کوتاه بود، درد وحشتناکی برمن مستولی شد. ‏


‎ ‎از آویزان شدن چه صدماتی برشما وارد شده است؟‎ ‎

با اینکه 27 سال از آن ماجرا می گذرد، هنوز این جای زخمی که در مچ من قابل مشاهده است جای دستبندی ‏است که براثر فشار، دست من را زخم کرد .دست من ماه ها زخم بود. در آن شرایط سعی می کردم همه ‏فشارها را به دست راستم منتقل کنم ، ولی دردستم درد شدیدی احساس می کردم تا جایی که بیهوش می شدم. ‏بعد من را به تخت می بستند و آب به صورتم می پاشیدند وسعی می کردند من را به هوش بیاورند. بازجوها ‏فکر می کردند مرده ام. بعد از آنکه به هوش می آمدم کماکان درد زیادی دردستان خود احساس می کردم. به ‏هر حال از 27 سال وضعیت دست راست من بهبودی پیدا نکرده است. به محض آنکه کمی هوا سرد می شود ، ‏دستم درد شدیدی می گیرد. ‏


‎ ‎علت این درد شدید چیست؟‎ ‎

اخیرا که بیمارشده وبه بیمارستان رفته بودم، خانم دکتری که متخصص اعصاب بود هنگامی که مشاهده کرد ‏من دائما دست راست خود را مالش می دهم ، پرسید چرا این کار را می کنی ؟ گفتم دست من درد می کند. و ‏ماجرا را برایش تعریف کردم. گفت که بیا من یک آزمایش عصب از دستت بکنم. هنوز هم مدارک پزشکی این ‏ماجرا وجود دارد. پس از معاینه پزشکی ایشان گفت که قسمتی از اعصاب دست شما پاره شده و بعد از آن ‏دیگر ترمیم نشده است. ضمن آنکه استخوان تو شکسته و به مرور زمان جوش خورده است . لذا دست شما ‏دچار پارگی عصب است.‏


‎ ‎چه مدت این نوع رفتار با شما ادامه داشت؟‎ ‎

این رفتار تازمانی ادامه داشت که من را به دادگاه بردند. به عبارت دیگر برای اولین بار من را درآذرماه ‏برای بازجویی و اواخر بهمن به دادگاه بردند و این دست از رفتارها هرروز با من انجام می شد. گاهی من را ‏به اتاق شکنجه می فرستادند و در طی روزهم که بازجویی می شدم چک ولگد وفحش وناسزا بود که برسرم ‏آوار می شد. بارها سرمن را به دیوار اتاق بازجویی کوبیدند . گاهی اوقات آنقدر توی گوشم می زدند که حتی ‏کمک بازجوبه بازجو می گفت که آخر چرا اینجوری می زنی . من نمی دانستم که این سیاه بازی است یا ‏واقعیت . ولی به هرحال این سخنی بود که از زبان کمک بازجو شنیدم. یک بارهم در اتاق شکنجه آنقدر مرا ‏کتک زدند که حالم به اوج وخامت رسید. به همین دلیل حتی نگذاشتند من به بند برگردم ومن را درهمانجا نگاه ‏داشتند تا حالم خوب شود. آن شب یکی از همکاران دانشگاهی من به نام دکتر جعفر شعارهم درآن جا بود. پسر ‏او عضو مجاهدین خلق بود.‏


‎ ‎شما گفتید که اواخر بهمن ماه شما را به دادگاه بردند، در طی این مدت که شما را شکنجه می کردند ‏از شما چه می خواستند؟‎ ‎

آنچه که به طور مشخص از من می خواستند این بود که یک روز بازجو برروی کاغذ نوشت که شما ملاقات ‏های هفتگی خودتان را با مسعود رجوی بنویسید و بگویید که چه مطالبی بین شما رد وبدل می شد؟ من هم به ‏حق نوشتم که من درتمام عمرم 5مرتبه مسعود رجوی را دیده ام. چون کاندیدای ریاست جمهوری بود و می ‏خواست در دانشگاه ادبیات سخنرانی بکند مانند همه کسانی که آمدند ودردانشگاه سخنرانی کردند مانند آیت ‏ودکتر سامی و… ،‌من مانند همه سخنرانی ها در سخنرانی مسعود رجوی هم حاضر شدم. چون رییس دانشگاه ‏بودم وبرای اینکه اتفاقی نیفتد همه سخنرانی ها را از نزدیک نظارت می کردم. وظیفه من نیز این بود که درآن ‏جا حاضر باشم . چون آن ها مهمان دانشگاه بودند. من یک مرتبه ایشان را درآن جا دیدم یکی دوبار هم ایشان ‏را در زمین چمن دانشگاه دیدم که آن هم باز به دلیل نظارت برمراسم بود و یک بار هم درعروسی یکی از ‏اعضای مجاهدین خلق بود به نام یعقوبی. او من را دعوت کرد . در آن مراسم نیز آقای بازرگان و همه ‏بزرگان و مقامات هم حضور داشتند . درآن جا نیز مسعود رجوی را دیدم. لذا نوشتم که من به غیر از مواردی ‏که ذکر کردم دیگر مسعود رجوی را ندیدم. بعد از اینکه این موارد را می گفتم یا می نوشتم بلافاصله شکنجه ‏ها شروع می شد که تو داری دروغ می گویی. یا اینکه می گفتند که پس تو چرا از طرف آن ها کاندیدا شدی ؟ ‏پس توهم یکی از رهبران سازمان بوده ای . درصورتی که من اصلا درآن زمان با سازمان ارتباطی نداشتم. ‏خود آقای خامنه ای وحتی آقای رفسنجانی هم می دانستند که اصلا من ارتباطی با سازمان نداشتم. حتی آن ‏زمان که آقایان افتخارشان این بود که با سازمان ارتباط دارند و…به من انتقاد می کردند که تو چرا به ‏تشکیلات وارد نمی شوی ؟ من هم می گفتم که من طرفدار شریعتی هستم و شریعتی هم همواره به من می گفت ‏که سعی کنید در یک قالب قرار نگیرید. چون اگر دریک قالبی قرار بگیرید مجبور هستید شکل آن را به خودتان ‏بگیرید. بنا براین من از دور نظارت می کردم . دانشجویی اگر دستگیر می شد تلاش می کردم که دانشجو آزاد ‏شود و به دانشگاه برگردد.البته یک سازمان دیگری نیز وجود داشت به نام سازمان یا انجمن استادان متعهد. ‏دائما فشار می آوردند که تو عضو گروه استادان متعهد هستی . من هم واقعا عضو این گروه از استادان نبودم. ‏


‎ ‎استادان متعهد وابستگی جریانی به سازمان مجاهدین خلق داشتند؟‎ ‎

بله آن ها وابستگی جریانی به سازمان داشتند. ولی من عضو آن ها نبودم تا اینکه چند نفر از آنان دستگیر شدند ‏و طی بازجویی ها از آن ها سوال شده بود که فلانی ـ یعنی من ـ دارای چه وابستگی هستم که آنها گفته بودند ‏او هیچگونه وابستگی ندارد. اسناد ومدارکی که بعدها از آن جریان به دست آورده بودند حاکی از آن بود که ‏من چنین عضویتی نداشتم. ‏


‎ ‎چه زمانی شما را دادگاهی کردند؟‎ ‎

درزندان آموزشگاه، یک روز صبح زود که من را برای بازجویی بردند، بازجوی من محکم زد توی گوشم و ‏شروع کرد به دادن فحش های رکیک وتهدید کردن که فلان می کنیم و… . که من گفتم بابا من چه کارکرده ام و ‏این ادامه داشت تا ساعت 10که ناگهان دست من را گرفت و گفت بیا برویم. من را برد به نزدیکی یک اتاق . ‏درآن جا چشم بند من را برداشت وگفت بروتو. وقتی داخل اتاق شدم ، دیدم که اتاق نسبتا بزرگی است و ‏تعدادی از زندانیان نشسته اند . یک میز درجلو قرار داشت و یک تریبونی وجود داشت که به من گفتند پشت این ‏تریبون قرار بگیر. از چند تا دانشجویی که من نمی دانستم تا آن زمان به چه دلیل درآن جا حضور دارند ‏پرسیدم قضیه چیست ؟ آنان هم گفتند که اینجا دادگاه است. من درآن جا وارفتم که آخراین چه دادگاهی است که ‏خود من از آن خبری ندارم.‏


‎ ‎آیا وکیل داشتید؟‎ ‎

‏ خیر اصلا از وکیل خبری نبود. دردهه 60 کشتاری که صورت گرفت ، حتی دریک مورد متهمین با وکیل ‏حاضر نمی شدند. بعد دوربین فیلمبرداری آوردند تا ازمن وقتی تواب ساختند ، آن را به نمایش بگذارند تا ‏بگویند که ملکی را هم خردش کردیم. ‏


‎ ‎چه کسی رییس دادگاه بود؟‎ ‎

آقای محمدی گیلانی. زمانی که وارد دادگاه شدم بعد از چند دقیقه ایشان وارد دادگاه شد. ایشان را من قبل از ‏انقلاب می شناختم. خیلی با من صمیمی بود. بعد هم آقای لاجوردی، سپس بازجو وکمک بازجو وارد جلسه ‏دادگاه شدند. ابتدا قرآن خوانده شد .‏


‎ ‎رفتار آقای گیلانی در دادگاه چگونه بود؟‎ ‎

در این جا باید بگویم که رفتار آقای گیلانی با بنده در دادگاه بسیار انسانی بود. من این را درارتباط با خودم می ‏گویم. آقای لاجوردی به دستور آقای گیلانی، رییس دادگاه شروع کردوکیفرخواست را خواند. شاید از موارد ‏معدود دادگاهایی بود که حاکم شرع اش آیت الله محمدی گیلانی بود ودادستانی آن را شخص لاجوردی به عهده ‏می گرفت. جالب آن است که به جای دوتا قاضی هم بازجو وکمک بازجو حضور داشتند. من بعدها فهمیدم که ‏حضور بازجو وکمک بازجو به آن دلیل بوده است که من نتوانم به خوبی از خودم دفاع کنم. چون بلایی ‏برسرمن آورده بودند که حضور آنان می توانست دفاع من را تحت الشعاع قرار دهد که البته خوشبختانه چنین ‏نشد. ‏


‎ ‎کیفرخواست چند صفحه بود و چه مواردی را شامل می شد؟‎ ‎

کیفرخواست چهل صفحه بود .بعد از قرائت کیفرخواست توسط دادستان من گفتم که این کیفرخواست را ندیده ‏ام تا بتوانم از خودم دفاع کنم. آقای گیلانی گفت که مگر کیفرخواست به شما داده نشده است؟ گفتم من اصلا تا ‏این لحظه نمی دانستم دادگاهی وجود دارد. بعد آقای گیلانی رو کرد به آقای لاریجانی گفت که مگر شما ‏کیفرخواست را به متهم نداده اید؟ لاجوردی هم گفت که خیر شفاهی تفهیم اتهام کردیم. آقای محمدی اینبار گفت ‏که آقا یعنی چه که شفاهی تفهیم اتهام کردیم. بلافاصله کیفرخواست را به ایشان بدهید بخواند تا بتواند از ‏خودش دفاع بکند. دیگر ظهر شده بود واذان می گفتند. آقای محمدی گیلانی برای نماز جلسه را تعطیل کرد ‏وجلسه را به شنبه یا دوشنبه بعد موکول کرد. نکته جالبی که بعدها من به آن آگاه شدم این بودکه وقتی آقای ‏محمدی می خواست از کنار من عبور کند و جلسه دادگاه را ترک کند به من گفت که آقای دکتر شما نیاز به ‏پولی ندارید تا من به شما قرض بدهم؟ من گفتم نه متشکرم. ایشان هم رفت. حالا کیفرخواست را چگونه به من ‏دادند وچگونه داخل اتاقی فرستادند که اصلا چشم من به درستی متن را نمی دید بماند. آخر گفتم آقا ‏کیفرخواست نمی خواهم ، آنچه که درذهن من باقی مانده است براساس آن جواب می دهم. ‏


‎ ‎درجلسه دوم چه گذشت؟‎ ‎

درجلسه دوم یک عده از تواب ها را آوردند و آن هاعلیه من شهادت دادند. در این جلسه هم وقتی که آقای ‏محمدی گیلانی از کنار من عبور می کرد برگشت به من گفت که پول نمی خواهی به شما قرض بدهم.؟ من ‏این بار هم گفتم نه من پول قرض نمی خواهم. این را هم بگویم که هروقت جلسه دادگاه تشکیل می شد من را به ‏اتاق بازجویی می بردند وتا می خوردم من را می زدند. بخصوص جلسه دوم چون یک عده را آورده بودند ‏علیه من شهادت بدهند آقای محمدی گیلانی رییس دادگاه به من گفتند که شما جوابی ندارید درمقابل اظهارات ‏صورت گرفته دردادگاه بدهید؟ من هم درجواب گفتم که این ها بچه اند ومجبورشان کرده اند که بیایند اینجا ‏چیزهایی را بگویند. از جمله این افراد سه نفرخانم بودند که علیه من شهادت دادند. من درآن جا صریحا اظهار ‏کردم : آقای محمدی گیلانی من از این بچه ها هیچ گله ای ندارم، این ها مجبورند ، من از خدا می خواهم از ‏این جوانان بگذرد، من هم از این جوانان می گذرم. این صحبت من برای این بچه ها تکان دهنده بود. این ها ‏منتظر بودند که من بگویم این ها دروغ می گویند ودغل می کنند. بعد از جلسه دوم که این اتفاق افتاد ، من را ‏تا ساعت 8 شب کتک می زدند. بازجو به من می گفت : بلبل زبانی می کنی؟ چرت وپرت می گویی ؟ جلسه ‏بعد اگر خفه خون نگیری ، پدرت را در می آوریم و….خلاصه در طی سه جلسه ای که من را به دادگاه بردند، ‏قبل وبعد از هرجلسه ، تا آن جایی که امکان داشت ، کتک می زدند. درجلسه سوم که بیرون آمدم جوانکی که ‏دکتر بود به من گفت که چرا چشم ات خونی است؟ گفتم مشت بازجو خورده است. به تدریج چشم من کم سوو ‏بینایی آن کم شد. ‏


‎ ‎آیا با خانواده هیچ ملاقاتی داشتید؟‎ ‎

‏7 الی 8 ماهی که از بازداشت من می گذشت ، من هیچ ملاقاتی با خانواده ام نداشتم. یک بار ملاقات به من ‏دادند آن هم شاید به دلیل 22 بهمن بود. من در آن ملاقات به همسرم رساندم که چشم من ناراحت است. ایشان ‏هم فهمید. ‏


‎ ‎در این باره چه کسی بیشتر کمک کرد؟‎ ‎

یکی از کسانی که دنبال کار من بود وواقعا ازمسئله رنج می برد ، آیت الله منتظری بودند. خانم من موضوع را ‏به اطلاع آقای منتظری رساندند وایشان هم اقدام کردند و قرار شد که من را یک روز بعدازظهر پیش یکی از ‏چشم پزشکان دانشگاه تهران ببرند. این امر با فشار آقای منتظری میسر شد. ایشان درآن زمان قائم مقام ‏رهبری بود. بالاخره ما را سوارماشین کردند امادر راه به بهانه اینکه بنزین ماشین تمام شده است ، من را ‏دوباره به زندان برگرداندند. ‏


‎ ‎آیا آیت الله منتظری اقدام دوباره ای صورت دادند؟‎ ‎

بله ایشان مجددا فشار آوردند ومن را نزد چشم پزشک بردند. چشم پزشک هم آنزمان گفت که دیگر رگ چشم ‏چپ ات پاره شده ونمی توان برای تو کاری انجام داد. بعد هم که از زندان آمدم به بهترین دکترها دراین زمینه ‏مراجعه کردم و آنان هم اعلام کردند که دیگر برای چشم ات نمی توانیم کاری بکنیم.البته حدود دوسال پیش ، ‏نزد یک چشم پزشک به نام اسماعیل زاده رفتم و ایشان با روش لیزیک تا اندازه ای بینایی را به من برگردانده ‏است به این معنا که قبل از این که عمل لیزیک برروی چشم من انجام شود من نمی توانستم کسی راکه ‏روبروی من نشسته است تشخیص بدهم که دست وسر وپایش کجاست ولی الان این تشخیص برای من ‏میسرشده است. ‏


‎ ‎آیا آقای منتظری در مورد پرونده شما هم به طور خاص اقدامی کردند؟‎ ‎

‏ براثراعتراض های آقای منتظری قرار شده بود کسانی که محکوم به اعدام می شوند ، پرونده شان به قم ‏ارسال شود. درآن جا آقای منتظری شورایی ایجاد کرده بودند که به این دست از پرونده ها رسیدگی می کرد. ‏این رسیدگی هم مبتنی براین امر بود که حکم اعدام با جرم شخص اعدامی متناسب هست یا نیست. این شورا ‏هم به این دلیل ایجاد شده بود که تعداد افراد اعدامی روز به روز افزایش می یافت. یک روزی من را از زندان ‏آموزشگاه خواستند . چون زمان خواستن زمانی بود که معمولا اعدامی را فرا می خواندند من فکر کردم که ‏باید برای اعدام بروم. با بچه ها خداحافظی کردم . من را به طبقه ای که آقای گیلانی قرار داشت بردند. من ‏فکر کردم که حالا باید وصیت بکنم. یکی از پاسدارها آمد ومن را به یکی از اتاق ها برد ودرآن جا چشم بند من ‏را برداشت. دیدم آقای مکلا آن جا نشسته است. اومن را شناخت . دیدم که برروی میزش پرونده من قرار ‏دارد. این آقا به من گفت :شما به دوباراعدام محکوم شده اید و من از قم آمده ام که به این موضوع رسیدگی ‏کنم. ما پرونده شما را بررسی کردیم و هرچه مطالعه کردیم چیزی ندیدیم که اعدام را تایید کند. وی تاکید ‏کردکه حتی مقاله من را هم مطالعه کرده وآن چیزی نبوده که به خاطرش حکم مرگ صادر شود و الان آمده تا ‏موضوع را از نزدیک با من درمیان بگذارد. وی گفت که قرار بوده که آقای محمدی هم حضور داشته باشد ‏ولی چون ملاقاتی با آقای خمینی داشته به پیش ایشان رفته است. ‏


‎ ‎بنابراین شما دو بار به اعدام محکوم شده اید؟‎ ‎

بله من به دوباراعدام محکوم شدم. آقای لاجوردی درکیفرخواست تقاضای اشد مجازات را کرده بود. این کلمه ‏را هم چندبار درکیفرخواست مطرح کرده بود. پرونده من هم به همین دلیل به قم رفته بود. فردای آن روز ‏دومرتبه من را احضار کردند و من را به اتاقی بردند وچشم بند من را درآنجا برداشتند. دیدم که درآن جا آقای ‏محمدی گیلانی نشسته است. بعد از احوالپرسی مفصل گفت که بچه ها چطور هستند. من گفتم که من در اینجا ‏هنوز نتوانسته ام با بچه ها ملاقاتی داشته باشم. چون بعد از ملاقاتی که به مناسبت 22 بهمن به من داده بودند ‏دیگر به من ملاقاتی نداده اند. گفت چطور چنین چیزی ممکن است. خیلی ناراحت شد وتلفن را برداشت و با ‏منزل تماس گرفت. گفت من محمدی گیلانی هستم .نمی دانم خانم ام چه می گفت که او گفت خانم کمی حوصله ‏داشته باشید. عصبانی نباشید. بعد به خانم من گفت که روزبعد بیاید تا با من ملاقات کند. به خانم من گفت که ‏سرپیچ توبه بایستد ویک کاغذ دستش بگیرد تا او بفهمد که همسرم است تا او را سوار کند وبه اوین برای ‏ملاقات نزد من بیاورد. این کار هم شد. در آن ملاقات آقای محمدی به من گفت که من فکر می کردم تو ‏اصطلاحات آخوندی را بلد هستی . چون بستگانت آخوند هستند وخودت هم با آخوند ها سروکار داشته ای . ‏گفتم یعنی چی ؟‌گفت زمانی که دردادگاه هی می آمدم و می گفتم که می خواهی به شما پول قرض بدهم به این ‏معنا بود که از نظرمن که حاکم شرع هستم تو نه محاربی و نه منافقی و… چون با این دست از آدم ها نمی ‏شود معامله ای انجام داد. درحالی که من می خواستم با تو معامله ای انجام بدهم و از این طریق این ندا را به ‏تو بدهم. به ایشان گفتم که یک آقایی از قم آمده و گفته که تو دو بار حکم اعدام داشته ای و…آقای محمدی گفت ‏که دیگر این ها مشکلاتی است که من با آن ها دست به گریبان هستم ونمی توانم درباره آن ها صحبت کنم. ‏مشکلاتی است که من دارم و باید آن ها راحل کنم. ‏


‎ ‎آیا با خانواده تان ملاقات کردید؟‎ ‎

بله این ملاقات انجام شد و آقای محمدی هم به همسرم گفتند که ایشان تا ماه مبارک رمضان پیش شما خواهند ‏بود. به همان نشانی آن ماه رمضان گذشت ، ماه رمضان بعدی هم گذشت و یک روز درآموزشگاه من ‏راخواستند و گفتند به 10 سال زندان محکوم شده ای. ‏


‎ ‎بالاخره شما چه زمانی آزاد شدید؟‎ ‎

بعداز این من را دوباره به قزلحصار فرستادند و بعد مجددا به اوین، قزلحصار و بعد به حسین آباد فرستادند. ‏آقای محمدی بعدها به همسرم گفته بود که من حکم 10 سال را به 5 سال تبدیل کردم. چون در مورد کسانی که ‏مخل امنیت تشخیص داده می شدند لاجوردی براساس اختیاراتش می توانست تا 10 سال محکوم کند. یعنی این ‏حکم مربوط به آقای گیلانی نبود. او من را به 5 سال محکوم کرد. من 5سال و 2ماه بیشتر درزندان بودم و به ‏دلیل فعالیت های بسیار زیاد آیت الله منتظری که چند بار پیش آقای خمینی رفته بود آزاد شدم. ‏


‎ ‎در ارتباط با مسایل زندان و آن چه درابتدای دهه 60 درزندان ها می گذشت آیا شما با کسی ‏صحبت کرده اید ؟ به عبارت دیگر آیا مسایل زندان را در افکار عمومی مطرح کرده اید؟‎ ‎

یک نکته ای را باید این جا عرض کنم وآن این است که آن زمان کسی که از زندان آزاد می شد این گونه نبود ‏که کاری با او نداشته باشند. اوایل هفته ای یک بار ، بعد شد دوهفته یک بار، سپس ماهی یک بار ، بعد سه ماه ‏یک بار به مدت چند سال افراد را احضار و با اوسوال و جواب می کردند. این موضوع تا چند سال ادامه ‏داشت. شخص باید می رفت وتوضیح می داد که طی این مدت کجا بوده ، چه می کرده ، با چه کسانی تماس ‏داشته و به کجا می رفته. از این رو دائما زیر نظر بودیم. ولی من از آن جا که حالم بسیار بد بود ومریض ‏احوال بودم ، کلیه هایم براساس آن شلاق ها ناراحت شده بود وگاهی کلیه هایم خون ریزی می کردند، سعی ‏کردم در هرفرصتی که به دست می آورم، مسایل را مطرح کنم.ابتدا این مسایل را بااطرافیان و دوستان خود ‏مطرح کردم. اما اوضاع به گونه ای بود که آنان نیز مسایلی راکه درزندان ها گذشته بود باور نمی کردند. ‏

برای روشن شدن مسئله دراین جا مایلم موضوعی را مطرح کنم. من وقتی از زندان بیرون آمدم ، یکی از ‏دوستانم به نام آقای منصوریان که عضو نهضت آزادی ایران است، دفتری نزدیک دانشگاه داشت. بعد از ‏آزادی از زندان به دفتر آقای منصوریان رفتم و گوشه هایی از آنچه راکه برسرمن رفته بود برای ایشان ‏تعریف کردم. به عبارت دیگر یک شمای کلی از اوضاع زندان را برای ایشان تعریف کردم. درآخر دیدم که ‏ایشان یک لبخندی زد به نحوی که فهمیدم آنچه را که برایش تعریف کرده ام باور نکرده است. این موضوع ‏گذشت. تا اینکه حادثه سال 1369 اتفاق افتاد. این حادثه هم از آن جا نشات می گرفت که نامه ای را 30 نفر از ‏گروه های ملی – مذهبی و نهضت آزادی و … به نام جمعیت دفاع از حاکمیت ملی امضاء کرده بودند.به دنبال ‏این نامه 90 نفر را دستگیر کردند. این موضوع دراوایل ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی روی داد. ‏درآن زمان من را نیز دستگیر و خیلی هم اذیت کردند. بعد از اینکه آقای منصوریان نیز آزاد شد ، من برای ‏دیدن ایشان به منزلش رفتم. گفت فلانی من می خواهم چیزی به شما بگویم و از این طریق از شما عذرخواهی ‏وطلب بخشش بکنم. گفتم موضوع چیست ؟ گفت آن روزی که شما به دفتر آمدید و گفتید که درزندان ها چگونه ‏رفتار می کنند، من دردلم گفتم مگر چنین چیزهایی امکان دارد که درزندان جمهوری اسلامی اتفاق بیفتد؟ به ‏همین دلیل باور نکردم. اما الآن که من را گرفتند و زندان بردند ، فهمیدم که چقدر این ها بی رحمند و چه ‏بلایی برسرما آوردند. من به ایشان گفتم که الان که سال 1369 است ، برگردید تا ببینید در ابتدای دهه 60 چه ‏اتفاقاتی روی داده است. می خواهم بگویم که کسی باور نمی کرد که چنین حوادثی درزندان ها روی داده باشد. ‏از این مرحله بود که من به تدریج مسایل زندان ها را دررسانه ها مطرح کردم .‏


‎ ‎این مسایل را درچه قالب هایی مطرح می کردید؟اصولا این مسایل را برای اولین بار چه کسی ‏مطرح کرد؟‎ ‎

چند نمونه اش درنامه هایی است که به برخی از مسئولان نوشتم. بعد ازآنکه آقای هاشمی رفسنجانی دوره ‏ریاست جمهوری اش به پایان و آقای خاتمی به قدرت رسید، مسایلی در شهرداری پیش آمد وعده ای از ‏معاونین شهرداری را دستگیر کردند. این ها اعلام کردند که ما را درزندان شکنجه داده اند.آقای کروبی در ‏ارتباط با این سخنان گفته بود که: “ لازم به یادآوری است که اخبار رسیده از طرف این افراد جدا قلب وروح ‏هر انسانی را می آزارد، ولازم است که شدیدا به چنین اعمال وحرکاتی برخورد جدی صورت بگیرد ” . بعد ‏از آن من درنامه ای خطاب به آقای کروبی نوشتم که آیا شما یادتان هست که دراواخر سال 1360 به همراه ‏آقای فهیم کرمانی و آقای شجونی به زندان اوین آمدید، چون دربیرون شایع شده بود که درزندان ها شکنجه ‏می دهند و … از این رو شما از مجلس مامور شدید که به زندان بیایید ودرباره این شایعات تحقیقات وبازرسی ‏صورت بدهید . درهمان زمان یک آقایی به نام شرکت راکه نزدیک به 90 سال سن داشت به جرم اینکه 100 یا ‏‏200 تومان به مجاهدین خلق کمک کرده بود دستگیر کرده بودند. درهمان زندان بچه های 14 و 15 سال هم ‏بودند . آقای لاجوردی هم حضور داشت. آقای شجونی به آقای لاجوردی گفت که آقا این ها چی هستند که این ‏جا جمع کرده ای ،‌ آیا همه این ها تروریست هستند؟ درآن نامه این موضوع را نوشته ام که “آقای لاجوردی ‏گفت که برای ما فرقی نمی کند ، این ها وابسته به یک جریان هستند ، کسی که آدم کشته است و کسی که ‏روزنامه خوانده ، یا 100 تومان کمک مالی کرده است ، جرم اش یکسان است و همه مجرم وخیانتکارند”. در ‏این نامه به کروبی نوشته ام که آقا شما این مسایل را درزندان از نزدیک مشاهده کردید ، چه گزارشی دادید؟ ‏وبعد چرا سکوت کردید؟ چرا مجلس هیچ عکس العملی نشان نداد؟ شما آن مسایل را دیدید. ‏


‎ ‎این نامه درچه زمانی نگاشته شده است؟‎ ‎

این نامه را در تاریخ 12-12-1376 من به آقای کروبی نوشتم . در این نامه برای اولین بار نوشتم : “‌جناب ‏آقای کروبی آیا جنابعالی و دوستانتان به راستی ازآنچه که درزندان ها ودر دادگاه های حکومت اسلامی در ‏‏19 سال گذشته اتفاق افتاد بی اطلاع بودید ؟ باور نمی کنم . ” ‏


‎ ‎آیا این نامه نگاری ها ادامه یافت؟ به کدامیک از مسئولان مملکتی نامه نوشتید؟‎ ‎

من در این زمان چندنامه هم به آقای خاتمی نوشتم . یکی آن نامه ای بود که درآن تاکید کردم که من ازرای ‏خود نمی گذرم. درآن نامه نوشتم که رای دوم خرداد نه بزرگ به حاکمیت ، خشونت وحذف بود. همچنین ‏دراین نامه دائما تاکید کردم که بروید ببینید در سال 1360 چه اتفاقاتی افتاده است ؟ و برای اولین بار در این ‏نامه ها به اعدام های سال 1367 نیز اشاره کردم. درهمان زمان آقای حبیب الله عسگراولادی مسلمان در ‏روزنامه صبح امروز درتاریخ سه شنبه 21 اردیبهشت 1378 نوشته بود: “اگر دفعات هواخوری یک زندانی ‏کم شد نباید آن را شکنجه تعبیر کرد که سند برای سازمان های حقوق بشر درخارج از کشور ساخته شود ” . ‏من این جمله را گرفتم و سپس خطاب به آقای عسگراولادی، آنچه راکه برسرخودم آمده بود، بیان کردم. در آن ‏نامه نوشتم: “جناب آقای عسگر اولادی اگر به زعم شما آن ها که شکنجه شدن شهرداران را در بوق کرده اند ‏و کم شدن هواخوری زندانی را شکنجه می دانند، شما ودوستان عضوموتلفه چه چیز را شکنجه می دانید؟ آیا ‏آنچه سال ها در زندان های جمهوری اسلامی صورت گرفت ، شکنجه نیست؟ آیا برای گرفتن اعتراف با کابل ‏به جان زندانی افتادن و تا دم مرگ اورا زدن شکنجه نیست؟ آیا با دستبند زندانی را چون لاشه گوسفند ساعت ‏ها آویزان کردن شکنجه نیست؟ آیا با چشمان بسته ودست وپای باز 24 ساعت متهم را رو به دیوار نگاه داشتن ‏شکنجه نیست؟ آیا با مشت به چشم متهم کوبیدن که موجب خونریزی چشم و نابینایی او گردد شکنجه نیست ؟ آیا ‏روزهای متوالی متهم را درسلول های انفرادی 209 ساخت اسراییل انداختن شکنجه نیست؟ آیا متهم را سال ها ‏زیر اعدام و بلاتکلیف نگاه داشتن شکنجه نیست؟ آیا با مشت ولگد به جان متهم افتادن وتا بیهوشی کامل ‏اورازدن، شکنجه نیست؟ آیا سرمتهم را بارها وبارها به دیوارکوبیدن شکنجه نیست؟ آیا رکیک ترین فحش ها را ‏نثارمتهم کردن شکنجه نیست؟ آیا بازجویی از ساعت 12 شب تا صبح ومانع خواب زندانی شدن شکنجه نیست؟ ‏آیا به متهم اجازه ملاقات ندادن شکنجه نیست؟ آیا 80 زندانی را دریک سلول 5 در6 روی هم ریختن شکنجه ‏نیست؟ آیا یک استاد دانشگاه را ماه ها در سلول سارقین مسلح ومیان آن ها انداختن شکنجه نیست؟ و صدها آیای ‏دیگر”. البته نامه های دیگری هم وجود دارد ولی یک نامه هم به خانم شیرین عبادی درتاریخ 05-06-1383 ‏نوشته ام. در آن جا ذکر کرده ام که: “سرکار خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل وریاست محترم ‏کانون مدافعان حقوق بشر 1- ازجنایات دهه 60 و احکام دادگاه های چند دقیقه ای وشکنجه ها واعدام های آن ‏دوران اطلاعی دارید ؟ می دانید که درهیچ یک از این دادگاه های غیرقانونی نه وکیلی وجود داشت و نه حق ‏دفاعی ، من به عنوان یکی از ده ها هزارقربانیان این دادگاه ها از شما می پرسم اولا چرا تاکنون در این باره ‏سکوت کرده اید ، ثانیا به عنوان یک برنده جایزه صلح نوبل و رییس کانون مدافعان حقوق بشرو… این سکوت ‏را تا کی ادامه خواهید داد؟ آیا این سکوت به دلیل رعایت خط قرمزهای موجود است ؟ اگر چنین است وای ‏برشما.” چون خانم عبادی در اولین سخنرانی خود اعلام کرده بود که ما یک خط قرمز هایی داریم وآن قوانین ‏مملکتی است. من دراین نامه به ایشان اعلام کرده ام که این قوانین اگر خلاف همه اصول انسانی وقوانین ‏حقوق بشری باشد ، شما چه خط قرمزی دارید؟ 2- درمردادماه سال 1367 حادثه ای دراین کشور اتفاق افتاد ‏که می توان آن را جزو کم نظیرترین جنایت بشری دانست واین کار تنها با یک فرمان صورت گرفت . امروز ‏که بیش از پیش عظمت این جنایت برملا گردیده ( درپرانتزنوشته ام که به کتاب خاطرات آیت الله منتظری ‏مراجعه کنید) در این زمینه چه اقدامی کرده و یا خواهید کرد؟ 3- شما به عنوان یکی از مدافعان حقوق زن ‏باید مطلع باشید که دردهه 60 به تعداد زیادی از دختران زندانی ابتدا تجاوز شد وپس از این عمل شنیع ‏وکثیف، آن هم به نام اسلام ومسلمانی آن ها را اعدام کردند ( آقای منتظری دریکی ازنامه هایش به این مسئله ‏اشاره می کند) شما که دردفاع از خانم زهرا کاظمی گفتید که حاضرید تا پای جان از حقوق بشری آن زن دفاع ‏کنید ، درزمینه این تجاوزات چه کرده یا خواهید کرد؟” موضوع تجاوز به زنان درصفحه 622 و623 ‏خاطرات آقای منتظری منتشرشده است.‏


‎ ‎آیا براثراین نامه نگاری ها گرفتاری های دیگری برای شما ایجاد شده است؟‎ ‎

من براثر این نامه نگاری ها محکوم به 7سال زندان و 5سال محرومیت از فعالیت های اجتماعی هستم. البته ‏حکم را به دلایل خاصی هنوز اجرا نکرده اند. ‏


‎ ‎این حکم درچه زمانی داده شده است؟‎ ‎

این حکم زمانی که من را به همراه ملی ـ مذهبی ها دستگیر کردند صادر شد. با این همه گرفتاری ها من سعی ‏کرده ام که افشاگری کنم و آنچه رااتفاق افتاده حداقل به اطلاع مردم خودمان برسانم.‏


‎ ‎موضوع کشتارسال 1367 راذکرکردید ، اما نظام سیاسی ایران مطرح مدعی شد که این اعدام ها ‏به دلیل عملیات فروغ جاویدان مجاهدین خلق ایران درمرزها صورت گرفته زیرا ارتباط زندانیان با بیرون و ‏اسناد همراهی با عملیات فروغ جاویدان به دست آمده است. این موارد تا چه اندازه صحت دارد؟‎ ‎

من فرض می کنم که تمام آنچه که دستگاه می گوید که این ها ارتباط داشتند و می خواستند با عملیات فروغ ‏جاویدان و به قول آقایان مرصاد همراهی کنند ، همه این مسایل درست باشد. اما آیا این ها می تواند دلیلی باشد ‏برای اینکه عده ای هزاران زندانی را که دارند زندانی خود را می گذرانند اعدام بکنند؟ فرمان اعدام این ها هم ‏از سوی آقای خمینی صادرشد. عین فرمان هم درکتاب آقای منتظری آمده است. این فرمان درپاسخ به سوال ‏آقای اردبیلی است که می گوید هرچه زودتر این کار را انجام بدهید. ببینید درکجای قرآن ودرکجای اسلام آمده ‏است که حتی اگر کسی هم منافق هم باشد باید او را کشت . درسوره منافقین تنها یک جا می گوید که وقاتلهم ‏الله، خدا شما را بکشد. ‏


‎ ‎این موضوع را از نظر استراتژی با آن حرکت حضرت علی در جنگ با خوارج تشبیه می کنند ‏که پس از شکست خوارج ، 4000 نفر از آنان را دریک روز گردن زد.‏‎ ‎

اولا این حرف را من از آقای دکتر بهشتی نقل می کنم که زمانی که مخالفین روی این مساله تکیه می کردند ، ‏ایشان می گفتند : آقا این مزخرفات چیست که می گویید. مگر می شود که درچند ساعت 4000 نفر را گردن ‏زد. لذا این روایت را ایشان قویا رد کردند. اما اگر درجنگ خوارج کشته شده باشند که این مسئله دیگری ‏است. ما می دانیم که درجنگ با خوارج ، اولا یک عده ترک جنگ کردند ، وبه محض آنکه عده ای دیگر اسلحه ‏را زمین گذاشتند علی فرمود که دیگر با آن ها کاری نداشته باشید. حتی درتمام روایات هست وخود آقایان ‏بارها گفته اند که علی دستور داد که حتی حقوق آنها را از بیت المال قطع نکنند و حق آنان پرداخته شود. اما ‏یک نکته دیگری که بارها این آقایان درمنابر به ما گفته اند برخورد پیامبر با منافق است. حال فرض کنیم که ‏افرادی منافق باشند. خود منافق هم تعریف دارد. آقایان می گویند که هنگامی که پیامبربه مدینه مهاجرت کرد ‏فردی بود به نام عبدالله ابن ابی . او سردسته منافقین بود. مرتب توطئه می کرد . اما خود آقایان به نقل از ‏روایات مطرح می کنندکه اولا پیامبر اورا نکشت ،‌ وزمانی هم که مرد ، پیامبر برجنازه او نماز خواند. ‏برخورد پیامبر با منافق این چنین بوده است. با کدام منطق و به چه دلیلی آقای خمینی دستور داده اند که اینها ‏را بکشند.‏

البته آقای منتظری درخاطرات خود تعداد این ها را حدود 4000 و خرده ای ذکر کرده است. و متاسفانه در ‏جواب به سوال شما باید بگویم که قالب کسانی که در دهه 60 خورشیدی درمصدرکار بودند در این مورد ‏سکوت کرده اند وتازمانی که مسئله افشا شد اصلا موضوع را به روی خود نیاوردند. به عبارت دیگر اصلا به ‏اینکه چرا این کارصورت گرفته اعتراضی نکردند؛ جز آقای منتظری که او هم درسال های این موضوع را ‏مطرح کرده است. آیا آقای خامنه ای که رییس جمهور بودند از این مسایل خبرنداشتند. آیا وکلای مجلس از ‏این جریانات اطلاعی نداشتند. آیا آن هایی که امروز به نام اصلاحات دارند حرکت می کنند مانند آقای کروبی ‏وخاتمی و … اطلاع نداشتند که درزندان های این مملکت چه اتفاقی افتاده است؟ این ها همه مسئول هستند و ‏درآینده باید جوابگو باشند. ما درزیارتنامه امام حسین مشاهده می کنیم که علاوه بر اینکه به کسانی که به امام ‏حسین ظلم کردندو کسانی که ایشان ویارانشان را کشتند لعنت فرستاده می شود، بلکه برکسانی که درمقابل این ‏جنایت سکوت کردند و به آن راضی شدند نیز لعنت می فرستند. ولعن الله امه سمعت به ذلک ورضیت به یعنی ‏آن هایی که این جریان را شنیدند اما سکوت کردند وبا سکوتشان به این امر رضایت دادند. به عبارت دیگر ‏عمل این دسته از افراد را درردیف قاتلان و کشندگان و ظلم کنندگان به امام حسین (ع) قرار می دهد. این ها ‏باید جوابگو باشند امامتاسفانه هنوز هم آقایان ساکت هستند. البته بعد از انتشار این مسایل توسط آقای منتظری ‏خوشبختانه موضوع درسطح جهانی مطرح شده است نوشته های ایشان مدرک قاطعی براین مسایل به شمار ‏می رود. چون آقای منتظری عین دستورات آقای خمینی را درآن جا آورده است. لذا درشرایط کنونی همه ‏مسئول هستند وهمه باید پاسخگو باشند. ‏


‎ ‎با توجه به این همه مسایلی که میان روشنفکران و نظام سیاسی ایران شکل گرفته است فکر می کنید ‏در برابر شرایط کنونی چه باید کرد؟‎ ‎

ببینید همه باید بدانند که دیگر شرایط مانند سابق نیست که هرکسی که هرکاری کرد دیگر با اوکاری ندارند. ‏الان عمرالبشیر برای نسل کشی دردارفو به دادگاه لاهه احضار و محکوم شده است. میلوسویچ به عنوان ‏جنایتکار جنگی به دادگاه بین المللی رفت ودر آن جا محکوم شد. می گویند کارادزیچ 8هزار نفرزن ومرد ‏وکودک وپیر را کشته است . الان نیز مشغول محاکمه اوبه جرم جنایت علیه بشریت هستند. آن کسانی که به ‏این اقدامات ادامه می دهند باید بدانند روزی سرنوشتشان همین است و دردادگاه جنایت علیه بشریت باید ‏پاسخگو باشند. من عرض کردم دردهه 60 حتی یک مورد را پیدا نمی کنید که محاکمه ای با حضور وکیل ویا ‏حتی براساس قانون اساسی ایران انجام شده باشد. به نظر من این کشتارهایی که صورت گرفت و هزاران نفر ‏را دردهه 60 اعدام کردند، بخصوص در سال 1367 ، خیلی عظیم تر از کاری است که آقای کارادزیچ و ‏امثال او انجام داده اند. من مطمئن هستم که چنین روزی برای حسابرسی به این دست از اعمال فرا خواهد ‏رسید. آقای کارادزیچ هم 11 سال مخفی بوده وبا تغییر قیافه با ریش مدت 11 سال طبابت هم می کرده ، ولی ‏به هرحال گیر افتاد. سرنوشت صدام حسین و… نیز از این دست است. اما پیشنهادی که من دارم وچند بارهم ‏آن را تکرار کرده ام این است که من فکر می کنم که به صلاح این نظام و آقای خامنه ای است که ایشان بیایند ‏و نظر مردم را راجع به این نظام و قانون اساسی بپرسند که آیا مردم این قانون اساسی وولایت فقیه آن را ‏قبول دارند یاخیر؟ من می گویم که مردم دیگر قانون اساسی وولایت فقیه را قبول ندارند. اگر قبول داشته باشند ‏، که ماحرفی نداریم چون مردم رای داده اند. اما اگر دریک انتخابات آزاد مردم قانون اساسی را قبول نداشتند ‏باید اجازه بدهند که مردم خود نوع حکومتی را که قبول دارند انتخاب کنند. البته می دانم که ایشان هیچوقت ‏زیربار چنین پیشنهادی نمی روند. اما من به عنوان کسی که درگذشته باهم دریک سنگر بودیم و علیه استبداد ‏شاهی مبارزه می کردیم این پیشنهاد را می دهم که هرچه این کاررا زودتر انجام بدهند به نفع آن ها است. ‏


‎ ‎نظام کنونی مردم را از این می ترساند که اگر اوضاع تغییر کند جنگ داخلی ، ناامنی مانند عراق ‏و کشت وکشتار خواهد شد . آیا شما این سخن را قبول دارید؟‎ ‎

ببینید با توجه به اوضاعی که اکنون درجهان مشاهده می کنیم واکثرکشورها اعدام را منسوخ کرده اند، این ‏شایعات که کشت وکشتار می شود، دیگر اتفاق نخواهد افتاد. حتی اگر دادگاهی هم برگزارشود دیگر افراد ‏کشته نخواهند شد ، بلکه حداکثر مانند آقای کارادزیچ به حبس ابد محکوم خواهند شد چون سازمان های بین ‏المللی اعدام را منسوخ کرده اند. ‏

‏ ‏