احمد ابوالفتحی در “روی شیروانی داغ” و در حاشیه فیلم فتنه، فیلم جنجال برانگیز این روزهای اروپا نوشته ای دارد که بخشی از آن چنین است:
به نظر من روش درست “ادارهی واکنش”، بالا بردن آستانهی تحریکپذیریی جامعه است و با سرشاخ شدن با حریف نمیتوان آستانهی تحریکپذیریجامعه را بالا برد. ما نیاز داریم به اصلاح رفتار خودمان و همکیشانمان . بدیهی است که پاسخ مستقیم و البته متمدنانهی ما به حملهی “جنگافروزان”،”در عین کم اثری” خالی از فایده نیست، ولی قبول کنیم که کم فایده است.
شاید گفته شود که روش اصلاحی هم آرمانی دوراز دسترس و خیالپردازانه است و شاید گفته شود دستهای همان جنگطلبان که در جامعهی اسلامی از آستین خشونت طلبان بیرون میاید اجازهی اصلاح نخواهد داد. اما من معتقدم مهمترین اصلاحی که باید در جامعهی ایرانی صورت بگیرد، اصلاح نوع نگاه به اصلاحات است. لطفآ صفر وصدی نبنیم. همین اتفاق اخیر نمونهی خوبی است. دیدیم که با وجود مانور جنگطلبان از هردو سو واکنش جامعه ی اسلامی این فیلم کاملآ متمدنانه بود و این یک پیشرفت است.
مشکل از ذات اسلام نیست. اشتباه نکنیم
”ملکوت” نیز پستی در حاشیه فیلم فتنه دارد:
اگر فکر میکنیم که وقتی قاطبهی مسلمانها بگویند این حرکتها به نام دین و به نام اسلام محکوم است، مسأله حل میشود، اشتباه کردهایم. معضلات سیاسی جهان معاصر و رشد اسلامگرایی و بنیادگرایی زاییدهی «اسلام» و «قرآن» نیست که با حذف اسلام و قرآن، مسأله حل شود. این کار پاک کردن صورت مسأله است و مسأله همچنان باقی میماند.
اگر از «ذات» اسلام و «ذات» قرآن (که من با به کار بردن همین کلمهی ذات مشکل دارم) خشونت و جنگ بر میآمد، چرا این خشونت و جنگ و تباهی ناگهان در همین دورهی مدرن و به ویژه در همین نیم قرن اخیر مسأله شده است و پیش از این مشکل جهان نبود؟ من پیشتر هم نوشته بودم که ریشهی بسیاری از مشکلاتی که امروز در عرصهی بینالمللی در میان ملتهای مسلمان میبینیم، بیشتر سیاسی است تا کلامی و دینی.
زمانی که دولت اسراییل تشکیل شد، فلسطینیها نیت نکرده بودند که به خودشان بمب ببندند. زمانی که کشمیر نصفاش در هند افتاد و نصف دیگرش در پاکستان، هیچ کدام از طرفین تصمیم نداشتند از دین برای حل مسألهی سیاسی باقیمانده از دورهی استعمار استفاده کنند.
چند آرزوی محال
مصطفی جلالی فخر در “تخته خاکستری” وارد یک بازی وبلاگی شده و در مورد آرزوهای محالش نوشته است. یکی دو تا از آرزوهای محال او اینهاست:
دنیا جور دیگری بود و قرار خدا این نبود که انسان را در رنج بیافریند و می شد با دل خوش و بی هراس و اضطراب گناه، لذت برد و قوانین شریعت ها کمی سهل تر و ممتنع تر به پیامبران نازل می شدند/ در یک خانواده سرخپوست در آمریکای لاتین به دنیا می آمدم و همه دنیایم قبیله ام بود و جنگل و جادو و دود عود و …../سیاست و شهوت قدرت، به کل از دنیا حذف می شد و سکس هم به صورت آزمایشی، ده سال از غرایز آدمی کنار گذاشته می شد! / جای رجبعلی خیاط یا شهید باکری یا آیت الله بهجت بودم.
صابکار من خیلی خشن بود
مریم مهتدی در “صفحه سیزده” معرف چند کتاب در باره کودکان کار است:
شاید شما هم اسم کودکان کار را تا به حال زیاد شنیده باشید. انجمنی که برای آنها تشکیل شده و فعالیتهای خیریهای که مردم برای آنها انجام میدهند. از کلاسهای آموزش عکاسی و بازیگری گرفته تا زبان و نقاشی. اگر تا به حال خودتان با این بچهها کار نکردهاید و دنیایشان را نمیشناسید، پیشنهاد میکنم کتاب ِ «ترس غار» را بخرید و بخوانید.
انتشارات ناهید مجموعهای سه جلدی با عناوین ِ برج غار، غار تار و ترس غار را تا به حال در همین باره منتشر کرده است. ترس غار، تازهترین کتاب این مجموعه، نوشتههای کودکان ِ کار دربارهی موضوعات مختلف مثل نگرانیها، عشق، قربانی، شب عید، رقص و … است. خواندن ِ بعضی از این یادداشتها واقعاً خواننده را شگفتزده میکند. برای نمونه نوشتهی محمدرضا، چهارده ساله را دربارهی خشم بخوانید:
صابکار من خیلی خشن بود. تنبل، خر،نفهم. و من هم از او عصبانیتر. چون خسته، تشنه، داغون. او گفت و من گفتم و درگیری از آنجا شروع شد. من اخراج. او خوشحال، من گریان. او خندان، من بیکار.
از کجا فکرم را خوانده بود؟!
”یداله رویایی” بازهم راوی خاطره ای دیگر از همسفری با احمد شاملوست:
هیاتی که درنوروز ۱۳۵۴ برای شرکت در کنگره نظامی به ایتالیا می رفت متشکل بود از: سیدجعفر شهیدی، عبدالحسین زرین کوب، ذبیح الله صفا، و یکی دو فاضل دیگر از این دست. هنوز نمی دانم چرا من و شاملو هم در میان این هیات بر خورده بودیم . شاید به سفارش فرح، که می خواست در هیئت نمایندگی ایران منظر ِ مدرنی هم وحود داشته باشد و شایدهم قطبی مدیر تلویزیون، که در آخرین لحظه های سال ۱۳۵۳ تلفن کرد که شرکت کن و یکی دو چهره دیگرهم با خودت ببر.
درفرصت کمی که مانده بود چهره ای نزدیک تر از شاملو در آن روزها با من نبود. توی هواپیما به احمد گفتم من وتو میان اینها چه می کنیم ؟ اصلاچکار می توانیم بکنیم؟! گفت اینها که می بینی همه اساتید ادبیات کهن اند، نظامی هم چهره ای از ادبیات کهن ماست . گفتم خیلی خوب، من و تو چی؟ گفت (نیمه شوخی و نیمه جدی): تو را نمی دانم ولی من نظامی گنجوی را نقطه گذاری کرده ام . چیزی نگفتم. فکر کردم که پس من چه عمری بر سر ِخوانش بیت های بی نقطه نظامی، درمیان چاپ های سنگی مصرف (تلف؟) کرده ام!
- بهتر، رویا! وگرنه آنوقت، آنچه را که من تحمیل کرده ام تو تحمل کرده بودی.
هنوز در اینم که ازکجا فکر مرا خوانده بود !
نوسازی قایق را از بالا شروع کنیم
”مریم اینا” پست فلسفی قابل فهمی برای علاقمندان به فلسفه به زبان ساده دارد:
ما آنقدر وقت نداریم که مثل دکارت کنار آتش بخاری بنشینیم و به وجود خود شک کنیم تا بتوانیم باورهایی یقینی برای خود دست و پا کنیم. ما مجبوریم در گیر و دار زندگی، درست وقتی که در حال استفاده از یک سری از باورها هستیم باورهایمان بازسازی کنیم. شاید برای ما استعاره قایق نویرات کارساز تر باشد.
نویرات که از اعضای حلقه وین بود، در تشبیه جالبی از وضعیت ما گفته است:” ما همچون ملوانانی هستیم که ناگزیرند کشتی خود را در وسط دریا از نو بسازند، بی آنکه بتوانند برای بازسازی و استفاده از بهترین مواد به ساحل برگردند.” نکته این است که ما به عنوان ملوانان قایق ناچاریم هربار یک قطعه را تعمیر کنیم تا سرانجام صاحب قایق بهتری شویم که در برابر طوفان تاب آورد. اگر نوسازی قایق را از زیر شروع کنیم غرق خواهیم شد.
مشابه این استعاره ما مجموعه باورهایی داریم که لازم می دانیم آنها را نگه داریم تا از پس زندگی روزمره خود برآییم، می خواهیم آنها را بهبود بخشیم اما بدون خراب کردن آنها می خواهیم چنین اصلاحاتی را انجام دهیم. پس ناچاریم در هر مرحله یک یا چند اعتقاد را دقیقا وارسی کنیم و دیگر اعتقادات را سرجای خود نگه داریم.“
چیزی در برابر خانه ات، در نخستین روز کاری
محمد هادی صباغ در “بودن و مجازی بودن”، در نخستین روز کاری سال نو که از خواب بیدار شده، با صحنه ای در برابر خانه اش مواجه شده که نشانه ی فراگیرتر شدن یک بحران اجتماعی در جامعه ایرانی است. برای دیدن این صحنه روی لینک کلیک کنید:
از خواب بلند میشوی، با خود میگویی چقدر چیزهای خوب زیاد است و حواست باید فقط به آنها باشد. مهم نیست که بعضی از آدمها چه کرده و میکنند، بندگان خدا شاید نیتشان بد نیست. اگر هر روز آب حین دستشویی و استحمام مدام قطع میشود، اشکالی ندارد خیلی از مردم دنیا اصلا سرپناهی ندارند. وقتی برای صبحانه نیست، ولی چه اشکالی دارد؟ یک سیب در ظرف مانده که بهترین صبحانه است.
برای اینکه شریک زندگیات هم روز خوبی شروع کند، چند جمله امیدوار کننده به او میگویی که در خواب و بیداری جوابی میدهد. یک آهنگ امیدوارکننده و انرژیبخش گوش میکنی و پلهها را با اشتیاق پایین میآیی که قدم به خیابان بگذاری برای شروع زندگی کاری امروز که حتما عالی و پر ثمر است. بله؛ این چیزی است که جلوی در خانه با آن مواجه میشوی.
/strong>خوشبین بود؛ بدبین شد و نهایتاً ناامید!
پیام یزدانجو در “فرانکولا” یادداشت کوتاهی در مورد هدایت دارد:
در اقلیمی که هر هنرمند کم مایه و هر مولف میان مایه اقبال خود را زاده شدن در این خاک پاک می دانست و به اندک استقبالی خاک پای مردم می شد، هدایت شهرت ناگهانی و مقبولیت مردمی اش را به هیچ گرفت، جواب تجلیل را با تحقیر داد، و با ننوشتن، با خودکشی مردم اش را مجازات کرد. این هم حقیقتی است: هدایت از هر نظر، حتا در گذشته گرایی اش، نوگرا بود و در ستیز با سنت از هیچ هجو و طنز و تسخری ابا نکرد، و عاقبت دهن کجی به رجالگی را هم بیهوده دید. خوش بین بود، بدبین شد، و در نهایت ناامید.
در هر بدبین امیدواری چیزی از جنس تروریسم هست. تروریسم امید داشتن است، امیدواری به احتمال دگرگونی یا امکان دگرگون سازی. اما بدبینی هدایت بدتر از آن بود که رنجیدگی، کین خواهی کودکانه کورکورانه، یا در یک کلام (نیچه) «کین توزی» باشد. تروریسم ناامیدانه تروریسمی معصومانه است: حذف ارادی خود از اجتماعی دیگر امیدی به آن نداری . هدایت خود را نکشت، خود را ترور کرد.
رویکردی نو در نظریه حکومت دینی
غلامرضا کاشی در “زاویه دید” مصاحبه اخیر سید محمد خاتمی با وب سایت باران را جالب توجه یافته و فرازی از آن را نشانه رویکردی نو به نظریه حکومت دینی می داند:
گفتگوی سید محمد خاتمی با سایت باران بر مبنایی سیاسی و نه منطقی و عقلانی، امکانی گشوده است که میتوان استدلال نمود که حکومت دینی تنها مشروط به اقلی بودن میتواند یک حکومت اخلاقی و عادلانه باشد و این نکته بدیعی است که نگارنده در مباحث پیشین کمتر با آن مواجه شده است. سید محمد خاتمی در آن گفتگو، به مفهوم ملت اشاره دارند و استدلال میکنند که یک مفهوم نوظهور و مدرن است که اقلی بودن را به منزله یک شرط اخلاقی بر حاکمیت دینی تحمیل میکند.