خاطره ی کلبه ی من و روایت فوتبال

نویسنده

» ترانه امروز، ترانه دیروز

صدا/ ترانه ی امروز، دیروز- محمد حسن مقصودلو: ترانه ی “فوتبال ” در آستانه برگزاری جام جهانی فوتبال و همچنین ساختار در خور توجه اش نسبت به مقوله ی “ فوتبال “، انتخاب “ترانه ی امروز” ما و ترانه ی “کلبه ی من ” نیز انتخاب ما از میان “ترانه های دیروز” است.

 

ترانه ی امروز: فوتبال

شعر: بابک روزبه– خواننده و آهنگساز : منصور –تنظیم : پوریا نیاکان

با نزدیک شدن به برگزاری جام جهانی برزیل، ترانه های اصطلاحا فوتبالی در صدر ترانه های روز قرار گرفته اند.

ترانه ی رسمی تیم ملی فوتبال، که از سوی فدراسیون فوتبال سفارش و معرفی شد، متاسفانه از جانب عموم مردم، پذیرفته نشد. می توان تصور کرد که عدم انطباق خواسته های عمومی بر پذیره های رسمی، باردیگر و این بار در مقولهی تمام مردمی ِ فوتبال هم ظهور کند.

اما در این میان ترانه های دیگری نیز در این ساحت اجرا می شوند تا شاید بتوانند نام خود و سازنده گان آن را به تاریخ خاطره ی عمومی پیوند بزنند.

ترانه ی “فوتبال” تا این لحظه یکی از بهترین و متناسب ترین آثار در این زمینه است. چرا که هر چه باید داشته باشد، دارد :

“فوتبال”، “همبستگی”، “روحیه ی پیروزی”، “عشق به تیم ملی به عنوان تجسم آنی ِیک ملت”، “انرژی ناشی از همخوانی آن”، “ریتم تند”، “ملودی ِساده و آشنای ورزشگاهی” و…!

سازنده گان این ترانه، با آگاهی از مولفه های یک ترانه ی اصطلاحا استادیومی، ساختار آن را بر مبنای همخوانی ِ گروهی در گام ِبالای صدا بنا نهاده اند.در این میان تکرار دو اسم اصلی ِ “ایران” و “فوتبال”، به عنوان تنها اسامی که غیرهمزبانان هم به آن آشنا هستند، بیش از هر چیزبه ترانه ی “تیم ملی فوتبال ایران” هویت ِ منظور نظر را می بخشد.

شروع ترانه با ریتم تند و اجرای الکترونیکِ نواهای آشنای استادیومی، بدون اینکه تعهدی به رسم ِ نامقبول ِ گنجاندن سازهای به اصطلاح ملی و سنتی پاگیر آن شده باشد، از دیگر امتیازهای این ترانه است.اگر ضرورتی به حذف و تغییر ترانه ی رسمی ِ “دروازه های دنیا”، چه از سوی مردم و چه از سوی کارگزاران اداری ِ فدراسیون احساس می شود، ترانه ی “فوتبال” می تواند جایگزین مناسبی برای آن در استادیوم های برزیل باشد.

 

ترانه ی دیروز : کلبه ی من

شعر : لیلا کسری – آهنگ و تنظیم : منوچهر چشم آذر – خواننده : ابی

لیلا کسرا

آه یکی بود ! یکی نبود ! اما این خاطره ی عمومی، با همخوانی ها از بند اول کلام آغاز نمی شود، خود ِ پیش در آمد ِموسیقی یک یادگار است. یک یادگار رنگی، از دوران خاکستری دهه ی شصت !

پیش در آمدی که نمی توانستی از آن دل بکنی و هر چه بیشتر در خود تکرار می شد، رنگی تر هم می شد.گویی آهنگساز نیز چون آینده گان، بر ساخته ی خود، دست ِتعظیم گذاشته بود و به آن خیره شده بود. زمان طولانی پیش در آمد ترانه، شناسنامه ی این ترانه شد.

اما پایان این موسیقی، شروع ِیک شعرزیبا و یک صدای گیراست. آنجا که می خواند :

آه یکی بود، یکی نبود ! یه عاشقی بود که یه روز بهت می گفت دوستت داره…

آن موسیقی و این کلام، از سالهایی می گویند که ترانه قدغن بود. جرم بود. زخم می آورد. یادگار ماندگارِ سالهایی ست که ترانه ها در خفا، از نواری به نوار دیگر می رفت و از خانه ای به خانه ی دیگر و از نسلی به نسل دیگر.

در خفقان ِچرکتاب دهه ی ۶۰ آنچه جلودار مبارزه بود، نه کلت و اورکت، که فقط ترانه بود.صداهای ِرفته، عجیب موقرانه در مهمانخانه ها، بالا نشین بودند، اما شنیدن صدا هم قدغن بود.

آهنگسازان ِغریب مانده در شهر فرشته گان، به جبر غربت وهزینه و همان کپی های عاشقانه ی اجباری، رفته رفته با سازهای الکترونیک و شبیه سازها آشنا شدند.

منوچهر چشم آذر، که هنوز ارکسترهای آکوستیک اش، گاه و بی گاه بوی خوش دهه ی ۵۰ را می دهد، در آن سالها جلودار بود.کلام را می شناخت و ریتم ها را در نوردیده بود. شاید نوستالژی مترونوم و میکس ِ باندهای جدا گرفته ی ارکستر، چشمان او را نیز در خلوت ِغربت، خیس کرده باشد. خلوت هنرمندان را باید شعر کرد.

اما در آن تنگنا نیز، ترانه سوزی نکرد.موسیقی الکترونیک اش در ترانه های “خاک” و “ولگرد” و “نون و پنیر و سبزی ” همچنان ایستاده است که صدای دیگری جای آن نمی توان تصور کرد.

شعر ترانه، یادگار ِ آخرین سالهای عمر لیلا کسرا ست. ترانه سرایی که بیماری بر تن او نشست و بر نخاست. لیلا کسرا همچنان در ترانه هایش زنده است. همچنان که خود در آخرین ترانه اش، سرود: “من رو از خودم بگیرین ! تو ترانه هام می مونم”.

زنده است، همچنان که در همه ی این سالها، در هم نشینی ها و سرمستی ها، نسل های بعد او نیز زیر نوری کم، همخوانی می کنند :

 شب که میشه به عشق تو، غزل غزل صدا میشم

ترانه خون ِ قصه ی تموم عاشقا میشم