در سال های اخیر و در واکنش نسبت به بحران امنیت فزاینده خاورمیانه این تصور در عرصه عمومی ایران قوت یافته که ایران کشوری با ثبات است. ارزیابی فوق در لایه هایی از جامعه به عنوان مزیت حکومت تلقی شده وبه نوعی باعث خویشتن داری در مواجهه با نظام و پشتیبانی از تغییرات سیاسی گشته است. تصور یاد شده یکی از پایه های مهم در فربه شدن تحول خواهی محافظه کار در فضای سیاسی کنونی کشور را تشکیل می دهد. پروپاگاندای حکومت نیز در ترویج و شکل دادن به آن نیز تاثیر انکار ناشدنی دارد و تریبون های رسمی به گونه ای تبلیغ می کنند که اگر جمهوری اسلامی دچار تزلزل شود، ایران ناگزیر به ورطه ناامنی مشابه سوریه و لیبی خواهد افتاد و ایران منهدم می شود. حکومت به طور نسبی در جاانداختن این ذهنیت در جامعه موفق عمل کرده است. در ادامه تلاش می شود ارزیابی یادشده مورد نقد قرار بگیرد و شرح داده شود که ثبات ایران بر خلاف تصور حاکم، شکننده و لرزان است و اگر چاره اندیشی به موقع نشود ، شرایط استعداد وضعیت آرامش قبل از طوفان را دارد.
برای فهم بهتر مسئله و داوری مناسب در خصوص دورنمای ثبات در ایران باید به الزامات مفهومی و شاخص های آن توجه داشت و از نتیجه گیری های شتابزده دوری جست. جامعه ایران بر گسل های متعدد بی ثبات ساز قرار دارد و تعادل شکننده کنونی و وضعیت بهتر در مقایسه با برخی از کشور های خاور میانه باعث غفلت از گسل ها شده است.
ثبات زمانی ارزشمند است که به نحوی پایدار در جامعه تثبیت شود و با دیگر نیاز های جامعه وضعیت متعادلی داشته باشد. در غیر این صورت امید بستن به آن سرابی بیش نیست. ثبات در معنای محصل خود زمانی است که امکان پیش بینی در اتمسفر سیاسی وجود دارد. ثبات در شرایطی باعث استواری جامعه در چشم انداز پیش رو می گردد که متکی به امنیت قبرستانی نباشد و همچنین بتواند عوامل پیدا و پنهان ناامنی را به نحو موثری مهار نماید.
دکترین امنیتی جمهوری اسلامی برای ثبات، اتکا به سخت افزار قدرت و صورت بندی کاذب در این خصوص است تا با سرپوش گذاشتن بر چالش های امنیتی اوضاع را به شکل مقطعی سامان دهد. منابع ناامنی موجود که گسل های جدی برای ثبات در ایران ایجاد کرده اند و هر لحظه امکان فعال شدن آنها وجود دارد، متعدد هستند. گستردگی و عمق این گسل ها با توجه به غفلتی که نسبت به آنها وجود دارد، می تواند پیامد های بسیار خطرناکی داشته باشد.بحران وقتی آگاهی و آمادگی برای آن وجود ندارد و همگان را غافلگیر می سازد، بشدت مخرب تر از حالتی است که در خودآگاه و ناخودآگاه ضمیر اجتماعی به عنوان یک مسئله جریان دارد.
وضعیت فلاکت بار کنونی در سوریه، لیبی و شرایط مشابه تا حدی محصول غفلت از عوامل بی ثبات سازی است که دهه ها در لایه های زیرین جامعه رشد کرده وبه یکباره همچون آتشفشانی جامعه را در خود فروبرده است.
منابع اصلی ناامنی در ایران را می توان در محور های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و زیست محیطی دسته بندی کرد. در عرصه سیاسی شکاف بین دولت- ملت در حال گسترش است. ریزش پایگاه اجتماعی حکومت به مراتب بیشتر از رویش های آن است. سبک زندگی وارزش های مورد نظر بخش هایی از جامعه وبخصوص نسل های جوان در آهنگی صعودی هر روز بیش از دیروز از گفتمان نظام فاصله می گیرد. نیرو های میانجی نیز در زیر سرکوب ساختاری و مستمر حکومت و تلاش های مهندسی شده برای عقیم سازی نهاد های مدنی مستقل و اپوزیسیون سیاسی روز بروز ضعیف تر می شوند و توان اجتماعی آنها رو به میرائی است.
این وضعیت بگونه ای است که گمانه زنی و ارزیابی از وضعیت سیاسی در ایران فقط در فواصل زمانی کوتاه مدت ممکن است و آینده در زیر ابرهای سنگین ابهام و نامعلومی قابل مشاهده و تبیین نیست.
علاوه بر شکاف کلان دولت- ملت، درگیری ها در مناطق قومیت نشین و انباشت مشکلات مناسبات مرکز و پیرامون را در وضعیت بحران مزمنی قرار داده است که هر لحظه می تواند به رویارویی های خسارت بار منجر شود.
سیاست منطقه ای جمهوری اسلامی و میدان دادن به شکاف سنی- شیعی و توسعه طلبی در جهان اسلام و تشکیل کانون های بی ثبات ساز در کشور های منطقه نیز جنگ و برخورد نظامی با برخی از همسایگان را به عنوان گزینه ای محتمل در محاسبات سیاسی درآورده است. تنش روز افزون با عربستان سعودی، ترکیه، کویت، امارات متحده عربی و تشدید صف بندی های عرب- ایرانی و شیعه – سنی یک نگرانی قابل تامل است. افزایش تنش ها در درون بلوک قدرت و تعادل شکننده ای که رهبری در مدیریت کوتاه مدت نظام دارد، نیز به نوبه خود دردسرآفرین است. خامنه ای ضمن اینکه نگاه درازمدتی دارد اما عملا کشور را در چارچوب نگره از این ستون به آن ستون فرج است و کنترل فضا تا اطلاع ثانوی اداره می کند. این وضعیت هر آن می تواند دچار فروپاشی و بحران غیر قابل مهار شود. این بحران می تواند به فروپاشی نهاد های دولتی منجر گردد و عملا در پرتو تشدید جنگ قدرت هرج و مرج را بر کشور مستولی کند.
در عرصه اقتصادی وضعیت به مراتب بدتراست. افزایش نرخ بیکاری، شکاف طبقاتی ،بحران تولید، کاهش قدرت خرید مردم و تنزل مطلوبیت در زندگی اقتصادی اجازه خوش بینی نسبت به تداوم ثبات موجود در سایه اقتدارگرایی را نمی دهد و بر عکس بسیار نگران کننده است.
عرصه فرهنگی نیز با شکاف های متعددی دست و پنجه نرم می کند. چند پارگی فرهنگی عملا جامعه ایران را به سمت جزیره های متخاصم پیش می برد و سیاست تک صدایی فرهنگی حکومت بیش از پیش عرصه را برای تعامل و همزیستی مسالمت آمیز تنگ کرده است. اختلافات به جای آنکه در بسته تکثر گرایی فرهنگی و عقدیتی تبدیل به فرصتی برای رشد اجتماعی شود، در آستانه تبدیل به تضاد های آشتی ناپذیر است.مواجهه بخش هایی از جامعه با مخالفان آکنده از نفرت و بیزاری است.
عرصه زیست محیطی به مراتب تهدید های جدی تری برای ثبات ایران دارد. تداوم خشکسالی، کاهش منابع آبی، فرو نشست زمین، فرسایش خاک، کاهش جنگل ها ، فضای سبز، کاسته شدن از مراتع و تغییرات جوی منفی عملا بخش های مهمی از خاک ایران را در دهه های آینده غیر قابل سکونت می سازد. در این صورت مهاجرت های داخلی و درگیری های خشونت بار بر سر آب بین کسانی که زندگی و معیشت شان به آب وفضای سبز گره خورده است، بی ثباتی شدیدی را در داخل کشور ایجاد می نماید.
علاوه بر این گسل ها تضعیف نهاد های مرجع موجود و عدم جایگزینی نهاد های جدید جامعه ایران را به سمت بنایی می برد که موجودیتش قائم به پایه های ثبات بخش نیست. نهاد های مرجع و همبستگی آفرین می توانند در صورت ایجاد درگیری و کشمکش چون ستون های آرامش بخش زمینه را برای اجماع و جلوگیری از تبدیل اختلافات به تضاد های آشتی ناپذیر و حفظ کلیت کشور مساعد کنند. اما وقتی بنیان یک جامعه بر باد قرار داشته باشد و نهاد هایی قوی برای ایجاد همبستگی و حفظ پیوند های اجتماعی وجود نداشته باشند و یا در ضعف بسر ببرند، وضعیت در حالت قرمز است و هر آینه بیم آن می رود که اوضاع کشور دستخوش طوفان گردد.
از اینرو توجه به گسل های بی ثبات ساز و حساسیت زایی در جامعه از سوی دوستداران میهن و نخبگان بایستگی دارد تا به جای ارزیابی های ساده اندیشانه و سطحی به چاره اندیشی برای مهار تهدید های موجود برای امنیت و ثبات کشور در نگاهی جامع و آینده نگر پرداخت.