از آنجا

نویسنده

ماجرای من و «اندی»

بهمن فرمان آرا

 

اشاره:

در خبرهای هفته ی گذشته این طور آمده بود که جمعی از سینماگران ایران به صورت دسته جمعی با حکم “ ممنوع الخروجی ” مواجه شده اند. بهمن فرمان‌آرا، کارگردان و تهیه‌کننده سینمای ایرانیکی از همین افراد است که یکشنبه ی هفته ی گذشته موفق به ترک ایران نشد و در فرودگاه از سفربازماند. در حالی که هیچ یک از مراجع قضایی توضیحی دربارهی چرایی اجرای این حکم ارائه نکرده اند، برخی شنیده ها از آخرین نوشته ی بهمن فرمان آرا در روزنامه ی شرق به عنوان دلیل اجرای این حکم یاد می کنند. از همین رو صفحه ی “ از آنجا ” ی چاپ دوم این هفته را به انتشار دوباره ی این نوشته ی طنز اختصاص داده ایم…

 

 

بهمن فرمان‌آرا: چندی است که دوباره قرص‌های ضدافسردگی من به خاطر زیادی مصرف کردن آن، اثر خود را از دست داده‌اند و دوباره کابوس‌های شبانه به سراغ من آمده‌اند. چند شب پیش در کابوسم تلفنی داشتم از آقای محمودرضا خاوری، ساکن کانادا که عین مکالمه را برایتان نقل می‌کنم:

خاوری: آقای فرمان‌آرا؟
من: بفرمایید، شما؟
خاوری: من، محمودرضا خاوری هستم.
من: بله به جا آوردم، حالا من برایتان چه‌کار می‌توانم بکنم؟
خاوری: آقای فرمان‌آرا، شما شماره‌ی «اندی» خواننده را دارید؟
من: نه قربان. می‌توانم بپرسم شما، شماره‌ی اندی را برای چه می‌خواهید؟
خاوری: می‌خواستم ازش بپرسم ما خوشگلا تا کی باید برقصیم.
من: قربان فکر نمی‌کنم حتی والده هم شما را خوشگل به حساب بیاورند. شما علاوه بر تمام بدهکاری‌هایتان، ۳۰میلیون تومان هم به خوشگلی بدهکارید و شما اگر با تمام پول‌هایتان بهترین جراحان پلاستیک را استخدام کنید آنها هم نمی‌توانند شما را شبیه محمدرضا گلزار بنمایند.
خاوری: تو اینو داری به من میگی با آن هیکل آلفرد هیچکاکی‌ات! من هنوز هم آنجا نفوذ دارم و اسمت را حتماً برای سوال و جواب رد خواهم کرد.
من: شما هر غلطی می‌خواهید بکنید به هر جهت شما حق دارید به ریش من و بقیه مردم بخندید ولی من اگر شماره اندی را هم داشتم به شما نمی‌دادم.

از خواب پریدم و فوری به دکتر جمشید لطفی، زنگی زدم و او را هم از خواب بیدار کردم. گفت چی شده این وقت شب زنگ زدی؟ ماجرا را گفتم و قرار شد فردا قرص‌های جدیدی برایم تجویز کند. اما صبح شد و کارهای روزانه به‌علاوه ترافیک و باران شدید، باعث شد که نتوانم به سراغ دکتر لطفی بروم. شب که شد از دوباره کابوس دیدن، می‌ترسیدم بخوابم تا اینکه از خستگی خوابم برد. در کابوسم دو مرتبه تلفن زنگ زد و من با ترس و لرز آن را جواب دادم.

کابوس: آقای فرمان‌آرا؟
من: بفرمایید شما؟
کابوس: به اسم، کار نداشته باشید شما شماره تلفن اندی را دارید؟
من: قربان من که شما را نمی‌شناسم ولی من اصلا با شیطان بزرگ ارتباطی ندارم که شماره‌ی اندی را داشته باشم. شما؟
کابوس: (با اکراه) من سلحشور هستم.
من: (خندیدم) شوخی می‌کنید. شما می‌خواهید از اندی راجع به آهنگ «خوشگلا باید برقصن» بپرسید؟
سلحشور: از کجا فهمیده‌اید؟
من: شما در منزل آیینه ندارید؟
سلحشور: تو خودت برو یک آیینه که تمام هیکلت را نشان بدهد، ببین می‌توانی پیدا کنی.

این‌بار وقتی از خواب پریدم خود را فوری به اورژانس یک بیمارستان رساندم و از بخت بدم نرس شب داشت به آهنگ خوشگلا باید برقصن گوش می‌داد و من بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم دکتر از من پرسید شما چند سال‌تان است؟ همسرم مطابق معمول زودتر از من جواب داد. ۶۵ سال و اندی. با شنیدن اندی، این‌بار برای همیشه بیهوش شدم.