تنها صداست که می ماند، آری شاید این سخن بهترین مصداق را درباره گویندگان رادیو، تلویزیون و سینما داشته باشد که به جای دیگران حرف می زند، نفس می کشند و زندگی می کنند. این هفته پای حرف های دو گوینده از دو نسل مختلف نشسته ایم: نادره سالارپور که با نقش پینوکیو در ذهن همه ما همواره زنده است و حسین شیدایی فر گوینده تازه نفس رادیو جوان که گوی سبقت را از هم نسلان خود گرفته و با سرعت به پیش می رود…
مصاحبه با نادره سالار پور
صدای خودم را دوست نداشتم
نادره سالارپور دوبلور، گوینده و برنامه ساز کودک، کار خود را با گویندگی نقش های کودکان آغاز کرد. بعدها به جای شحصیت های معروف کارتونی چون پینوکیو، لیلیبیت، پسر شجاع و ده ها شخصیت کارتونی مختلف درخشید. سالارپور که برادر زاده دو خواننده جاوادن ایران (هایده و مهستی) است، با صدای شورانگیز و بی نظیرش غالباً گویندگی نقش های فعال و بچه های شیطان را به عهده می گرفت و تا مدتی پس از انقلاب در ایران به سر می برد و شرکت آموزشی، سرگرمی زنگ تفریح را مدیریت می کرد. اما بعدها به فرانسه و سپس آمریکا مهاجرت کرد و عشق و علاقه ساش به کودکان باعث شد تا در آمریکا رادیویی مخصوص کودکان را راه اندازی و اداره کند.
چطور وارد دوبله شدید؟
من وقتی خیلی کوچولو بودم، خواهرم ازدواج کرد. شوهر خواهر من آقای منصورغزنوی و خواهرشان خانم مینو غزنوی دو تا از دوبلورهای خیلی توانا و معروف آن زمان بودند. من از همان کوچکی با شوهر خواهرم مرتب می رفتم به استودیوهای دوبله و خیلی علاقه داشتم. پدرم به من اجازه نمی داد که این کار را بکنم. می گفت دخترهای من فقط باید کار فرهنگی بکنند. یعنی بروند مثلاً معلم و مدیر بشوند، مانند خواهرم که در کارهای فرهنگی بود.با هر سختی و با هر شعبده بازی ای که بود، پدرم را راضی کردم و بالاخره وارد کار دوبله شدم و از همان کوچکی چون صدای کودکانه ای داشتم، جای بچه ها و شخصیت های کارتون ها حرف می زدم که یکی از کارتون های معروفی که حرف زدم، ”پینوکیو” بود.
وقتی جای پینوکیو صحبت کردید، چند سال تان بود؟
(خنده) نمی دانم، راستش… صبر کنید ببینم. آن موقع که من جای پینوکیو حرف می زدم، فکر می کنم شانزده سالم بود.
بعد که این کارتون اینقدر محبوب شد در ایران، چه حسی برایتان داشت؟
من اوایل که کار دوبله می کردم، وقتی صدای خودم را می شنیدم، دوست نداشتم. هنوز صدایم شکل نگرفته بود. ولی زمانی که به جای پینوکیو حرف زدم، دیگر چند سال گذشته بود و صدای من هم دیگر شکل گرفته بود. خب، جالب بود. قبل از آن هم چیزهایی صحبت کرده بودم که خیلی معروف شده بودند. مثلاً پس از پینوکیو، “پسرشجاع” خیلی معروف بود و “خانه کوچک” هم خیلی معروف بود. ما هر روز یک یا دو فیلم دوبله می کردیم و به جای شخصیت های مختلف حرف می زدیم و سال ها اینقدر این کار را کردیم تا این که از ایران آمدم بیرون.
هیچ وقت اینطوری بود که مثلاً وقتی جایی می رفتید و صحبت می کردید، تشخیص می دادند که شما دوبلور چنین شخصیت هایی هستید؟
در ایران، بله. مردم خیلی باهوشاند و واقعاً صدا را خیلی خوب تشخیص می دهند. بله، بارها شده بود. بعد از اینکه از ایران به فرانسه رفتم دیدم که من تنها با صوت و با صدایم کار کرده ام. در فرانسه من تنها سه چهار تا کلمه فرانسوی بلد بودم. ولی بعد شروع کردم زبان یاد گرفتن و کارهای دیگر و تطبیق دادن خود با جامعه، که خودش زمان می برد. بسیار سخت بود، آن هم برای ما که آن همه در اوج بودیم و کار می کردیم. من پیش از این که از ایران بیایم، یک شرکت داشتم که نوار کتاب تهیه و تولید می کردم.
برای کودکان؟
بله، برای کودکان و کارهای با ارزشی آن موقع تهیه کردم. یک دوره کوتاهی بود که حتی در ایران جلوی آن کار را هم گرفتند و بعد هم اینجا کسی آن بودجه را نداشت که صرف چنین چیزهایی بکند. من کارهای تمام موزیکال تهیه کردم، با بهترین دوبلورها و بهترین آهنگسازان ایرانی و آن کارها، کارهای کلاسیک من است.
الان با محصولاتی که در ایران برای کودکان تولید میشود، هیچ تماسی دارید؟ اصلاً دنبال می کنید که چه چیزهایی درمی آید؟
نه متاسفانه. قبلاً یک سری به دستم میرسید، مخصوصاً کارهای موزیک. خیلی دوست شان نداشتم. نه اینکه بگویم کارها بد بود، ولی به نظر من چون به دلیل محدودیت هایی که از نظر موسیقی و صدا وجود دارد، چون دور صدا را تند می کنند، این موسیقی خیلی موسیقی هجوی می شود.من آن را دوست ندارم. یعنی یک چیز هچل هفتی می شود. هجو است به نظرم. و خب البته موسیقیدان های خیلی خوبی داریم و خیلی هم سعی کرده اند که کارهای خوبی بکنند، ولی به خاطر این مسئله که دور صدا را تند می کنند، من از آن کارها هیچ خوشم نمی آید.
یعنی فکر می کنید حسش را از دست می دهد؟
اصلاً معنی ندارد. یعنی یک چیز کارتونی می شود. ارزشی ندارد. کارهای با ارزشی که در زمینه موسیقی برای بچه ها شده، به نظر من یکی آثار ثمین باغچه بان است که یک کار بسیار زیبا دارم از ایشان به اسم “رنگین کمان” که در رادیو وین ضبط شده است. کار بسیار زیبایی است که من خیلی دوستش دارم.یک کار هم است از خانم هنگامه یاشار که کار بسیار زیباییست برای بچه ها و کارهای خانم سیمین وزیری که آنها هم کارهای کلاسیک زیبایی است. من اینها را می شناسم.
بعد چه شد که به لس آنجلس رفتید؟
بعد از اینکه هفت سال در فرانسه زندگی کردم… راستش من از اول آمده بودم که بروم آمریکا که به من ویزا ندادند. رفتم فرانسه و آنجا یک مدت ماندم. برادرم آنجا زندگی می کرد. به هرحال جا افتادیم، اما همه ش قصدم این بود که بیایم آمریکا، و آمدم.
در فرانسه توانستید کارهایی را که در ایران انجام می دادید به نوعی دنبال کنید؟
نه. من رفتم دوبله فرانسه را دیدم، با دوبلورهای فرانسوی آشنا شدم، در آنجا کار تاتر عروسکی کردم. با بچه ها و با گروه های مختلف تاتر و گروه های فرانسوی، کارهای اینجوری خیلی کردم. آموزش پیدا کردم، ولی کار آنجوری نکردم. فقط یک سری کارهای جسته گریخته کردم. ولی آنجا خیلی چیز یاد گرفتم. مدام می رفتم برای یادگیری. در سال ۱۹۹۱ آمدم لس آنجلس. اینجا باز کارهای عروسکی ام را ادامه دادم. با اینکه از بچگی توی کار صدا بزرگ شده بودم، اما اینجا با بهترین کسانی که در کار صدا جایزه گرفته بودند، با آنها یک عالمه کار کردم، با غیرایرانی ها، آمریکایی ها. تاتر عروسکی کار کردم و مدام هم یاد گرفتم. چند سالی که اینجا بودم، همین طور جسته گریخته مدام کار می کردم. بعد رفتم نیویورک. آنجا باز برای تاتر عروسکی و صدا تعلیم دیدم و آنجا در رشته نمایش برای بچه ها درس خواندم.رفتم دانشگاه نیویورک. همه ش آموختم.
این که خواستید بیاید لس آنجلس، به خاطر تعداد زیاد ایرانی ها بود که آنجا زندگی می کردند؟
بله، لس آنجلس مرکز ایرانیان در آمریکا و یکی از بزرگ ترین مراکز اجتماع ایرانیان خارج از کشور است. من با آمریکایی ها خیلی کار کردم و در رشته هایی که مربوط به من است، دوستان هنرمند بسیار زیادی دارم و با آنها خیلی کار کردم و به فستیوال جهان کودکان رفتم و یک کار یک ساعته ایرانی به زبان انگلیسی بردم و می دانم که با جامعه غیر ایرانی کار بکنم مشکلی ندارم، ولی انتخاب کردم که برای جامعه خودم کار کنم. فکر کردم می خواهم بودنم ارزشی داشته باشد و این نیست که تنها بروم کار کنم و پول بگیرم و پول خوبی هم بگیرم و بیایم زندگی کنم. این یک زندگی خیلی معمولی بود که برای کسی مانند من ساخته نشده است.من دلم می خواست آن چیزی را به جامعه خودم، به بچه های ایرانی عرضه کنم که هرگز نمی توانستم در جامعه غیرایرانی پیاده کنم. چون خیلی ها هستند و خیلی هم کار می کنند، ولی آن بار فرهنگی را ندارد که من دلم می خواهد به بچه ها عرضه کنم. نمیتوانستم. برای همین انتخاب کردم که با جامعه ایرانی کار کنم و کار بسیار سختی هم بود.
چرا؟
برای اینکه از نظر درآمدی، وقتی شما یک کار فرهنگی می کنید در جامعه ای که خیلی… نمی خواهم انگ بزنم یا حرفی بزنم، ولی در جامعه ای که همه دنبال پول هستند…
جامعه ایرانی منظورتان هست یا جامعه آمریکا؟
کلاً اینجا یک جامعه سرمایه داری است، چه ایرانی چه غیرایرانی. همه دنبال پولند. یک جامعه سرمایه داریست و این هم خیلی معمولی و طبیعی است. ولی من و شوهرم، جمشید، داریم در این شهری که همه دنبال پول اند، کارهای فرهنگی ای می کنیم که ماه ها باید روی آن کار کنیم. ما خیلی ساده زندگی می کنیم تا بتوانیم کارهایی را که دوست داریم انجام بدهیم. جامعه ما چون هنوز شکل نگرفته، هنوز باورمان نمی شود که سی سال است از ایران دوریم، هنوز در آن خیلی نارسایی ها هست. ولی از میدان درنرفتیم و فکر می کنم به عنوان یک پیشاهنگ، به عنوان کسی که از جامعه اش یک باری توانسته بگیرد و یاد بگیرد، وظیفه خودم دانستم که بتوانم این دینم را به آن آب و خاکی که در آن پرورش پیدا کرده ام ادا کنم و خیلی هم خوشحالم. خودمان لذت می بریم و با همه ساده زندگی کردن مان، ولی لذتش خیلی بیشتر از این است.
پس شکل گرفتن رادیو کودک، نقطه عطفی برای شما در آمریکا بود؟
ما جمعهها صبح، از ساعت۲۰/۷دقیقه تا هشت، تقریباً نیم ساعت برنامه کودک داریم و این برنامه ما بسیار موفق و بسیار پرشنونده شده است. فکر می کنم یکی از دلایلش این است که ما مصاحبه های خیلی شیرینی با بچه ها داریم…
با بچه های ایرانی که در آمریکا هستند؟
بله، با بچه های ایرانی و بعد هم اینکه من هر هفته یک قصه می نویسم و این قصه را هم به صورت نمایشنامه می نویسم و می رویم آنجا با آقای ساسان کمالی و دیگر دوستانی که به آنجا می آیند، به صورت زنده هر هفته اجرا می کنیم. و مردم به این قصه ها و به این مصاحبه های بچه ها عجیب علاقمند شده اند.
خیلی خوشحالیم از این که توانستیم این کار را بکنیم. بعد دیدم که من در ظرف این چندسال، نزدیک چهارسال، تا حالا بیش از ۱۶۰ قصه نوشتم. یا قصه های قدیمی ایرانی را بازنویسی کردم، یا ترجمه کردم، یا قصه های خودم بود. البته که از طریق اینترنت و از جاهای مختلف، خیلی ها به رادیوی ما گوش می کنند، ولی گفتم بیاییم ما یک رادیو اینترنتی درست کنیم به اسم “رادیو کودک دات کام” و تمام این قصه ها و مصاحبه های بچه ها را بگذاریم رویش که اگر مادر و پدرهایی در جاهای مختلف دنیا دلشان می خواهد به این چیزها دسترسی پیدا کنند، بتوانند بروند از توی این وب سایت قصه ها را بشنوند.
جالب این است که به شما بگویم خیلی از بچهها، تشنهی این مسایلاند. خیلیها آن اوایل میگفتند نه، بچهها اصلاً با جامعه ایرانی کاری ندارند، اصلاً حرف نمی زنند و… ولی این غلط است. من که با بچه ها دارم کار می کنم، می بینم که چقدر تشنه این مساله هستند و همین چیزهای ساده و کوچولویی را که ما در اختیارشان می گذاریم، چقدر دوست دارند.
فکر میکنید دلیلش چیست که الان نه تنها خیلی هایشان زیاد با بچه ها به فارسی صحبت نمی کنند، حتی گاهی اوقات خودشان هم با خودشان انگلیسی حرف می زنند؟
مشکل این است که آنها می خواهند انگلیسی شان بهتر بشود، چون بچه ها زودتر یاد می گیرند. ما در این چندسال تمام هم و غممان این بوده که مادر و پدرها در خانه با بچهها فارسی صحبت کنند، بچهها در خانه فارسی صحبت کنند. ما شعارمان این است و واقعاً هم تاثیرش را دیده ایم.
شما چنین مشکل هایی را منحصر به جامعه ایرانی در آمریکا می دانید یا اینکه فکر می کنید مهاجران دیگر هم در آمریکا دچار این مشکلات هستند؟
من دیدم که مهاجرهای دیگر، بسیار مصرانه با بچههایشان به زبان خوشان حرف میزنند. مثلاً شما اینجا اسپانیاییها را که میبینید، اکثرشان اصلاً انگلیسی حرف نمی زنند. آنهایی که آمریکایی اند، ناچارند اسپانیایی حرف بزنند!
منبع: صدای ماندگار
حسین شیدایی فر متولد آبان ماه 1357 و یکی از گویندگان جوان رادیو است که اندکی پس از آغاز فعالیت خود در رادیوی ایران به خوبی گوی سبقت را از هم نسلان خود گرفته و پیش می رود. شیدایی فر با تسلط قابل ملاحظه بر بیان در ارائه تصاویر گوناگون از طریق صدا، شنونده را جذب و بر او تاثیر می گذارد. با این گوینده جوان رادیو جوان، به گپ و گفت نشسته ایم.
شما چه فکرمی کنید؟
آقای شیدایی فر، به نظر شما گویندگی در رادیو چه استعداد و توانایی هایی را می طلبد؟
قدر مسلم مسائل زیادی در آن وجوددارد که من هنوز به دلیل بی تجربگی نمی توانم به خیلی ها اشاره داشته باشم. اما فکر می کنم مهم ترین بخش آن هوش بالا و تسلط بر بیان می باشند. چرا که مجری گری در رادیو به مراتب سخت تر از تلویزیون است. تو باید بتوانی دم شنوندگان را احساس کنی و این بسیار سخت است. باید درحال اجرای برنامه گوش سوم خود را تحریک کنی و مواظب رفتار خود با مخاطب باشی. باید صدا و کلام خود را همگام با لحن برنامه تنظیم و به اجرا برسانی و هزارمشکل دیگر.
نقش شجاعت در مجری گری کجاست؟
حتما تمام این چیزهایی که گفتم زیر مجموعه عنصری به نام شجاعت هستند. تو وقتی جرات خواندن و اجرا را نداشته باشی باقی نکات فنی تعطیل است. پس اصلا این کاره نیستی و باید به دنبال کاری دیگری بروی.
آیا از نظر مدیران صدا و سیما این کار شغل محسوب شده است؟
من هم مثل شما. نمی دانم که ما شاغل هستیم یا که خیر. اما همه سعی مان این است که در کنار انجام فعالیت ها خودمان را شاغل معرفی کنیم.(قهقهه می زند)حالا چقدر موفق بودیم خدا می داند.
در حین اجرای برنامه ها هیجان زیادی دارید و شنوندگان را به وجد می آورید. آیا بیشتر تمایل به این گونه اجرا دارید یا اینکه فضای برنامه هایتان این طور ایجاب می کند؟
هر دو همدیگررا تکمیل می کنند. من اصولا آدم پر انرژی هستم. قبل از ورودم به رادیو آن را خیلی گوش می کردم. همیشه احساس می کردم که جای چیزی در رادیو خالی است. گاهی حوصله ام از آن سر می رفت و ناگهان در یکی از برنامه های ابتدایی که اجرا می کردم پس از پخش یک قسمت آگهی شروع به تند خوانی کردم. احساس کردم که جواب داد. البته قبل از من هم این شکل کار صورت گرفته بود ولی از همان روز تصمیم به انتخاب برنامه های این چنینی گرفتم. خوب شد و فکر می کنم مردم هم مرا با همین لحن می پسندند. البته منظورم آن تعداد کمی است که می پذیرند(می خندد).درمجموع این شکل را دوست دارم. ریتم خوب و ضرب آهنگ بالا گاهی اوقات بسیار جالب توجه است. مخصوصا اگر دراتومبیل خود باشی و صدای رادیو را بلند کنی.
نقش تحصیلات دانشگاهی در اجرا چقدر است؟
خب آن هم به نوبه خود به داد تو می رسد. البته همه گویندگی نیست ولی در شکل دادن به ظرایف بسیار به کارمی آید. نه اینکه لزوما تحصیلات گویندگی داشته باشی. کافی است جامعه شناسی بلد باشی و اطلاعات به روز، کمی روانشناسی و گهگاه فلسفه.
تمرینات ویژه ای برای گویندگی می کنید؟
بله. معمولا در روز یک ساعت تا یک ساعت و نیم به تمرینات فن بیان می پردازم تا از قافله عقب نمانم. اصلا تپق در اجرا را دوست ندارم ولی چه کنم که گاهی به سراغم می آید.
به نظرتان از میان گویندگی رادیو، دوبلوری فیلم و بازیگری تئاتر کدام یک سخت تر است؟
هر سه این کارها دارای سختی هایی هستند که فعالیت در آنها شرایط خاصی را هم می طلبد. هر سه این ها به طور مستقیم با عقل و هوش انسان ها سروکار دارند و احساس آدم ها را به شدت در کف دارند. چون تا به حال دوبله و بازیگری تئاتر نکردم واقعا نمی توانم بگویم که کدامیک سخت ترین است. اما گویندگی بسیار سخت و طاقت فرساست و اصلا اگر آن دو سخت تر از گویندگی باشند باور کنید برای آزمایش هم به سراغ شان نمی روم.
در اجرای برنامه هایتان چقدر از عنصر بداهه سازی استفاده می کنید؟
با هماهنگی قبلی کارگردان بارها این اتفاق می افتد که چیزی در متن وجود ندارد ولی با اجازه قبلی بیان می شود.
تا به حال شده که در یک برنامه حرفی از دهان تان بیرون بیاید ولی بعد ها پشیمان آن شوید؟
خیر. اصلا هم دوست ندارم آن لحظه را تجربه کنم.
چرا؟ به هرحال این هم جزیی از تجاربی است که می توانید در کارتان به دست آورید.
خیر. در آن صورت ممکن است اخراج شوم و تجاربم را در بیکاری محض ادامه بدهم.
یعنی واقعا اخراج گوینده توانمندی چون شما به همین سادگی است؟
نمی دانم. شما چه فکر می کنید؟