ما جاسوسیم

نوشابه امیری
نوشابه امیری

ما جاسوسیم. این تعریف جمهوری اسلامی از روزنامه نگار و روزنامه نگاریست. در کجا آموزش دیده ایم؟ دانشگاه های روزنامه نگاری. [که علوم انحرافی را به ایران آورده اند]در کجا کار می کنیم؟ روزنامه[پایگاه دشمن]

جرم ما چیست؟ خبررسانی می کنیم. به گردش آزاد اطلاعات معتقدیم. مصاحبه می کنیم، گزارش می نویسیم، خبر تهیه می کنیم.. [و این ها همه جاسوسی ست]. مجازات ما چیست؟ دستگیری و احضار. نه یک بار، نه دوبار، بارها. بازجویی های مکرر و ادامه دار[مهسا امرآبادی… ]. حکم مان چیست؟ شلاق. نه یک ضربه، ۵ ضربه، ده ضربه، ۵۰ ضربه [سمیه توحیدلو… ]. حبس، نه یک سال، دوسال… سال ها[احمدزیدآبادی… ]. محرومیت ازکار. نه یک سال، نه ۵ سال، سی سال. [ژیلا بنی یعقوب… ]

و عاقبت تبعید[بسیاری از ما که زندگی در غربت را برگزیده ایم به ناچار].

و این همه در حالیکه بزرگ ترین روزنامه دولتی در ایران به سردبیری یک بازجو، سردار سپاه و مامور اطلاعاتی اداره می شود[حسین شریعتمداری]بازجویی که نماینده آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی است. کسی که در روزنامه اش، هر روز کیفرخواست روزنامه نگاران را می نویسد. حکم به دستگیری آنها می دهد وده ها اتهام در کیفرخواست اش برای آنان دارد: جاسوس، عامل بیگانه، مزدور، خودفروش، وابسته به غرب،…

این داستان سی سال است که ادامه دارد؛از فردای استقرار حکومت اسلامی.

و این شرایط کشوریست که بزرگ ترین زندان روزنامه نگاران است؛کشوری که ۱۵۰ سال پیش اولین روزنامه در آن منتشر شد؛سومین روزنامه خاورمیانه.

در این کشور امروز هیچ روزنامه مستقلی وجود ندارد. تک و توک نشریه ای هست که  کسی نمی داند روز بعد هم باشد یا نه. کشوری که در آن نه فقط می گویند چه چیز را نباید بنویسید، بلکه فرمان می رسد که چه چیز را بنویسیم و چگونه بنویسیم. و تازه این چیزهاهم هر روز بنا بر حکم رهبر یا مصلحت یکی از باندهای حاضر در قدرت تغییر می کند. نتیجه: بیش از ۱۸ زندانی روزنامه نگار که حتی از حقوق زندانیان عادی نیز برخوردار نیستند[هر چند برای تحقیر و تنبیه گاه در کنار زندانیان عادی نگاهداری می شوند]، وکیل ندارند، از حق مرخصی برخوردار نیستند، حق تماس با بیرون را ندارند، اعتراض و اعتصاب هم که بکنند، سرنوشت شان می شود مانند هدی صابر. مرگ در زندان در پی اعتصاب غذا و سپس بی توجهی مسئولین.

و باز اینها همه در کشوری که در سال ۱۹۰۶ اولین انقلاب ازادیخواهانه منطقه را به سرانجام رساند و در کوتاه مدت صاحب بیش از ۸۴ نشریه شد.

روزنامه نگاری ایران از آن سال به بعد شاهد افت و خیزهای فراوان بوده اما سال های سیاه پس از انقلاب ۱۹۷۹، سخت ترین سال های روزنامه نگاری در ایران بوده است.

هنگام پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله خمینی، رهبر انقلاب، در نوفل لوشاتو، دهکده کوچکی در نزدیکی پاریس، در مصاحبه ای به خود من گفت: در ایران همه آزاد خواهند بود حتی مارکسیست ها. اما به چند ماه نکشید که روزنامه ها تعطیل شدند، اشغال انقلابی شدندو روزنامه نگاران خانه نشین. من خود بیش از ۱۲ سال بر اساس حکمی نانوشته ممنوع القلم بودم. خمینی دروغ گفت. او به صراحت خواهان “شکستن قلم ها” شد.

چنین بود که ایران ماند و تعداد معدودی روزنامه دولتی که به بهانه جنگ، آزادی را می کشتند.

روزگار بدتر اما هنوز در پیش بود. آیت الله خامنه ای، جانشین آیت الله خمینی، روزنامه ها را “پایگاه دشمن” خواند. سعید مرتضوی، فردی سابقه دار که به جرم تجاوز از شهرش گریخته  و به خدمت صاحبان قدرت درآمده، زیر عنوان دادستان تهران، جلاد مطبوعات شد. در یک روز ده ها روزنامه به اشاره خامنه ای و به حکم او توقیف شدند، و رسید به آنجا که زهرا کاظمی، روزنامه نگار ایرانی ـ کانادایی در زندان بر اثر ضربات کفش سعید مرتضوی جان باخت. گزارش رسمی این جنایت هم در مجلس قرائت شد امامرتضوی مقامش بالاتر رفت. مرتضوی از آن روز تاکنون، کشته است و بالاتر رفته است؛ آخرین جنایتش در زندان غیرقانونی کهریزک بود که در آن ده ها دختر و پسر جوان ایرانی مورد شدیدترین شکنجه ها قرار گرفتند، به آنان تجاوز شد، کشته شدند و او در دولت آقای احمدی نژاد پست بالاتر گرفت. او مدیر محبوب آقای خامنه ای و عضو کابینه آقای احمدی نژادست.

تا دوره اخیر رسید. کودتای انتخاباتی۲۰۰۹، نتیجه اش توقیف ده ها نشریه و دستگیری صدها روزنامه نگار بود. بیکاری صدها نفر. پلمب انجمن روزنامه نگاران. دستگیری گردانندگان این انجمن.

کار حتی به دستگیری وبلاگ نویسان رسید. یک دستگیری گسترده که قربانیان خود را هم داشته است. امید میرصیافی از این جمله بود که در زندان جان باخت و حسین رونقی ملکی که  در عین جوانی، به دلیل شکنجه های قرون وسطایی، نیمی از اعضای بدنش از کار افتاده.

حالا با این تفاسیر می رسیم به اینده روزنامه نگاری در ایران. از یکی از همکاران روزدر داخل کشور که روزگاری یکی از سرشناس ترین روزنامه نگاران ایرانی بود و نوشته هایش هزاران خواننده داشت پرسیدم: چرا به خوبی گذشته نمی نویسی؟

پاسخش همان چشم اندازیست که در جمهوری اسلامی در انتظار روزنامه نگاران است.

او گفت: در آن روزگار با مردم رو دررو صحبت می کردم. از مسئولین سئوال می پرسیدم. در تحریریه ای واقعی، در کنار ده ها همکارم، مطلب می نوشتم، به منابع خبری دسترسی داشتم،… امروز اما با ترس و لرز، با اسم مستعار، بدون داشتن حق تماس با مردم و مسئولین، ماه هاست  در زیر زمینی زندگی نیمه مخفی می کنم، هر لحظه نگران دستگیری هستم، اینترنت ام کندست تا آنجا که حتی امکان دسترسی راحت به سایت های خبری دولتی را  ندارم. نمی دانم گزارشی که بعد از تهیه می فرستم در راه به کس دیگری می رسد یا نه. و تنها و در ترس به این می اندیشم که حداقل نگذارم روزنامه نگاری فراموشم شود.

این همکار ما راننده تاکسی شده اما هنوز هر شب پای خط است بدون آنکه بداند فردایی هم هست یا خیر.

در برابر، دست اندرکاران حکومتی با پول های بی حساب و بی صاحب بیت المال، که یا جناح دولتی می دهد یا جناح خامنه ای یا دیگر باندهای حاضر در قدرت، با حقوق های کلان، با امکانات فراوان، روزنامه نگاران ما را می خرند. مسابقه گذاشته اند در نابودی روزنامه نگاری ایران و تبدیل روزنامه نگار به بولتن نویس، چاپلوس، مجیز گوی حکومت و دروغگو. آقایان مسابقه گذاشته اند در از درون تهی کردن حرفه روزنامه نگاری و تبدیل روزنامه نگار به میرزا بنویس.

با این حساب آیا این روزنامه نگاری در ایران آینده ای دارد؟ پاسخ به این سئوال قطعا منفی ست. لابد این سئوال مطرح می شود که پس به چه امید؟ پاسخ این سئوال اما همان است که به مانیروی ادامه کار می دهد. همکاران ما حتی در روزنامه های دولتی هم هر جا که بتوانند خطر می کنند، می نویسند، از طریق وبلاگ ها، در فیس بوک، و در خبررسانی های پنهانی به همکاران شان که در خارج اند.

همکاران ما چه در این روزنامه های دولتی و چه در آن زیرزمین های تاریک، چراغ روزنامه نگاری ایران را روشن نگاهداشته اند. آنان در توصیف شرایط قذافی، دو ترسیم لحظات آخر صدام حسین، حکومت جمهوری اسلامی را تصویر می کنند. حکومتی که به جبر تاریخ، و به پشتوانه علم و دانش و عشق به آزادی، سرنوشتی متفاوت نخواهد داشت.

ما افتان و خیزان می رویم و در این رفتن به یاری جهان آزاد نیازمندیم. ما را که در آنجا بکشند، دهان مارا که ببندند، آزادی رادر تمامی جهان کشته اند. جهان، ظرفیست مرتبطه. چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار. باور ندارم که جهان بتواند در ناهماهنگی و بی عدالتی، در یک سو آزادی را معنی کند در حالیکه در سوی دیگر، انگشتان روزنامه نگاری در سرمای یک زیر زمین یخ زده باشد. گردش آزاد اطلاعات، نامش را بر خود دارد. گردش. نمی توان جایی مانع این گردش شد یا به آن یاری نرساند و همچنان منتظر گردش بود.

[متن سخنرانی در کنفرانس “ایران از درون”، برلین]