دیوید سنگر
هنگامی که بدنبال راهی برای خلع سلاح دشمن هستید، بر سر این دوراهی قرارمی گیرید که: چه زمان با رژیم خودکامه اتمی کار وارد مذاکره شوید و چه زمان به مسدود کردن، تحریم یا تهدید با فرستادن دو ناو هواپیمابر متوسل شوید؟
و این پرسشی است که از هفته گذشته پس از اعلام توافق با کره شمالی مرتبا مطرح می شود. در حالیکه تندروها و محافظه کاران دولت را به “تسلیم شدن” در مقابل کره شمالی متهم می کنند، عده ای دیگر در دولت در پی استفاده از این تجربه برای توافق با ایران هستند.
بر اساس این توافق کره شمالی موظف است تولید پلوتونیوم را متوقف کند، تاسیسات عظیم اتمی یانگ بیون را لاک و مهر کرده و ـ پس از انجام مذاکراتی- این مجموعه اتمی را از رده خارج نماید. همچنین در ظرف 60 روز کره شمالی باید بازرسانی را که چهار سال پیش بیرون کرده دوباره دعوت به کار و محل اختفای باقی مواد و تاسیسات اتمی را اعلام کند.
این اقدامات برای دولت منزوی کره شمالی به اندازه کافی سخت است، اما اقدام بعدی از این هم سخت تر است: در عوض امتیازاتی که هیچکس هنوز در باره آن سخن نمی گوید، کره شمالی زرادخانه سلاحهای اتمی خود را تحویل خواهد داد.
بسیاری از ناظران کره شمالی معتقدند این کار هرگز اتفاق نخواهد افتاد. این زرادخانه، که به گفته سازمانهای اطلاعاتی آمریکا از ده- دوازده بمب اتمی یا سوخت آنها تشکیل شده، تنها منبع قدرت این حکومت پادشاهی منزوی و ورشکسته است.
اما نکته جالب اینجاست که مشاوران آقای بوش در حالی به این توافق دست یافتند که مشغول مذاکرات دوجانبه با دولت کره شمالی در برلین بودند و آن دولت فعالانه دست اندر کار تولید سوخت اتمی برای نسل بعدی تسلیحات اتمی خود بود. و این دقیقا همان کاری است که آقای بوش حاضر به انجام آن با تهران نیست. روز چهارشنبه، آقای بوش در حالیکه توافق با کره شمالی را جشن می گرفت، بار دیگر حداقل خواسته خود برای شروع مذاکره با ایران را، که توقف غنی سازی است، تکرار کرد.
پس تفاوت در کجاست؟ استدلال کاخ سفید این است که برنامه اتمی کره شمالی به مرحله “بالندگی” رسیده، یا به عبارت دیگر در پی سه دهه تلاشهای شکست خورده دولت آمریکا، کره شمالی توانسته وارد جرگه کشورهای دارای سلاح اتمی بشود، و توقف غنی سازی برای این کشور دیگر معنی ندارد.
اما ایران، حداقل هنوز، سلاح اتمی ندارد، و هدف آمریکا بازداشتن ایران از پیمودن راه کره شمالی است. دولت آمریکا نگران است که در صورت شروع مذاکره با ایران، دیگر هیچکس حاضر به تهدید و یا انجام اقدامات بازدارنده در مورد این کشور نباشد.
نتیجه این سیاست مبهم به گفته رابرت گالوچی، رئیس دانشکده روابط خارجی دانشگاه جرج تاون و مذاکره کننده اصلی آمریکا با کره شمالی در دولت کلینتون، گرفتاریهایی است که ایران در عراق به وجود می آورد. “وقتی که بمباران نمی کنید، و مذاکره هم نمی کنید، حالت سومی پیش می آید که پذیرفتن اتفاقات بد است. خیلی ها می گویند: پس تحریم چه؟ اما تحریم هم منجر به همین حالت پذیرش می شود.”
آقای بوش با بدترین گزینه ها روبروست. در حالیکه مذاکره ای انجام نمی شود، ایران به نادیده گرفتن سازمان ملل پرداخته و به نظر نمی رسد که چین و روسیه هم حاضر باشند قطعنامه های شدیدتری را به تصویب برسانند.
بدین ترتیب آقای بوش فقط با گزینه اقدام نظامی روبروست؛ گزینه ای که وزیر دفاع، رابرت گیتز مرتبا آنرا تکذیب می کند. در عوض آقای بوش راه فشار به بانک های اروپایی برای قطع همکاری با ایران را انتخاب کرده است. به گفته نیکولاس برن، این سیاست موثر بوده، زیرا “نظام ایران یک نظام یکدست مانند کره شمالی نیست و نقطه نظرات مختلفی در آن دیده می شود.”
به گفته رابرت لیتواک، نویسنده کتاب “تغییر رژیم”، شاید منظور از این حرف این باشد که درمقایسه با کره شمالی، “ایران تهدید گسترده تری به حساب می آید. دولت بوش احساس می کند که نمی تواند در رابطه با ایران موضوع را به خلع سلاح محدود کند.”
اما تجربه کره شمالی به ما می گوید حتی پس از تحریم و تهدیدهای متقابل، دو طرف باید بالاخره حاضر به مذاکره با یکدیگر باشند. ایرانی ها مرتبا اشاراتی دائر بر آمادگی خود را ارسال می کنند؛ روز جمعه یک مقام ارشد دولت آمریکا، که حاضر نشد نامش فاش شود، تاکید کرد “این ما نیستیم که مذاکره با ایران را رد می کنیم، بلکه آنها حاضر نیستند تحت شرایط ما و اروپا به پای میز مذاکره بیایند.”
اما تجربه کره شمالی می گوید که این شرایط نیز قابل تغییر است. در دوسال اول ریاست جمهوری آقای بوش، او از روبرو شدن با واقعیت در آن گوشه سرد آسیا طفره می رفت. اکنون این پرسش مطرح است که آیا این نشانه ای از تغییر در موضع آقای بوش در برخورد با خطراتی است که در این گوشه گرم از خاور میانه وجود دارد؟