نگاه

نویسنده
رهیار شریف

نگاهی به فیلم بی پولی

واقعی یا کمدی…

” حمید نعمت الله “ غالب فعالیت های سینمایی اش را در معیت مسعود کیمیایی انجام داده است. او سالها و در پروژه های متفاوت به عنوان دستیار کارگردان در کنار کیمیایی حضور داشته است. همین است که وقتی می خواستیم به تماشای فیلم نخستش بنشینیم، از قبل، پیش فرضی داشتیم بر مفهوم و ماجرای فیلم و همچنین روال نقل  قصه. فرض بر آن بود که نعمت الله هم به تبعیت از استاد دیرینش در یک قصه ی اجتماعی حرف از رفاقت مردانه بزند و حالات و احوال آدمی را با رنگ جنسیتش تمایز دهد.

همین هم شد. “ بوتیک ” فیلمی مردانه از آب در آمد. قصه ای اجتماعی که در آن “ مرد قهرمان ” سمبلی از مرام نیکو و انسانیت بود و  زن، موجودی پر رنگ، اما در حاشیه.

نمایی از فیلم “  بوتیک ” ساخته ی اول حمید نعمت الله

فیلم البته از لحاظ پرداخت و شخصیت سازی بسیار قوی بود. طوری که روال منظم قصه و حرکت بی طمطراق دوربین، در کنار بازی های خوب کاراکترهای اصلی باعث شده بود تا اثر شاگرد به مراتب از آثار موخره ی استاد، بهتر و تر و تمیز تر از آب در آید.

همین شخصیت پردازی درست و قصه ی روان و دوربین خوب بود که باعث شده بود تا مخاطبین برای دیدن فیلمی درست و خوش ساخت به تماشای دومین فیلم بلند  حمید نعمت الله  بنشینند، اما بر خلاف انتظار، دومین کار سینمایی نعمت الله، اثری بود، کسل، گنگ، نا مفهوم، بسیار سطحی و غیر قابل باور… روال  شخصیت پردازی “ بی پولی ” این بار هر چه  بیشتر و بیشتر به کاراکترهای فیلم های اخیر کیمیایی نزدیک بود:” سردر گم و مجهول الهویه “.  باز هم قصه ی جوانی روایت شده بود که به اصطلاح باد در سر دارد و آرزوهای بزرگ در خیال می پروراند. باز هم رفاقت ها و تنهایی های چند مرد که در محیطی کاملاً ” مردانه “ گرد هم آمده بودند و زخمهای زندگی شان را با حدیث ” رفاقت “ مرهم می گذاشتند.  باز هم  دیالوگ هایی کاملاً تصنعی و دور از باور. باز هم جوانی و ناموس پرستی و درگیری های اجتماعی. باز هم رواج یک سویه  و فراموش کردن دیگر لایه های مهم زندگی. باز هم حرکت در مسیر فکری و اعتقادی کیمیایی. باز هم در دام تکرار.

بی پولی، آنقدر در مسیر فیلمنامه ضعف دارد که تماشاگر هر لحظه بدین پندار می افتد که لابد دقایقی از قصه را از دست داده است. اینکه جوانی آرتیست که از قضای روزگار به پول و ثروت رسیده و در این راه آنقدرها هم در پی زند و بند نبوده و به اصطلاح روزمره، “ نون هنرش را خورده است “، بیاید و به یکباره از کار بر کنار شود و دیگر آنقدر بیکار بماند که حتی پول مایحتاج یومیه اش را هم نداشته باشد، بی شک باور کردنی نیست.  یک جای کار می لنگد. در ادامه، قصه همین طور لنگ لنگان از ما فاصله می گیرد تا جایی که در میانه های راه، دیگر به هیچ نحو، مخاطب همراه و همپای قصه نیست.

بازی های ضعیف، بگذارید بنویسیم “ بسیار ضعیف ” سوپراستارهای سینمای ایران هم در این فیلم چه بسیار خودنمایی می کند. بازی نیم بند و گاه آری، گاه نه ی این بازیگران گران قیمت هم خود، در مقیاس کوچک، نشانه ای از ضعف فیلم است و در مقیاسی بزرگتر، سمبلی از آفت در سینمایی که چهره و فیزیک بازیگرها، سبب ساز فعالیت شان است نه هنر بازی درست ایشان.

دیگر از موضاعت مطرح شده، بحث عدم تعادل در دنیای رئال فیلم هم خود مورد دیگری از ضعف فیلمنامه است. نه اینکه بحث نقایص فیلم در راه ارائه ی یک تصویر واقعی از جامعه، نکته ی مورد ایراد ما باشد. نه، اینگونه نیست. ماجرا بحث عدم تعادل فیلم در خلق موقعیت های سورئال کمیک و رئال جدی است.

ژانر فیلم، لااقل برای نویسنده ی فیلمنامه و فیلمساز در گونه ی سینمایی “ کمیک ” قرار گرفته است. بناست تا فیلم خالق موقعیت ها و لحظاتی کمیک شود و روی طنز سکه ی زندگی را به مخاطب بشناساند. اما این نکته و این خواست، هیچگاه برآورده نشده است. فیلم نه رئال است و نه کمدی که حالتی میانه و معلق میان هر دو. کاراکترهای قصه گاه به غایت جدی هستند و در تقابل با مشکلات زندگی روزگار می گذرانند و گاه نشانی از روابط و مناسبات جدی ندارند و دشوار ترین موقعیت های زندگی را هم به سخره می گیرند. همین است که مخاطب برای برخورد و موضع گیری در برابر فیلم، دچار سردرگمی بیشینه ای می شود که این سردرگمی با همراهی قصه ی ناقص، هر لحظه بیشتر از قبل، دامانش را می گیرد.

در شرایطی که نسل قبلی سینماگران برجسته ی ایران، یا از کار بیکار شده اند و در انزوا روزگار می گذرانند، یا عطای کار در سینمای ایران را به لقایش بخشیده اند، و یا بر روی عقیده و مفاهیم مورد نظرشان در جا زده اند و آفت تکرار از هر سو دامان فیلم هاشان را گرفته، توانایی و قدرت درک امثال نعمت الله از سینما می توانست امیدی برای زنده ماندن سینمای بدنه ی ایران باشد. لیک فیلم دوم نعمت الله، امیدها را لااقل در باره ی او کمرنگ کرد.