گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

‏گای مدین کارگردان کانادایی، در سال های اخیر امضای خود را در پای فیلم های جالبی گذاشته است. کسی که بیش از ‏‏۲۰ فیلم کوتاه و ۷ فیلم بلند شناخته شده در کارنامه اش دارد و نام اغلب این فیلم ها خود به تنهایی کنجکاوی هر سینما ‏دوستی را برمی انگیزد. آخرین فیلم بلند او که امسال به نمایش در آمد نیز از این قاعده مستثنی نبود: دریچه مغزت را ‏باز کن یا مهر از مغزت برگیر که انعکاس خاطرات جهنمی دوران کودکی خود او بر پرده سینماست. یک فیلم سیاه و ‏سفید و تقریباً صامت که به گفته مدین تمامی آن حقیقت دارد‏‎…‎

maddin1.jpg

مصاحبه با گای مدین

‎ ‎‏۹۶ در صد فیلم حقیقت دارد‏‎ ‎

گای مدین متولد ۲۸ فوریه ۱۹۵۶ وینی پگ، مانی توبای کاناداست. در میان دوستانش به ‏Flurpie، ‏Guymoe‏ و ‏Magma Head‏ شهرت دارد که این آخری گویای روحیه سرکش اوست. فیلمسازی که پس از نیم قرن زندگی و دو دهه ‏فیلمسازی می شود او را راوی صادق قصه های عاشقانه نافرجام و سر سپرده قراردادهای سینمای صامت و از همه ‏مهم تر تصویرگر تابوهای جنسی خواند.‏

مدین کار در دنیای نمایش را از کودکی آغاز کرد، اما در رشته اقتصاد درس خواند. کارمند بانک شد و قبل از این که ‏خود را وقف فیلمسازی کند، مدتی نیز نقاش ساختمان بود. بخت یارش بود که سه فیلم بلند اول خود را با یکی از بهترین ‏تهیه کنندگان جهان-گرگ کلایمکیو- ساخت. این دو گروهی قدرتمند را تشکیل دادند، شاید از بخت خوش این دو نفر بود ‏که پدران شان نیز در تیم هاکی مشترکی همبازی بودند. ‏

مدین اولین فیلم کوتاهش را در ۱۹۸۶ ساخت. فیلمی در گونه ترسناک که پدر مرده نام داشت و به پیامدهای فوت یک ‏پدرسالار می پرداخت. دو سال بعد اولین فیلم بلندش-داستان هایی از بیمارستان گیملی- به نمایش در آمد. فیلمی فانتزی ‏در ژانر ترسناک که زمینه ساز شناخته شدن مدین شد. داستان هایی از بیمارستان گیملی نامزد جایزه بهترین سناریوی ‏اصیل از مراسم ‏Genie‏ شد و توجه تماشاگران و منتقدان را به ظهور کارگردانی خوش ذوق جلب کرد. دو سال بعد ‏وقتی فیلم سورئالیستی آرخانگل [‏Archangel‏/ملک مقرب و نام شهری در روسیه] به نمایش در آمد بر شگفتی همگان ‏افزوده شد. آرخانگل فیلمی کمدی درباره جنگ جهانی اول و وقوع انقلاب اکتبر در روسیه بود و موفق شد تا اولین ‏جایزه مهم کارنامه مدین-جایزه بهترین فیلم تجربی انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا- را برای او به ارمغان آورد. ‏

با احتیاط[۱۹۹۲] اولین فیلم بلند مدین بود که به تجربیات شخصی وی و خاطرات خانوادگی مجال بروز روی پرده داد. ‏یک کمدی درام سورئالیستی و به شدت تجربی که داستان آن در اوایل قرن بیستم و در دهکده ای کوهستانی در معرض ‏خطر بهمن می گذشت. با این فیلم بود که منتقدان کانادایی مدین را به عنوان یکی از آتیه دار ترین فیلمسازان کشور خود ‏ارزیابی کرده و با اهدای جایزه بهترین فیلم کانادایی در جشنواره سادبوری از وی تقدیر کردند. مدن پنج سال بعدی را ‏به ساختن فیلم های کوتاه گذراند و در ۱۹۹۷ سومین فیلم بلندش ‏Twilight of the Ice Nymphs‏ را عرضه کرد. فیلم ‏با وجود قرار گرفتن در ژانر فانتزی از بخت نمایش گسترده برخوردار نشد. اما نمایش محدود آن در جشنواره ها بر ‏نبوغ مدین صحه گذاشت. شاید همین امر یا دلایل شخصی دیگری در کار بود که مدین ترجیح داد یک دوره پنج ساله ‏دیگر به ساختن فیلم های کوتاه بپردازد. اما در ۲۰۰۲ با فیلم تجربی و به شدت بلند پروازانه دیگری به نام دراکولا: ‏صفحاتی از دفتر خاطرات یک باکره بازگشت. یک برگردان سیاه و سفید/رنگی و صامت از داستان گوتیک برام ‏استوکر که از باله برای روایت داستانش سود برده بود. فیلم دو جایزه معتبر امی و استیگز را ربود و نامزد دریافت ‏بهترین کارگردانی از اتحادیه کارگردان های کانادا شد. ‏

maddin2.jpg

یک سال بعد درام عاشقانه صامت و سیاه و سفید ‏Cowards Bend the Knee‏ یا دست های آبی نام مدین را به عنوان ‏سازنده فیلم های عجیب و غریب با تم تابوهای جنسی ثبیت کرد. داستان فیلم که در زادگاه مدین می گذشت که به رابطه ‏یک بازیکن هاکی روی یخ و یک مادر و دختر می پرداخت. مادری آرایشگر که به کار غیر قانونی سقط جنین نیز ‏اشتغال داشت. در همین سال مشهورترین فیلم او به نام غمگنانه ترین آهنگ دنیا نیز به نمایش در آمد که ایزابلا روسلینی ‏نقش اول آن را ایفاء می کرد. فیلم قصه غریبی از مراسم انتخاب غمگنانه ترین آهنگ دنیا در دوران رکورد اقتصادی ‏روایت می کرد. رقابتی که توسط ملکه آبجوی وینی پگ برگزار شده بود و برنده آن جایزه ای کلان به ارزش ۲۵ هزار ‏دلار را تصاحب می کرد!‏

غمگنانه ترین آهنگ دنیا ۶ جایزه معتبر به کف آورد و نامزد دریافت ۵ جایزه دیگر نیز شد، اما سبب نشد تا مدین با ‏شتاب زدگی به سوی تولید فیلم بلند دیگری برود. او سه سال بعدی را به ساخت فیلم های کوتاه و مهمی چون پدر من ‏‏۱۰۰ سال دارد[درباره روبرتو روسلینی] گذراند و سرانجام با درام علمی تخیلی دریچه مغزت را باز کن [‏Brand ‎Upon the Brain‏!] به عرصه محبوب خویش-یعنی روایت خاطرات و تجربیات شخصی خود- بازگشت. این فیلم به ‏خاطرات دوران کودکی مدین از زندگی در جزیره ای دورافتاده و یتیم خانه ای که والدین اش آن را اداره می کردند، می ‏پردازد و سالیوان براون نقش وی را در دوران کودکی ایفاء می کند. تا امروز نمایش دریچه مغزت را باز کن در ‏جشنواره های برلین، تورنتو نیویورک به عنوان یک حادثه مهم هنری ارزیابی شده و سرانجام بخت نمایش عمومی را ‏یافته است. به همین مناسبت گفت و گویی تلفنی با او ترتیب داده ایم، تا سخنانش را درباره این تجربه شگفت انگیز ‏بشنویم. سخنان فیلمساز جنجالی و مشهوری که با وجود شناخته شدنش در جهان، هنوز ترجیح می دهد در زادگاهش ‏وینی پگ زندگی و کار کند. ‏

maddin3.jpg

‎ ‎تا جایی که می دانیم کارگردان پر کاری هستید. برنامه کاری تان به شکل کلی چگونه است؟‏‎ ‎

کار کردن بدون وقفه و سریع را دوست دارم. در ذهن هر کسی که دوره کودکی صحیح و سالمی سپری کرده باشد، ‏انباری از قصه ها وجود دارد که در آن باز نشده است. یک بار در این انبار ذهنی را باز کردم و هنوز دوست دارم تا به ‏دنبال کردن تصاویری که از آنجا به بیرون راه پیدا کرده اند، ادامه بدهم… بعضی وقت ها نبود پول سرعت مرا کم می ‏کند، اما فقط بعضی وقت ها… همیشه این طور نیست. فقط وقتی از تکرار خودم دچار هراس می شوم یا این که به مسئله ‏ای برخورد کنم که واقعاً مرا دچار ترس بکند و دقت بیشتری را طلب کند، سرعتم کم می شود. اگر چنین وضعیتی ‏وجود نداشته باشد، خوش دارم هر سال کیلومترها فیلم بسازم! وقتی قرار باشد با روش اولیه من کار کنید، هرگز نمی ‏توانید بفهمید که کدام تصاویر شعر گونه هستند و کدام آشغال! برای همین باید دستمایه موجود را هی بالا و پایین کنم. از ‏طرف دیگر ممکن است به زودی بیفتم و بمیرم. ‏

‎ ‎در فیلم دریچه مغزت را باز کن گای مدین به عنوان یک شخصیت هم حضور دارد. گرایش تان به طرح ‏کردن مسائل شخصی و گذشته خودتان در فیلم ها از کجا ریشه می گیرد؟‎ ‎

دریچه مغزت را باز کن در واقع یک زندگی نامه حقیقی است. ۹۶ % آن دقیقاً حقیقت دارد. به همین خاطر بین مسائل ‏خانوادگی ام و فیلم رابطه پیچیده ای وجود ندارد. چون دقیقاً عین هم هستند. وقتی برمی گردم و به گذشته ام نگاه می کنم ‏واقعاً دچار ناراحتی می شوم. واقعاً دوران کودکی عجیبی از سر گذراندم، کودکی فراتر از قصه…ژانری مرکب از ‏قصه های پریان، فیلم های ترسناک و ماجراهای کارآگاه های جوان، کمدی های سکسی را هم می شود به اینها اضافه ‏کرد. یعنی تا جایی که تصورش را بکنید یک موقعیت ملودراماتیک!!! ‏

همه اینها شعرگونه ای بود که در ذهن من رسوب کرده و منتظر انتخاب بازیگران، دوخته شدن لباس ها و شروع ‏فیلمبرداری بود. تنها چیزی که به قصه اضافه کردم یک فانوس دریایی بود. همیشه دلم می خواست فیلمی بسازم که ‏ماجراهایش داخل یک فانوس دریایی اتفاق بیفتد. ولی بقیه چیزها مثل دعواهای دوره بلوغ خواهرم با مادرم، کودکان ‏استثمار شده، نوک پستان های تازه شکفته شده، آلت تحریک شده پسربچه ای که تازه پشت لبش سبز شده، حال و هوایی ‏که همه اینها را خلق کرده و چشمان همواره مراقب مادرم، همگی واقعاً وجود داشتند!‏

maddin4.jpg

‎ ‎فیلم های تان چه از نظر دیداری/شنیداری و چه از نظر تکنیکی صاحب ظاهر متفاوتی هستند، با این حال از ‏نظر روایت قصه هیچ مشکلی ندارید. چگونه بین روایت قصه و این سبک بصری تعادل برقرار می کنید؟‎ ‎

راویت درست و حسابی یک قصه کار سختی است. به همین خاطر با وجود این که بسیاری از فیلم ها تصاویر شان به ‏شکلی منطقی و اصولی پشت سر هم چیده شده، از روایت جذاب قصه عاجز هستند. شخصاً دوست دارم قصه ام را با ‏تصاویری عصبی کننده، بی قرار کننده و مهیج روایت کنم. با این شیوه ترجیحی خودم، مخاطره از دست دادن تماشاگر ‏یا دادن یک سردرد شدید به او را به جان می خرم. چون ذهن من و حافظه من به همین شکل کار می کند و من با ‏لجاجت به این شیوه پای بند می مانم. این یک وضعیت عصب شناختی و مهم ترین بخش از سبک من است…‏

‎ ‎فیلم های تان[از جمله دریچه مغزت را باز کن] صاحب ویژگی های سینمای صامت است. رابطه کلی شما با ‏سینمای صامت چگونه است؟ سینمای صامت چقدر شما را تحت تاثیر خودش قرار داده است؟‏‎ ‎

فیلم های صامت را دوست دارم چون همه آنها به شکلی باورنکردنی استیلیزه یا سورئالیستی هستند… این فیلم ها هرگز ‏تلاش نمی کنند تا به تماشاگر بقبولانند چیزی را که تماشا می کنند بخشی از زندگی واقعی است. تماشاگران هم مثل این ‏که در حال دیدن یک نمایش پانتومیم هستند، یک اپرا، باله یا تابلوی نقاشی درباره زندگی و با سرعتی نزدیک به آن ‏هستند. این باعث می شود تا شخص از جزئیات ظاهری عبور کرده و زندگی واقعی خودش را در فیلم پیدا کند. به نظر ‏من یک تماشاگر- در مقایسه با فیلم های مدرن- از نظر احساسی با فیلم های صامت ارتباط بیشتری برقرار می کند، ‏دست کم ارتباطی مثل قصه های پریان… قصه های پریان در طول زندگی همیشه با ما هستند، نوع خوب شان به ما ‏امکان می دهد تا خودمان را در قالب شخصیت ها مثبت شان بازیابی کنیم، و بعد هرگز ما را تنها نمی گذارند. به نظر ‏من ویژگی افسانه وار فیلم های صامت به اندازه قصه های پریان قدرتمند است. ‏

maddin5.jpg

‎ ‎اخباری مبنی بر همکاری با فرناندو سولاناس در پروژه بعدی تان به گوش می رسد. کمی درباره این پروژه ‏حرف بزنید…‏‎ ‎

انتشار این خب در اینترنت یک سوء تفاهم تاسف آور است. اگر شما یا یکی از خوانندگان تان وارد سایت ‏IMDb‏ شده و ‏این اشتباه را تصحیح کنید، لطف بزرگی به من کرده اید. البته نمی دانم چطور می شود این کار را کرد…‏