حکایت

نویسنده

زیر آسمان مه آلود رشت

بهزاد عشقی

 

از ابتدای انقلاب تا سال 1366 نصرت رحمانی مردی بود که در غبار گم شده بود و کسی از حال و روزگارش خبر نداشت. نصرت از تهران و کانون های ادبی اش کوچیده بود و کسی نمی دانست کجاست؟آیا از این سرزمین رفته است؟آیا اتفاقی برایش افتاده است؟شبی از شبها گوینده یکی از رادیو های فارسی زبان و برون مرزی، شعری از نصرت خواند و بعد گفت نصرت کجاست! چه می کند؟ اگر کسی از او خبر دارد به این رادیو خبر بدهد تا دل دوست دارانش را شاد کند. اما کسی به آن رادیو زنگ نزد. چون کسی نمی دانست نصرت کجاست؟ و یا اگر می دانست مشتری آن رادیو نبود در همین دوران من و تنی چند از دوستانم در تدارک انتشار نشریه ای ادبی بودیم. چند سال قبل تر با استفاده از امتیاز نشریه محلی نقش قلم، ویژه نامه ای ادبی به همین نام منتشر کردیم که بازتاب تقریبا مناسبی در میان اهل ادب داشت. صاحب امتیاز آن نشریه،‌ابراهیم رضایی راد بود که پدر گرامی محمد رضایی راد است. محمد دوست من بود و هنوز نیز هست و اولین شماره آن نشریه را با هم منتشر کردیم و از شماره بعد محمد تقی صالح پور،‌که از روزنامه نگاران با سابقه بود به ما پیوست و انتشار آن نشریه تا چهار شماره ادامه پیدا کرد و بعد متوقف شد. اکنون ما با استفاده از امتیاز نشریه محلی دیگری به نام کادح،‌می خواستیم نشریه ادبی دیگری منتشر کنیم. هنوز دوران رایانه و اینترنت و ماهواره و این حرف ها نبود.مطالب زیادی روی دست اهل ادب مانده بود و نشریه مستقلی برای عرضه آن وجود نداشت. آدینه و دنیای سخن تازه راه افتاده بودند و ما نیز با امکانات شهرستان می کوشیدیم که جایی در میان نشریات مستقل باز کنیم اکنون من و علیرضا پنجه ای بودیم و محمد تقی صالح پور نیز به ما پیوسته بود و در تدارک تهیه مطلب برای ویژه نامه ادبی کادح بودیم. گیلان سابقه درخشانی در انتشار نشریات ادبی داشت و به همین علت گرفتن مطلب از بزرگان ادبی ایران دشوار نبود. با این همه می کوشیدیم که اولویت با هنرمندان گیلانی باشد و نشریه ای که به مرکز می رود سفیر فرهنگی مردم گیلان به حساب بیاید. در همین دوران بود که پاسخ نصرت کجاست را پیدا کردیم. نصرت همین جا بود. زیر آسمان مه آلود و بارانی شهرمان رشت. نصرت تهرانی بود. اما همسر مهربانش پوران خانم اهل رشت بود و در خانه ای باستانی و اعیانی در محله قدیمی پیرسرا سکونت داشت. پوران خانم عاشق ترین زن دنیا بود و مهربان ترین صورت جهان را داشت و عاشق معنویت و شعر و زندگی شاعرانه ی شوهرش نصرت بود. نصرت در دوران چل چلی اش مدام در تهران بود و کم تر فرصت پیدا می کرد که به رشت بیاید. پوران خانم با خیاطی روزگار می گذراند و مدام چشم به راه شوهری بود که انگار هرگز نمی آمد و اگر می آمد سایه وار می آمد و در سایه می رفت و از آمد و رفت اش سودی نصیب همسرش نمی شد. اما پوران خانم عاشق ترین زن جهان بود و هیچ لذتی برایش بالاتر از این نبود که شوهرش در اوج باشد و ستاره وار بدرخشد و از زندگی اش لذت ببرد. اما وقتی زمانه دیگر شد و نصرت پرده نشینی اختیار کرد. پرده دار و پرستار و همدم و همیاری جز پوران خانم نداشت. به دوستانم گفتم برویم و با نصرت مصاحبه کنیم و به سوالات بی پاسخ دوستدارانش پاسخ بدهیم. نصرت همین جاست. در کنار ما. اما مشکل این بود که چگونه می شود یک هنرمند پرده نشین را از پرده بیرون آورد. عزلت نصرت چندان به اختیار نبود و ناشی از ناسازگاری های روزگاری بود که پاره ای از هنرمندان را به ما قبل تاریخ و به دوران طاغوت تبعید کرده بود. اما نصرت که طاغوتی نبود. او خود زخمی طاغوت بود و در سروده هایش از سیاهی های دورانی سخن می گفت که هم سنخ هایش را در تاریکی و غبار گم کرده بود. نصرت به تعبیری شاعر شکست بود و کدام شاعر است که مبشر شکست نبوده نباشد؟به قول ژان پل سارتر شاعر. اسطوره شکست است. به دوستانم گفتم مصاحبه را با مقدمه ای همراه می کنم و زمینه مناسبی به وجود می آوریم که نصرت سکوت ده ساله را بشکند و دوباره در ادبیات معاصر بشکوفد : ( نصرت رحمانی شاعر بلند آوازه دهه های چهل و پنجاه. بیش از ده سال است که خاموشی اختیار کرده است و پرده نشین شده است. در این مدت. رحمانی شعری چاپ نکرد و حرف و حدیثی از او جایی نقل نشد. به همین دلیل پرسش های زیادی در ذهن دوستدارانش شکل گرفت. آیا حیات ادبی شاعر ترمه و کوچ و کویر و میعاد در لجن و حریق باد. به پایان رسیده است؟ آیا از این سرزمین کوچیده است؟خبر می شویم که نصرت جایی نرفته است و در همین سرزمین زندگی می کند. در یکی از محله های قدیمی شهر رشت. پیر سرا. در خانه ای که قریب یک قرن قدمت دارد. با موهایی پر پشت و یک سر سپید. و با وقار مردی که سال های بالای پنجاه سالگی را پشت سر می گذارد. به منظور پاسخگویی به کنجکاوی دوستداران نصرت. با وی قرار گفت و شنود می گذاریم. نصرت با تواضع می پذیرد. فرزند جوان شاعر،‌آرش در کنار اوست. جوان و انرژیک و با فرهنگ. زبان نصرت است و هر جا که حافظه شاعر او را جا می گذارد، آرش به کمک می آید. رحمانی بر خلاف سال های جوانی از جنجال های ادبی می پرهیزد و دیدارهای محدودی دارد. اما در سرایش شعر همچنان جوان است و شعر می گوید. در واقع اکنون نه به جنجال های گذرنده. بلکه بیشتر به ذات شعر می اندیشد و می کوشد که به پشتوانه ی جادوی شعر،‌ شخصیت کاذبی را که در گذشته پاره ای از مطبوعات از او ساخته بودند. از حافظه جامعه بپیراید و در پیشگاه جامعه نه در قالب یک ستاره کاذب. بلکه در هیات موقر یک هنرمند اصیل ظاهر شود. )‌

ویژه نامه ادبی کادح با مصاحبه ی نصرت رحمانی منتشر شد و مورد اعتراض کسی قرار نگرفت و حتی بر عکس باعث کشف و احیای مجدد شاعری شد که ناخواسته در سایه قرار گرفته بود. از آن پس ناشران و روزنامه نگاران و اهالی ادب از مرکز به دیدار شاعر می آمدند و باعث گرمی بازارش می شدند. شعرها و مصاحبه های شاعر در نشریات مرکز به چاپ می رسید. ناشران برای کتاب های جدید با او قرارداد می بستند. دور و بر شاعر حسابی شلوغ شد و پوران خانم نیز از این وضع راضی بود و دوست می داشت که نقش مدیر برنامه شاعر را بازی کند و به دوستان وقت ملاقات بدهد و نصرت را چون گل بیاراید و برای ملاقات آماده کند. در این دوران من دیگر در حلقه یاران نصرت نبودم و فقط خوشحال بودم که او از فترت به درآمده است و از زندگی اش لذت می برد. نصرت در کنار شعر عاشق سینما بود و نقدها و مطالب سینمایی مرا در سال های دورتر در مجلات نگین و رودکی خوانده بود و در دیدارهای گهگاهی همواره مورد تشویق و محبت شاعر بودم.

اکنون سال ها از ویژه نامه ادبی کادح و مصاحبه با نصرت رحمانی گذشته است. وقتی نشریه را ورق می زنم می بینم که غیر حرفه ای و آماتوری است. با حروف چینی بد و صفحه آرایی ابتدایی. اما همین نشریه و نشریه های مشابهی که منتشر می شد باعث کشف و احیای مجدد هنرمندانی می شد که اکنون به نام های ماندگاری در حافظه هنری این سرزمین بدل گردیدند. نصرت نیز با همین نشریه ابتدایی بار دیگر در ادبیات ایران کشف شد. هر چند که دیگر نتواست دوران طلایی اش را در عرصه شعر تجدید کند. زمانه دیگر شده بود و ستارگان دیگری از راه می رسیدند و شعر قلمروهای جدیدی را می آموزد و از نصرت عبور می کرد. نصرت نقش تاریخی اش را به خوبی ایفا کرده بود و شاعری متعلق به تاریخ بود و البته مثل هر هنرمند کلاسیکی متعلق به تمام فصول.

منبع: روزنامه اعتماد