تهران بدون مجوز
خانم سپیده فارسی که در دوران نوجوانی از ایران به فرانسه مهاجرت کرده، در بهار سال 2008 به ایران باز می گردد و سعی دارد با موبایل خود تصویری از شرایط زندگی مردم را در تهران ثبت کند؛ که حاصلش امروز به عنوان یک “فیلم” در جشنواره لوکارنو با عنوان “تهران بدون مجوز” به نمایش درآمده است.
در بروشور تبلیغاتی فیلم، خانم فارسی فیلمش را پرتره ای از تهران به عنوان یک شهر می نامد و می نویسد که با آن که در نوجوانی آنجا را ترک کرده، به رغم این همه سال هنوز خود را وابسته به آنجا می داند و تهران را جایی سرشار از تناقض درباره مذهب و بی خدایی ، سنت و مدرنیته و فقیر و پولدار می داند.
تا اینجای کار - جدا از این که این تضادها را در همه شهرهای بزرگ جهان می توان یافت- مشکلی نیست، اما مشکل از جایی آغاز می شود که فیلم در همین حد باقی می ماند: یک گزارش حاصل از ذوق زدگی فیلمساز پس از بازگشت به وطنش که نشان می دهد او تنها همان چیزهایی را درباره ایران می داند که همه جامعه مهاجر ایرانی در خارج از کشور، و نه بیش. در واقع فیلم نمی تواند به عمق برود و تنها در سطح باقی می ماند. همه حرف هایی که در فیلم می شنویم، چیزهایی است که به محض آن که نام ایران بر زبان می آید، به ذهن متبادر می شود. در نتیجه فیلمساز تنها می تواند این حرف ها را برای تماشاگر غربی- آن هم از نوعی که چیزی درباره ایران نمی داند- تکرار کند. به همین دلیل فیلم از ابتدا نگاهی جشنواره ای دارد و بیش از آن که در پی زبان سینما و خلق هنری باشد، به فکر نمایش در جشنواره های جهانی است [و البته تنها به دلیل سوژه اش و باب روز بودن مسائل ایران می تواند مورد توجه جشنواره ها هم قرار بگیرد.]
فیلم بجای تمرکز بر یک بخش از تصویر شهری(اجتماعی) به پیچیدگی تهران، سعی دارد در یک ساعت و نیم تمام جنبه های مختلف شهر و آداب و رسوم مردم را تصویر کند- که البته نمی تواند. عزاداری محرم، حرف زدن درباره بیکاری، تبلیغات انتخاباتی و فضای سیاسی ، مسائل و مشکلات جوانان و نارضایتی آنها از گشت ها و دخالت های بیجای پلیس، به کوه های شمال تهران پناه بردن، تعزیه، تئاتر شهر، موزه هنرهای معاصر، فرهنگسراها، رزم پهلوانی و بالاخره حتی آبگوشت خوری -یعنی تمام مسائل توریستی ای که در یک نگاه اولیه می شود در تهران دید- همه در این فیلم گرد آمده اند، بی آن که به یک نقطه روشنی هدایت شوند و اصلاً فیلم توانایی ارائه این همه موضوع مختلف را داشته باشد.
از سوی دیگر مشخص است که فیلمساز برای پرهیز از مشکلات مجوزی- همان گونه که در عنوان اشاره شده:“تهران بدون مجوز”- از دوربین کوچک موبایلش استفاده می کند که از هر قید و بندی رها باشد، اما این تلاش مشکلات خاص خود را به همراه داشته و باعث ضعف تصاویر، کادر بندی و البته کارگردانی شده است و آن را در حد یک گزارش - و نه فیلم- تقلیل داده است.
جدای از این متاسفانه کارگردان در دام موضوع خود هم افتاده است: موضوع فیلم درباره شرایط امروز ایران، موضوعی است که به راحتی می تواند در ورطه شعار بغلتد و متاسفانه این اتفاق درباره “تهران بدون مجوز” افتاده است. تردیدی نیست که هر آدم آزاده ای همسو با طرز تفکر این فیلمساز درباره شرایط موجود ایران- از سانسور و فشار بر جوانان و نبود آزادی تا تبعیض و بیکاری و فقر- است، اما مهم چگونگی نزدیک شدن و روایت این مسائل است که هر اثری را واجد یا فاقد ارزش سینمایی می کند. در مورد “تهران بدون مجوز”، این نگاه، جدای از ماندن در سطح، نگاهی شعاری است. فیلم از ابتدا با ترانه ای از “هیچ کس” درباره شهر تهران آغاز می شود- که انگشت بر کثیف ترین بخش های این شهر دارد- و بعد گویی در تمام فیلم در حال شعار دادن در این مورد است. مثلاً یک دفعه با یک راننده وانت روبرو هستیم که بی جهت از اتومبیل کناری درباره بیکاری حرف می زند و ادعا می کند که لیسانس حقوق دارد. یا تصویر کتاب “طرحی برای مبارزه با فقر جهانی” را می بینیم که مستقیم به تصویری از کوکا کولا قطع می شود! یا فیلمساز دوربین کوچکش را روبروی یک راننده تاکسی می گیرد تا در یک مونولوگ بسیار طولانی قصه سوار کردن دو دختر را در تاکسی اش توضیح دهد؛ غافل از این که این روایت چقدر در سطح، شعاری و در عین حال طولانی، خسته کننده و غیر سینمایی است.
و بالاخره فیلمسازی که در فیلم، در گفت و گو با یک راننده تاکسی می گوید که “خرقانی” را نمی شناسد، پس از پایان فیلمش تصاویر وقایع تازه ایران را اضافه می کند تا فیلمش “به روز” شود. اما کاش فیلمساز پیش از ساختن این فیلم، خرقانی- خرقانی نوعی- را می شناخت، آن وقت به گمانم حتماً با نگاه عمیق تری روبرو بودیم.