اوراق کنیم یا تعمیر؟

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

شجونی گفت: هدف رهبر تعمیر و نگهداری احمدی نژاد است.

 

راننده پیاده می شود. تعمیرکار از چال بیرون می آید.

تعمیرکار: فرمایشت؟

راننده: این ماشین رو می خوام تعمیر کنی، اوستا!

 

تعمیرکار نگاهی به احمدی نژاد می کند: اوه اوه اوه، این آفتابه خرج لحیمه. چی کارش کردی؟

راننده: شیش ساله سوارش می شم، مدت زیادی نیست.

 

تعمیرکار: چپی یه؟

راننده: یعنی چی؟ کی چپی یه؟

 

تعمیرکار: یعنی با ماشین چپ کردی؟

راننده: یکی دو بار تو راه مسکو و کاراکاس و برزیل تند می رفتم چپ کردم.

 

تعمیرکار: خرجش بالاست، اگه از من می شنفی، اسقاطی بفروش، یه ماشین نو بخر

راننده: موقعیت شو ندارم. بفروشمش دستم می ره زیر سنگ.

 

تعمیرکار: می خوای تعمیر اساسی کنم نگهش داری یا می خوای ردش کنی بره؟

راننده: یه کاری کن دو سال دیگه بهم سواری بده، بعدش دستم باز شد ردش می کنم بره.

 

تعمیرکار: چی کارش کنم؟ کجاش رو تعمیر کنم؟

راننده: ببین اوستا، این جلوبندی اش اشکال داره، اتفاقا از همون جاست اصل مشکل. بردم پیش یک متخصص به اسم حاج سعید حدادیان، می گه این جلوبندی اش ایراد داره.

 

تعمیرکار: کلا جلوبندی اوراقه، رفتی تو دیوار؟

راننده: سه بار رفتم تو دیوار، حواسم نبود، داشتم وسط دره سقوط می کردم، پیچیدم به راست افراطی رفتم تو دیوار.

 

تعمیرکار: یه آقا رحیم دارم اون تو کار جلوبندی یه، می گم درستش کنه….

راننده( با ناراحتی): رحیم نه داداش! این اتفاقا مشکل جلوبندی اش از همون آقا رحیم شروع می شه.

 

تعمیرکار: مگه شما آقا رحیم رو می شناسی؟

راننده: اوستا، من به این اسم حساس ام، شرمنده!

 

تعمیرکار: حکایت سنجده، باشه، می دمش دست اوستا حسن. این هم جلوبندی اش ایراد داره هم کاپوتش ضایعه، پارگی داره، چطوری با این جلوبندی و کاپوت رفتی وسط مردم؟

راننده: اشتباه کردم، دیگه همین شد. همین کاپوتش پارگی داشت، کلی باعث زایش نیروهای انحرافی شد.

 

تعمیر کار: دیگه چی؟

راننده: فرمونش می کشه به چپ.

 

تعمیرکار: معلومه، لاستیک سابی داره، با همین فرمون چهار پنج سال رفتی ها، دائم به چپ می کشید، آره؟

راننده: آره، البته راهنماش هم خراب بود، حتی وقتی به راست می رفتیم هم راهنما به چپ می زد، ولی جالبه که وقتی خارج می رفتیم، به چپ می کشید، وقتی می اومدیم داخل ایران به راست می کشید. ضمنا ترمزش هم نمی گیره، امسال داشت صاف می اومد وسط بیت، داشت منو زیر می گرفت، انداختمش تو چاله.

 

تعمیرکار: باید لنت ترمز عقب و جلو رو عوض کنم. خوب گاز می خوره؟

راننده: اول که سوارش شدم خوب گاز می خورد، خیلی باحال بود، حتی لوله اگزوز اسپورت هم گذاشته بودم، صداش تا ناف پاریس هم می رفت، زیاد سروصدا داشت. باید یه کاری کنی اصلا نتونه تند بره.

 

تعمیرکار: تنظیمش می کنم حداکثر هشتاد تا بره.

راننده: دوسال باهاش رفتم شهرستان و اومدم، همیشه هم بالای 150 رفته.

 

تعمیرکار: فکر کنم تخت گاز رفتی یاتاقان هم سوزوندی.

راننده: آره، پنج سال تخت گاز رفتم.

 

تعمیرکار: کمک فنرهاش هم داغونه، شهرستان رفتی؟

راننده: آره اوستا، حداقل پنجاه تا سفر با خانواده رفتیم همه شهرستانها.

 

تعمیرکار: داداش! آدم از یابو هم اینقدر کار نمی کشه، ماشین هم جون داره.

راننده: ولی فکر کنم موتورش خوب کار کنه.

 

تعمیرکار موتور را نگاه می کند: اوه اوه اوه، اینکه سه کار می کنه، آب روغن قاطی می کنه، متوجه روغن سوزی نشدی؟

راننده: چرا، هر وقت این اواخر گاز می دادم، همه جا سیاه نمایی می شد.

 

تعمیرکار: موتورش باید تعمیر اساسی بشه. ولی نباید باهاش راه دور بری.

راننده: نه، اصلا قرار نیست باهاش راه دور بریم. قبلا باهاش می رفتیم خارج و می اومدیم.

 

تعمیرکار: معلومه دووندی اش، ولی دیگه نمی شه از شهر بیرون ببری اش.

راننده: همین باهاش برم یه خرید و برگردم کافیه.

 

تعمیرکار: استفاده خانوادگی داره؟

راننده: قبلا پسرم هم سوارش می شد، چند تا فامیل ارتشی داشتیم سوارش می شدن، یه حاجی مصباح بود ازش سواری می گرفت، ولی فعلا فقط خودم می خوام سوار شم.

 

تعمیرکار: مصرف بنزینش بالاست؟

راننده: خیلی، نصف هزینه زندگی مون خرج بنزین این لگنه. هی هورت هورت می خوره و هر وقت هم آمپر بنزین شو نگاه می کنی خالیه.

 

تعمیرکار: باهاش دنده عقب زیاد رفتی؟

راننده: آره، خیلی، تو شهرستان آدم دائم مجبوره رو به عقب حرکت کنه، شهرستانها دنده عقب زیاد می رفتیم.

 

تعمیرکار: خوب مرد حسابی، در این مواقع باهاس دور بزنی.

راننده: اولا باهاش هم دنده عقب می رفتم، هم دور می زدم و هی به چپ و راست تغییر مسیر می دادم، بعدش دیدم فرمون قفل می کنه، خوب سواری نمی داد، یک مدتی بوی سوختگی می داد، فهمیدم فرمون به چپ می کشه.

 

تعمیرکار: گفتم که، باید لاستیک هاش رو نو بندازی.

راننده: لاستیک مشکل ندارم، یکی هست تاجر لاستیکه، هر چی بخوام اون می ده.

 

تعمیرکار: از عقب به کسی زدی؟

راننده: آره، پارسال خیابون شلوغ بود، همه رو داشتم بسرعت عقب می بردم، تو خیابون تصادف کردم. چند نفر کشته شدن.

 

تعمیرکار: ماشین پرونده تو دادگاه داره؟

راننده: نه، یکی دیگه گردن گرفت، یک آشنا داریم می ره کهریزک می آد، اون رفت جای ما بازداشت، این ماشینه رو نجات دادیم، وسیله دستم بود.

 

تعمیرکار: اتاقش چرا اینقدر کثیف و داغونه؟

راننده: از اولش همینطوری بود. تازه یک مدت قبل پلیش خورد و واکس زدیم، وگرنه خیلی داغون تر بود.

 

تعمیرکار: بو می ده تو اتاقش. نم داره؟

راننده: آره، یه دو ماهی افتاده بود تو انبار، بوی نم گرفته.

 

تعمیرکار: می خوای دستی به ظاهرش بکشم؟

راننده: نه، نمی خوام خرج سالن و اتاق کنم، فقط بدنه شو می خوام تر و تمیز کنم.

 

تعمیرکار: تر و تمیز یعنی چی؟ می خوای رنگ اساسی بزنی، صافکاری کنم، این کلی لکه گیری می خواد.

راننده: همین لکه گیری کن که جلو مردم آب و رنگی داشته باشه، می خوام قیافه اش خوب باشه، ولی تند نره، ترمزش خوب بگیره، هزینه اش بیاد پائین، آب روغن قاطی نکنه، بوقش رو هم عوض کن.

 

تعمیرکار بوق می زند، یک آژیر آمبولانس است: این که آژیر آمبولانسه؟

راننده: این آخرها زیاد جاده خاکی می رفت، بوق آمبولانس گذاشتم که هر جا می رم همه بفهمن خطرناکه.

 

تعمیرکار: می خوای بوق ده یازده بذارم؟

راننده: آره، هر چی جواد تر باشه بهتر، می خوام از چشم خودم و بقیه بیفته.

 

تعمیرکار: هر جور میلته، صاحب ماشین توئی، نمی خوای بندازی به مشتری بعدی؟

راننده: نه اوستا، این رو اصلا می خوام بدم اوراقش کنن.

 

تعمیرکار: اوراقچی خوب سراغ دارم، قیمت خوب می فرستم کلا اوراق کنن بره پی کارش.

راننده: خوب اوستا بقیه شو نگاه کن.

  

تعمیرکار: صندوق عقب اش باید تعمیر بشه. خیلی داغونه. باهاش جنس جابجا کردی؟

راننده: جنس؟ چه جور جنسی؟

 

تعمیرکار می خندد: نه، منظورم سیاه، سفید و آبکی تلخکی نیست. معلومه باهاش بار بردی.

راننده: به قیافه ماشینه نگاه نکن، خوب بار می برد( آهی می کشد) البته اون اول ها، گاهی زن و بچه و همکلاسی روی ماشین و بغل دست راننده و صندوق عقب می نشستن، یه موقعی هم وضع مالی مون توپ بود تو همین صندوق دسته دسته دلار بود، همه صندوق رو خالی کردیم و خرج شد.

 

تعمیرکار: همینه دیگه. سنگین بار زدی، بدنه اش خوابیده، شاسی ایراد داره.

راننده: می دونم شاسی اش ایراد داره، ولی نمی خوام زیاد خرجش کنم. باهاس یه ماشین دیگه بخرم، می ترسم واسه این خرج کنم، دستم خالی بشه.

 

تعمیرکار: یه پژوی مدل بالای فرانسوی تهران 76 دارم نمره یزد، ولی شرایط داره، مال یه آدم حسابی بوده، هم موتورش خوبه، هم سوپرسالن. یه کادیلاک قدیمی نمره رفسنجان دارم، اونم موتورش تازه تعویضه، موتور آمریکایی، واسه سفر خارجی خیلی خوبه، ولی تو شهر نمی شه بدوونی اش. قیمت شم بد نیست. یه جی ام آمریکایی هم دارم که دنده اتوماتیکه، صاحبش آمریکاست، ولی همه چی اش اتوماته، اصلا اختیارش دست خودت نیست. یه پیکان گوجه ای جوانان هم دارم نمره مشهد، مال یه قالیباف بوده، اونم مفت می ده. می خوای واسطه بشم یکی شونو بخری؟

راننده: رو شرایط باید فکر کنم، البته نمی تونم شرایطی ماشین بگیرم، آدم دیگه صاحبش نیست. کادیلاکه رو هم دیدمش، مال آشناست، قبلا سوارش شدم، ولی فکر نکنم باهاش توافق کنم. مدل آمریکایی هم نمی خوام. شاید همین پیکان گوجه ای رو بعدا گرفتم، فعلا همینو تعمیر کن.

 

تعمیرکار: برق و باطری اش چطوره؟

راننده: تسمه پروانه اش رو باید عوض کنی، زود جوش می آره و باطری اش شارژ نمی شه. قبلا می انداختم دنده کمک می رفت تا بالای کوه، ولی حالا یه سربالایی می رم جوش می آره. سیم هاش هم قاطی کرده. می زنم راهنمای راست، یه دفعه چراغ خطرش روشن می شه. اتاقش هم تاریکه. نمی دونم توش چه خبره.

 

تعمیرکار دور ماشین می زند و روی کاغذ چیزهایی می نویسد و می گوید: ببین! داداش! این ماشین باید ده میلیون خرجش کنی، سرپا که اومد هشت میلیون هم نمی خرن. من که می گم دو تا سووال از مجلس بکنی، می تونی این رو به اوراقچی بفروشی، دو میلیونی گیرت می آد، بیست میلیون بده یک ماشین تمیز بخر.

راننده: فعلا نمی تونم. شما تعمیرش کن، فعلا تا دو سال لک و لک کنه و بره، بعدا یه فکری می کنم.