درد پانزده ساله

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

درد دیشب، ناشی از افزایش فشار خون و پادرد مزمن و پس از آن ناراحتی قلبی کرمی خیرآبادی که فرصت خواب را تا صبح گرفت، آن قدر اثرگذار بود که تا لحظاتی قبل از وقت تلفن بیهوش در رختخواب افتادم. پیچیدن خبر شرایط نامناسب جسمی ام دردسرزا شده و بستگان دور و نزدیک را حسابی نگران ساخته است. نمی‌دانم چرا رشته ی امور از دستم در رفت و نتوانستم کاری کنم که دیگران از وضعیتم چندان مطلع شوند.

شاید اگر از همان ابتدا ویلچیر جدید را به من می‌ رساندند و به پا و کمرم فشار زیادی وارد نمی‌آمد، میزان درد و التهاب شدت پیدا نمی کرد و مزمن و دردسرزا نمی شد. شاید هم نیاز به خبررسانی از جانب مهدی و طرح گسترده ی موضوع در رسانه ها دردسرزا شده است. در این میان خودم هم حیران مانده ام که چه شده که درد پشت درد و مرض پشت مرض از راه می رسد؛ آیا علت عوارض جانبی داروهای مصرفی نیست و اثر آن ها بر روی یکدیگر و بر روی اعضای بدنم؟

خانم ستوده هم به رویا زنگ زده بود و ابراز نگرانی می کرد و کنجکاو بود که چه اتفاقی افتاده است. پیغام داده بود که با او تماس بگیرم. به خانه‌ شان تلفن زدم، نسرین منزل نبود و رضا خندان همسرش گفت که رفته است کرج. پس از تلاش‌های فراوان او را یافتم و توضیح کافی در مورد مسائل پیش آمده ارائه دادم، از جمله کارشکنی ها در اعزام به بیمارستان برای انجام تست ورزش و روشن شرایط مشکل قلبی ام- پس از بیش دو ماه تاخیر، با وجود تاکید چندباره ی دکتر عندلیب بر ضرورت و فوریت این اقدام. به وکیلم گفتم که تاخیر در اعزام به مراکز تشخیص و درمان خارج از زندان برای انجام عکسبرداری ام.آر.ای و… هم کماکان وجود دارد.

 ستوده ‌گفت در صدد است که برایم تقاضای مرخصی کند. از وی خواستم وارد این بازی نشود. توضیح داد که منظورش ضرورت دادن مرخصی استعلاجی است و اعزام سریع به بیمارستان و زیر نظر پزشکان مورد اعتماد درمان شدن، نه تقاضای مرخصی عادی و استحقاقی. با این وجود تاکید کردم که به گونه‌ای مصاحبه کند که در این میان کادر درمانی بهداری زندان رجایی شهر زیر سوال نروند، چون اکثر آن ها واقعا دلسوزی و همکاری می‌کنند. توضیح دادم که ایراد در نظام اداری کشور است و تصمیم های غیرقانونی مقام‌های امنیتی و قضایی برای نوعی به گروگان گرفتن من. همچنین از وضعیت نامناسب جسمی و روحی کرمی خیرآبادی گفتم. توصیه ام این بود که در مصاحبه های خود به وضع امثال او هم اشاره داشته باشد که اکنون نزدیک پانزده سال است- بدون ساعتی مرخصی- در زندان به سر می‌برد و خانه و خانواده‌اش را از دست داده و با وجود زیر حکم اعدام بودن معطلش نگاه داشته‌اند و برای درمان ضروری به بیمارستان اعزامش نمی کنند.

بحث ما به شکایت از شرکت نوکیا هم کشید که موضوع پرونده اش پس از طرح در شبکه‌های فارسی زبان، اکنون به شبکه‌های بین‌المللی هم کشیده شده است. فردی با عنوان دکتر هریس ساکن مریلند یکی از مسؤولان تیم حقوقی این پرونده است. اعضای این تیم به همراه مهدی دارند حسابی بر روی شبکه‌هایی چون سی.ان.ان در مورد همکاری نوکیا با حکومت ایران مانور می‌دهند. آن ها فعلا بحث کلیات شکایت را مطرح می‌کنند که ظاهرا یک روش شناخته شده و مرسوم در نظام قضایی آمریکاست. نمی‌دانم که آیا می‌توان از محاکم قضایی این کشور یک پرونده بین‌المللی را برای شرکتی مشترک در اروپا- فنلاند- دنبال کرد و شرکت نوکیا- زیمنس را به پای میز محاکمه کشاند یا نه، به ویژه اگر پای دریافت غرامت هم در میان باشد. به هر حال این کار اگر هیچ نتیجه‌ی این چنینی هم نداشته باشد- بخصوص در مورد من که دنبال مسائل و منافع مادی نیستم- دست کم این خاصیت را دارد که بحث هایی چون اعمال شکنجه، شنود تلفنی و تعقیب و مراقبت‌های ویژه غیرقانونی و از همه مهمتر بحث قراردادهای پشت پرده ی اطلاعاتی- امنیتی را در سطح جهان مطرح می‌کند. این اقدام مسلما موجب هراس دیگر شرکت های بین المللی در انجام معامله‌های مشابه خواهد ‌شد.

 امروز غیر از خانم ستوده که جلسه‌ای با برخی از بستگان نزدیک بعضی از زندانیان سیاسی داشت، تعدادی از دوستان هم ظهر در مکانی دیگر دور هم جمع شده بودند- از خانم رهنورد و محتشمی و مجردی گرفته تا سیدعلیرضا بهشتی پسر بزرگ دکتر بهشتی. در این میان فرصتی هم فراهم شد تا تلفنی با خانم محتشمی کلی شوخی کنم. او با توجه به متلک های گذشته ی من در خصوص دستگیر نکردن تاجزاده می‌گفت: “حالا خیالت راحت شد که مصطفی را هم گرفتند و به زندان آوردند؟” کوتاه نیامدم و با خنده پاسخ دادم: “این نهایت آرزویت بوده و هست. از یک طرف به مصطفی می‌گویی دلم می‌خواهد پیش من بمانی و زندان نروی، اما وقتی می‌رود و به آرزویت می‌رسی و از شادی بساط جشن و سرور راه می‌اندازی و آش پشت پا می‌دهی”. اشاره‌ام به جلسه ی روز سه‌شنبه بود و تجمع بیش از هفتاد زن در یک مکان در مراسم قرائت قران و آش خوری، آن هم در شرایطی که دائم آن ها را تهدید می‌کنند و در مواقعی هم برگزاری یک دعای کمیل ساده عاملی برای بازداشت بستگان و دوستان زندانیان سیاسی می شود.

 به هر حال، تداوم این جلسات با وجود بگیر و ببندها، نشانه ی وجود جوشش و حیات در جنبش سبز است. گفته می‌شود کروبی هم بیانیه‌ای داده و دعوت عمومی به راهپیمایی کرده است برای شرکت در مراسم روز قدس، با حضور خودش. احتمال می‌رود حاکمیت امسال نیز مانند پارسال درصدد برگزاری محدود یا تحت فشار و مهار شدید این مراسم باشد. تمامیت خواهان در شرایط ترس و وحشت از حضور مردم در خیابان ها و مراکز عمومی، بعید نیست که از خیر برگزاری نماز عید فطر در مصلی تهران بگذرند و به همان محیط محدود دانشگاه تهران بسنده کنند.

 خبر می رسد که ابوالفضل فاتح رئیس سابق ایسنا و سخنگوی ستاد موسوی نیز مطلبی روی سایت کلمه گذاشته و بر ضرورت اتحاد نیروهای داخلی در برابر فشارهای بیرون و تحریم خارجی تاکید کرده است- آن هم در شرایطی که یک دو روز قبل میرحسین بیانیه ی جدیدی منتشر کرده که رویکردی متفاوت دارد. بین دوستان در مورد استقبال از پیشنهاد فاتح اختلاف نظر وجود دارد. برخی این اقدامی را مثبت ارزیابی می کنند و افرادی چون من نظری منفی دارند. حتی این نظر بدبینانه مطرح شده است که هدف او از نوشتن این مطلب گرفتن چراغ سبز برای رفع ممنوعیت خروج از کشور و بازگشتش به انگلستان است- البته اگر تاکنون راهی لندن نشده باشد. پیش‌بینی نمی‌کنم که در فضای تند، اما نه چندان گسترده ی جنبش سبز این نوع شایعه ها چندان خریداری داشته باشد.

با شیخ عبدالله هم تماس گرفتم. او هم نگران وضع جسمی ام بود. از برنامه ی افطاری گفت و تجمع وسیع دوستان، آن هم در طیفی گسترده از اصلاح طلبان و تحول خواهان. بنظرم در حال حاضر کمتر کسی چون او قادر به انجام چنین کاری است و کنار هم نشاندن اعضای جریان‌های مختلف سیاسی و حتی فن سالاران و دیوان سالاران گذشته پای یک میز یا یک سفره. هنوز هم امیدوارم که عبدالله نوری بتواند در آینده ای نزدیک نقشی تاریخی در تحولات سیاسی ایران ایفا کند؛ کاری که پیش از انتخابات بحث اش مطرح بود و در زمانی پیش‌تر در دوران شکل‌دهی “جبهه دموکراسی و حقوق بشر” که تا مرحله ی سپردن مسوولیت اصلی به او هم پیش رفت. آن زمان، پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، ابتدا صحبت تصدی دبیرکلی جبهه توسط مصطفی معین بود که برای تاسیس و تشکیل این نهاد پا پیش گذارده و حسابی تلاش کرده بود، اما بعد…

تحولات یک سال گذشته هم محک خوبی بود تا اندازه‌ها، ظرفیت‌ها و توانی های معین را در تحولات پیش رو نشان دهد. اکنون باز آن نقد گذشته به سازمان مجاهدین انقلاب و جبهه مشارکت مطرح شده است که چرا در آن مقطع بر روی وی- صرفا به دلیل امید به تایید شدن و گذشتن از سد شورای نگهبان- بیش از اندازه سرمایه‌گذاری کرده و به سمت یک ائتلاف گسترده نرفته اند تا بسترساز مهندسی کردن انتخابات و تحمیل احمدی نژاد به ملت نشوند. به نظر من اکنون که این دو حزب اصلی اصلاح طلب منحل شده و اکثر سران آن ها یا زندانی هستند یا دارای پرونده، جای طرح این مسائل نیست، به ویژه درون زندان.

 اما یک نکته کاملا روشن است و آن این که عبداله نوری جربزه ی چنین کارهایی را دارد، البته اگر طی این چهارده پانزده ماهی که در زندان هستم زاویه ی دیدش به مسائل سیاسی عوض نشده و کماکان تفکراتش به من نزدیک باشد. البته گمان می کنم که اگرچه راهبرد ما یکی است، اما روی راهکارها اختلاف نظر جدی و تفاوت برنامه داشته باشیم. باید دید گذشت زمان و تحولات داخلی و بین‌المللی چه تاثیری بر روی نوع تحلیل ما از شرایط خواهد گذارد.

دوستان معتقدند که از سخنان دو روز پیش آیت‌الله خامنه‌ای، با وجود تلاش برای نشان دادن نوعی صلابت، در عمل نشانگر وجود بیم و هراس او از تحولات جامعه و واکنش های بین المللی بوده است. من که حوصله نشستن و شنیدن سخنانش را به صورت مستقیم ندارم و به صورت پراکنده می شنوم و می خوانم که چه گفته و می گوید و به کدام افق نظر دارد. حرف های اخیر وی به نظر من بیشتر شبیه یک عقب‌نشینی تاکتیکی است با هدف ایجاد تفرقه در بین نیروهای تحول خواه و سران جنبش سبز. به عبارت دیگر، نوعی زمان خریدن است برای زدن ضربه ی کاری تر در آینده. نمی دانم این نظر تا چه حد می‌تواند درست باشد، گذر زمان حقیقت امر را روشن خواهد ساخت.

نیمه شب یکشنبه ۳۱/۵/۸۹ ساعت ۰۰: ۱۰حسینیه بند۳ کارگری

 

پس از نگارش:

 تعطیلی امروز این فرصت را برایم فراهم کرد که بر روی داستان بیشتر کار کنم. چند فصل بیشتر از آن باقی نمانده است، اما نمی‌دانم چگونه باید داستان را جمع و جور کنم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. البته طرحی خاص در ذهن دارم که می‌تواند شگفت انگیز باشد، هرچند مساله ساز.

 هیچکدام از رمان های ایرانی و خارجی ارسالی هنوز به دستم نرسیده اند. امیدوارم که رسیدن صندلی چرخ‌دار که راه دسترسی به کتابخانه مرکزی را فراهم می‌ سازد، درکنار رسیدن کتاب‌های جدید و فارغ شدن از نوشتن، برایم فرصت مطالعه ی گسترده و بدون وقفه را دوباره فراهم کند- چند مدتی می‌شود که در عمل چیز چشم گیری نخوانده‌ام.