رنج نامه یک نسل
طالبان شیعه، دشمن هنر وفرهنگ
چشمانمان را که باز کردیم انقلاب شده بود. جنگ بود. فقر بود و آشفتگی و…؛ اوضاع به هم ریخته ای که ما در پیدایی شان هیچ نقشی نداشتیم. اصلا نبودیم که دخالتی داشته باشیم…
خاطرات مدرسه از یکسو با هراس جنگ و صدای رعب انگیز آژیر خطر همراه شد و از دیگر سو، خبر مرگ و شکنجه ی این و آن در زندان ها.
روزگارمان آنقدرها هم از حادثه خالی نبود؛ صف نان بود. کوپن مرغ و روغن بود و تلویزیون و روزنامه ای که در همان روزهای سخت، از اتحاد ملی می گفت. از شادی عمومی و صدای گرم “صبح به خیر ایران “. همه ساله هم همین موقع ها، جشن بود؛ “دهه ی فجر “. می گفتند چند سال پیش در همین روزها، فرشته ای آمده و ” دیو “ را بیرون کرده. راهپیمایی بود و شعارهای دسته جمعی خیابانی و دیگرانی از همین دست…
ایام عبور کرد و سختی هایش نه؛ بزرگتر که شدیم، قصه ی تاریخ و حکایت روزهای رفته را در کتاب ها خواندیم و از بزرگترها شنیدیم. در هم آن کتابها خواندیم که صد سال پیش، برخاستنی ملی در این خاک رخ داده و سعی جدّ ای برای میل به آزادی و دموکراسی. گفتند که این مردم در تاریخ صد ساله ی معاصر، بسیار پیشتر از همسایه ها و دیگر کشورهای مشابه، در پی قانون مداری و نظم اجتماعی بودند. گفتند که انقلاب پنجاه و هفت هم ناخواسته از مسیر اصلی اش دور شده؛ هدف آزادی بوده و دموکراسی و حکومت مردم و نه استقرار دین و مذهب و عقب گردی هزارساله…
در ادامه و در هم آن سالهای اولیه ی در اجتماع زیستن بود که یکی با لباس دین و حرف مدرن خودش را به نسل ما معرفی کرد. از آزادی انسانی گفت و شکوه تمدنی دلنشین. اولین حرکات اجتماعی نسل ما، برگزاری هم آن انتخابات پر شور بود و گزینش هم آن اقا برای ریاست بر اجتماع.
آغاز جوانی مان بود که محمد خاتمی رئیس جمهور شد و جامعه ی مدنی رنگ و بویی گرفت. شور هیجان بود و لذت به بار نشستن اتحاد و مزه ی خوب همبستگی و روزهایی که کمتر از آن خاکستری پیشین نشان داشتند.
روزهایی که در قیاس با گذشته “ خوب ” جلوه می کردند اما آنقدرها دوام نیاورد. به دو سال هم نکشید. روزنامه ها را بستند و اعتراض دانشجوها را به گلوله و باتوم بستند. برخی ناخواسته منزوی شدند، از علوم انسانی و اجتماعی روی گرداندند و به دیگر جلوه های زندگی عمومی پرداختند و برخی دیگر هم ناگزیر به جلای وطن شدند.
حالا سیزده سال از آن روزها( حادثه ی کوی دانشگاه و اوین اعتراض دانشجویی در خیابان ها) می گذرد و در این مدت به قول شاعر تنها کارمان شده که هر روزبگوییم؛ “ دریغ از دیروز “…
یک روز غم دغدغه های روشنفکری می خوردیم، سینما نبود، تیاتر و تماشاخانه نبود، کتاب و قصه و اندیشه ی آزاد نبود، بعدها اما دیگر دامنه ی این نبودن ها به حق انتخاب کشید. به رای. به زندگی. به برخورداری اجتماعی و نبودن جایی برای آویختن این قبای کهنه. به قول معروف به مردن گرفتند که به تب راضی شویم؛ کار تا آنجا پبش رفت که جملگی دستاوردهای اجتماعی از میان برداشته و اصل “ انسان ” بودن هم به سخره کشیده شد.
در این میان اما حکایت برخورد جوانان امروز با مردان و زنان دیروز، خود حدیثی دگر است. در این سالها بسیاری از چهره هایی که به گونه ای در انقلاب پنجاه و هفت شرکت داشتند از خاطرات آن روزها گفته اند…. ؛ :
” خوب کردیم. بد کردیم. اشتباه بود. اسیر حیله شدیم و دیگرانی از همین دست… “
در کشاکش این همه کلام و حرف بی سند، جوانان نسل امروز ایران، آنها که در این انقلاب هیچ نقشی نداشتند( نبودند که بخواهند نقش داشته باشند) هماره بسیاری از افراد و چهره های متفکر نسل پیشین را “ مقصر ” می شمارند؛ گفته و باوری که انگار آنقدرها با آیین “ انصاف ” همراه نباشد. ناگفته پیداست که استفاده از تجربه ی تاریخی و حافظه ی امروزی برای بررسی اتفاقی اجتماعی که سالها پیش رخ داده، رسم “ عدالت ” نیست.
حالا سی و چهار سال از آن انقلاب گذشته. نسل پیشین، و جوانان امروزی؛ رفتار حکومت اسلامی و “ اقلیت ” راستین پیروان و صاحبین قدرتش را به تجربه درک کرده اند. حالا دیگر از خورشید تابان هم عیان تر است که اندیشه حاکم بر ایران، از نوع نظام شیعه طالبانی ست که نه حرف مخالفی را بر می تابد، نه علاقه ای به آزادی انسانی و حکومت قانون دارد و نه حرمتی برای مفاهیم ملی و جلوه های راستین اتحاد مردمی قائل است. در این سالهای آخر شاهد شمشیر از نیام بیرون آمده ای هستیم که هرگزش سر سازش نیست. نه با هنر و فرهنگ، نه با قانون آزاد و نه حتی با قانون اساسی جمهوری اسلامی، که پیشتر توسط اهالی قوم و تئوری پردازان خودشان نوشته شده بود.
نسل پیشین چه خوب و چه بد تاریخ روزگار خودش را ساخت و با نیت ساختن جامعه ای بهتر، به دام انقلاب ( شوم ) ی رفت که دامن آنها و آیندگان شان را گرفت. در این میان نسل امروزی ایران که با دنیای متمدن سر و کار دارد با کامپیوتر و اینترنت بزرگ شده و زبان دیگر مردمان دنیا را می شناسد، بی شک “ می بایست ” که معقول و متمدنانه عمل کند تا در ادامه راه زندگی دشواری های لابد حاصل از تصمیم اشتباه و طلب کاری های لاجرم نسل در راه؛ گریبانش را نگیرد.