زن به فعل حرام و تماس جسمی با یک مرد اجنبی ( به زبان ریاست دادگاه ) متهم است. زن مجرد است و به قول خودش پایبند به دستورات و احکام دینی است. دفاعیه اش شرحی است بر تناقض ها و تضادهای درونی او و چه بسا اکثریتی از ما که این تضادها را انکار می کنیم. اخیرا ایمیل های فورواردی و جمعی که مبادله می شود، رویکرد انتقاد از خود را بر انتقاد از حکومت، پررنگ تر می کند. تولید متن ایمیل ها درون مرزی است. بیرون از مرز تکثیر می شود. نشانه ای است بدیع از در خود نگریستن، به خود اندیشیدن، فرو افتادن در حیرتی ژرف و اعلام بی صدای سرگشتگی در میانه تجدد دوستی و تحجر دوستی. در جاهائی از دفاعیه یک زن متهم به فعل حرام که به دستم رسیده است، این گقتمان درونی ایرانیان امروزی و ناراضی از حکومت، آشکار است:
“بسمه تعالی
حاج آقا…، ریاست محترم دادگاه
در مسلمانی من شک نکنید. درست است که هفت قلم آرایش می کنم و شما همیشه در جلسات رسیدگی، من را نصیحت و امر به معروف فرموده اید، ولی زیر این آرایش، ایمانی نهفته است که شاید باورش نمی کنید. من در مورد تک تک آرایش اجزاء صورتم همواره با یک مجتهد مشورت کرده ام. از عمل جراحی بینی بگیرید تا “تتوی ابرو و لب و…” نمازم ترک نمی شود، نامه ای از حاج آقا…، ضمیمه است که شهادت می دهد زن مومنه ای هستم. نشان می دهد از بس دغدغه داشتم که مبادا با این ناخن های بلند و لاک خورده، نمازم قبول درگاه باریتعالی نشود، رفتم خدمت ایشان و نظریه شان را جویا شدم. ایشان پس از استماع عرایض من، فرمودند با همین ناخن های لاک خورده نماز بخوانید. فقط همواره یک ناخن خود را طبیعی و بدون لاک نگاهدارید. در این صورت مهم نیست که آب وضو به سطح همه ناخن هائی که زیر قشری از لاک است نمی رسد. همین که یک ناخن زیر قشری از لاک نیست و آب وضو به سطح ناخن می رسد و از آن سرازیر می شود، کافی است تا نماز شما قبول ساحت باریتعالی بشود و انشاءالله پس از زندگی در این جهان خاکی، با معصومین محشور باشید.”
همین یک فقره از دفاعیه که شهادت یک روحانی شناخته شده ضمیمه آن است، کافی است تا جریان خویشتن نگری را که در شرایط اجتماعی امروز ایران، به صورت وسیعی در تمام لایه های اجتماعی آغاز شده، جدی بگیریم. زنی همزمان زیر سلطه تجدد دوستی که آزادی در آرایش و انتخاب سبک زندگی از لوازم آن است، و زیر سلطه تحجر دوستی که میراث تاریخی اوست و سبک زندگی را برایش قالب ریزی کرده، سرگشته شده و دست و پا می زند. نه می تواند از آرایش و سبک زندگی که به او شادمانی می بخشد، صرفنظر کند، نه می تواند از ترس آتش جهنم خود را رها کند. این روزگاری است که هر چند شاید دیری است شروع شده، ولی با انقلاب اسلامی و قوانین اسلامی و قضات مجری احکام اسلامی، به صورت های تازه ای در سطح وسیع دیده می شود.
زن در این دفاعیه، هم تجدد را دوست دارد، هم نمی تواند از تحجر دل برکند. فقط از برای برائت نیست که از تحجردوستی خود خبر می دهد، زندگی اش آمیخته ای است از این چالش درونی که یک سرش آرایشگاه و بزم و پارتی است و یک سرش دکان مردانی است که خود را نمایندگان خدا معرفی می کنند و برای هر پرسش از مردمی که خدا و خرما را با هم دوست دارند، پاسخی آماده کرده اند در خور زمان و مکان. چاه جمکران را لزوما زنانی با یک خروار حجاب و عفاف پر رونق نکرده اند. آن جا همین سرگشته های تجدد دوست، پرسه می زنند، نامه می نویسند و معجزه می خواهند و نذر ادا می کنند و نیاز می دهند. جمکران عرصه ای است برای پژوهشگرانی که دوست دارند از این چالش و جنگ درونی ایرانیان امروز با خبر بشوند. اگر از ایران رانده نشده بودیم، شاید پس از سالها سر و کله زدن با قوانین، راهی این بسترهای گسترده برای تحقیق می شدیم. در این بستر است که خود را پیدا می کنیم. در این بستر است که انقلاب خود را تعریف می کنیم. در این بستر است که خود را نه سرزنش، که شناسائی می کنیم. زنان بیش از مردان به علت یوغ بندگی جنسیتی که بر گردن داشته اند، در این بستر صادقانه حاضر می شوند و همزمان سبک زندگی امروزی را رنگ و رونق می دهند. بهای آن را هم می پردازند.
روحانیون مدعی نمایندگی خدا، در مواردی که پاسخ هائی به شرح لایحه بالا کشف می کنند و در اختیار می گذارند، پیداست زمانه را نیک شناخته اند. می دانند اگر به زنان بگویند باید تمام ناخن ها را کوتاه و بی رنگ یا حداکثر با حنا رنگ کنند، این دکان هزار ساله ورشکسته و تعطیل می شود. متناسب با تقاضا، جنس خود را عرضه می کنند. بازار را می شناسند. هشیاری آنها در شناخت اوضاع هر چند برای حفظ منافع صنفی، به زنان مراجعه کننده، آرامش می بخشد. زنی که مشتری این دکان هاست، از دکان راضی و خشنود خارج می شود. مجبور نیست دستهای زیبایش را زشت کند. بهشت در گرو پاک کردن لاک و کوتاه کردن ناخن نیست. همین برایش کافی است. دنیا و آخرت هر دو.
بکلی فراموش می کند که با رفتن نزد آن روحانی، یک نظم هزار ساله را بی چون و چرا پذیرفته است. بکلی فراموش می کند که خداوند ساخته و پرداخته آن روحانی، او را در انتخاب سبک زندگی مورد علاقه اش، که اقامه نماز با لاک ناخن ( غیر از یک ناخن ) را اجازه می دهد، آزاد نگذاشته است. بکلی فراموش می کند که خودش را سپرده است به نظمی که از صبح تا شام به آن می تازد و دلش پر می زند تا نظم را روی سر حامیانش ویران کند.
در دادگاهها به جای روحانیون زمان سنج که می خواهند با مردم راه بیایند و در ضمن دکان خود را هم پررونق نگاهدارند، یک قاضی نشسته با این هدف که خدا را شلاق به دست، شمشیربه فرمان و آماده برای بریدن مچ دست و انگشت با کیسه ای پر از سنگ برای سنگسار معرفی کند. قانون مجازات اسلامی را کنار دست دارد. خیال می کند مفاد آن را شخصا در غار حرا از جبرئیل به زبان فارسی دریافت کرده و مکلف به اجرایش شده است. امر را مردم بر او مشتبه کرده اند. توهم برش داشته که زبان خدا را فقط او می فهمد و لاغیر.
در دو سوی تجدد دوستی و تحجر دوستی، زنان ایرانی بیش از مردان ایرانی صدمه می خورند. در سوی تحجر دوستی همه چیز به زیان شان است که در قوانین تجلی یافته است. سبک زندگی مشابه بردگی بر آنان تحمیل شده است. در سوی تجدد دوستی، نه فقط با قانون و مردان خونریز، که با چالش های درون خود هم در گیر شده اند و به نفع بقای نظمی که قاتل جانشان است راهی دکان های فروش بهشت می شوند. شاید بر انقلاب و ترس درون سرپوشی بگذارند.
چگونه می شود به آنها کمک کرد تا توانمند بشوند و ذهنیت خود را از درون پیش داوری های تاریخی بیرون بکشند؟ چگونه می شود آنها را با لذت های در امیخته با تعادل آشنا کرد، در جائی که پیاپی قانون را مثل شمشیر بر ضد آنها تیز می کنند و آنها را وادار به واکنش های اغراق آمیز؟
دیدگاههای امروزی به این پرسش پاسخ می دهد:
با رسانه
با رادیو- تلویزیون
با حوزه نشر
با سینما و تئاتر
با آموزش و پرورش رسمی و غیر رسمی
با کتاب های درسی
آن چه زیر این عناوین در ایران فعال است، زیر تیغ سانسوری است که ورود به قلمرو بازسازی ذهنیت مردم به خصوص نسبت به زنان، خط قرمز آن است. برای نمایان کردن این خط قرمز، هر وصله ای به مرد یا زنی که بخواهد بر ضرورت شکستن خط قرمز، اصرار کند، می چسبانند. غافل اند که زیر این خط قرمز خود ساخته، هزار هزار رکعت نماز خوانده می شود. هزار هزار شب احیا برگزار می شود، و هزار هزار جنین حاصل روابط خارج از ازدواج به صورت زیرزمینی سقط می شود و هزار هزار زن بر حسب فتاوی آقایان و از برای سیر کردن شکم خود و فرزندان و برخورداری از امنیت و زندگی بی شلاق، پیاپی صیغه یک ساعته می شوند و هزاران هزار دیگر…
مدرکی در دست نیست تا یادآوری کند اهالی پارتی های شبانه و روابط خارج از ازدواج و دیگر مواردی که گناه کبیره اش می خوانند، مسافران جمکران و دیگر زیارتگاهها را تشکیل نمی دهند. پژوهشگران اجتماعی شاید آزادی عمل ندارند تا پیرامون موضوع تحقیق کنند و شاید نمی خواهند سری را که درد نمی کند، دستمال ببندند. شاید حق با آن هاست. ولی این امتناع از خطر کردن در راه تحقیق، جامعه ای را در جهل تاریخی اش منجمد می کند و این دروغ اشاعه می یابد که گویا همه مرز شکن های اخلاقی، از جانماز و زیارت دل بر کنده اند و همه مومنان، از عشق ورزی حرام و بی حجابی و هر آن چه نامش را معصیت گذاشته اند، گریزانند.
این فرهنگ دو گانه زیستن و دو گونه داوری کردن، در ایران امروز، فرو پاشیده است، هزار رنگ شده است. چگونه می شود به هر تدبیر و شگرد ممکن، رنگ های آن را از زیر رسوبات سختی که احاطه اش کرده است، بیرون کشید و به تماشا گذاشت تا جمعی با تظاهرات مزورانه اخلاقی و خشونت بار به جمعی دیگر فخر نفروشند و آنها را مچاله نکنند؟
مدعیان بهشت با بخشی از جمعیت که آنها را راهیان جهنم می نامند، بسیار مراوده دارند. زنان در این مراوده حاضرند و بسی سرگشته ! چگونه می شود راوی مراوده ای شد که به نظم زن ستیز قدرت ماندگاری داده است.؟ زنان در این فاجعه کدام نقش ها را بازی کرده و می کنند؟ و چرا؟ کاشکی دست کم خود زبان می گشودند، هرچند با نام مستعار! باید تمام قد روی صحنه بود و گزارشگر آن شد.