فرار به سوی کدام پیروزی؟

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» راستانِ داستان/ قصه

حماسه‌سرائی از جنگ در سینما فقط مختص ایران نبود. جنگ جهانی دوم که تمام شد، آنچه فیلم‌ساز که در اروپا و امریکا بود آنچه هنرپیشه که می‌توانستند جمع کردند و درباره قهرمانی‌های قوای متفق در جنگ افسانه‌هائی ساختند و سرودند که هر لحظه از خودت می‌پرسیدی اگر نیروهای متفقین چنین قهرمانانی مثل دلاوران فیلم “توپ‌های ناوارون” داشتند که پنج شش نفره می‌رفتند یک لشکر، یک مقر یا یک تاسیسات را منهدم می‌کردند پس چرا آن جنگ صد میلیون نفره که حدود هشتاد میلیون هم کشته داشت واقعاً شش سال طول کشید؟ توپ‌های ناوارون البته چون در یک صحنه‌اش آنتونی کوئین ایره‌نه پاپاس را آن‌هم درست وسط مجاهدت فی سبیل الله و بوی شربت شهادت، ماچ کرده بود جزو فیلم‌های “مبتذل” بود و فقط در مخفی‌گاه‌های خانوادگی با ویدئو تی سون می‌شد دیدش.

و هر کشوری که در جنگ آسیب بیشتری دیده بود، در فیلم قهرمان‌تر بود. اوج این حماسه را می‌شد در فیلم‌های فرانسوی مربوط به جنگ جهانی دید. فرانسوی‌ها در جنگ کشور را تقریباً با کمترین مقاومت به قوای نازی هدیه کرده بودند و فقط قول گرفته بودند که به میراث فرهنگی‌شان آسیبی نرسد. البته حفظ همان میراث بعدها باعث شد که فرانسه هر سال به اندازه‌ی جمعیتش توریست داشته باشد و پول دربیاورد. چیزی که هرگز در کت و کول یک شرقی “باغیرت” نمی‌رود و دقیقاً به همین دلیل دو سوم میراث فرهنگی شرق در طول هزاران سال، در تعداد معدودی جنگ و لشکرکشی یا به‌طور کامل نابود شد یا آسیب جدی دید. اصلاً یکی از تفریحات فرماندهان قوای متهاجم شرق از بین بردن میراث فرهنگی کشورهای مورد هجوم بود. شاید هم همان میراث از بین رفت که اوضاع شرق و مشخصاً ایران شد این.

در هر حال حالا سینما فرصتی به فرانسوی‌ها داده بود که انتقام آن کتکی که در جنگ خورده بودند را بگیرند: ما به همه گفتیم زدیم، شما هم بگین زده! به همین راحتی فرانسوی‌ها مارشال پتن را در ذهن‌شان چال کردند و از مارشال دوگل امامزاده بیژن ساختند. البته با چک و چانه‌های همین دوگل درست در زمانی که آلمان‌ها داشتند در ساحل نرماندی فرانسه برای مقابله با تهاجم از سمت غرب دیوار می‌کشیدند، یک منطقه‌ی امن برای نویسنده‌های فرانسوی ایجاد شد و از آنجا که همین الآن هم اگر ده‌تا نویسنده فرانسوی یک‌جا جمع بشوند حتماً یک شری به‌پا می‌شود، از همان‌جا هسته اولیه‌ی ارتش سری و مقاومت و بساط و بگیر و ببند تشکیل شد و دک و پوز نازی‌ها تا حدودی جدول شد.

فیلم‌ساز‌های امریکائی هم ظاهراً این‌را زود فهمیدند که بلافاصله صحنه‌ی اصلی جریان نصف فیلم‌های جنگی‌شان را برگرداندند به‌سمت فرانسه. این اتفاق بعدها هم ادامه پیدا کرد و کما اینکه تمام دلاوری‌های فیلم “نجات سرباز رایان” هم، هر چند توسط نیروهای امریکائی، ولی در فرانسه اتفاق افتاد. و در میانه‌ی این راه “فرار به‌ سوی پیروزی” ساخته شد. یک اردوگاه اسراء جنگی فرانسوی، که اگرچه نتوانسته بودند خوب بجنگند ولی در عوض خیلی خوب فوتبال بازی می‌کردند!

مهم نبود که سیلوستر استالونه قهرمان بوکس است، مهم این بود که در پایان فیلم “سنگر” فرانسوی‌ها را در مقابل ضربه‌ی ناجوانمردانه‌ی قوای نازی در آن صحنه‌ی پنالتی صد درصد ناجوانمردانه حفظ کرد و مشت محکمی به دهان نازی‌ها وارد آورد. فرانسه اگر در جنگ هر چقدر هم از آلمان‌ها خورد، عوضش پله یک قیچی برگردونی بهشان زد که خود نازی‌ها کف کردند. آلمان هر چقدر هم که در جنگ فرانسوی‌ها را به چشم رعیت خودش دید ولی در عوض “بابی مور” در چند صحنه از فیلم هفت هشت ده‌تا دژخیم آلمانی را دریبل کرد. اینه داداش!

و در پایان این حماسه‌ی غرورآفرین هم تماشاچی‌ها ریختند وسط زمین و قهرمانان این نبرد نابرابر لباس‌های‌شان را عوض کردند و لای جمعیت در رفتند! تماشاگران حاضر در سالن‌های سینما هم به افتخارشان از جا برخواستند و درحالی‌که اشک شوق چشم‌های‌شان را مرطوب کرده بود شروع به دست زدن کردند و برگ زرین دیگری بر تاریخ افتخارات‌شان افزودند. خوشبختانه چون در هیچ‌کدام از صحنه‌های فیلم، کسی کسی را ماچ نکرد، فرار به سوی پیروزی در سینماهای ایران هم اکران شد و ملت ما هم سهم خود را در شریک شدن با این حماسه ادا کردند! “راکی” بازی می‌کرد بابا، الکی که نبود!