اجبارا برای طرح هربحثی باید شرایط تاریخی که بحث مورد نظر به آن تعلق دارد را مورد ملاحظه قرار بدهیم. از این رو ضروری می دانم به طبیعت بحث از این زاویه بپردازم. فعالیت های سازمان مجاهدین خلق ایران در سه حوزه کاری ترکیب شده بود.
1- بحث های راجع به جهان بینی و ایدئولوژی، اقتصاد، شناخت، تئوری تشکیلات، تحلیل تاریخ که در آن زمان به معنای پرداختن به حوزه نظری بود. این مفهوم یعنی ایدئولوژی امروزه به معنای وابستگی تعصب آمیز به مجموعه ای از بحث ها است.
2- بحث های استراتژیک، به معنای آن خط مشی است که یک تشکیلات مبارزاتی باید انتخاب کند تا به پیروزی برسد.
3- مباحث مربوط به تشکیلات، کادرها ومسایل کادرها.
خط مشی
منظور از خط مشی چیست؟ هنگامی که می گوییم خط مشی، منظورمان برنامه ریزی و راه حل های درازمدتی است که هرحزب، جامعه، دولت وتشکیلاتی برای خود تدوین می کند. نخستین موضوع بااهمیت این است که این حوزه، حوزه ای کارشناسی، نظری وتخصصی است. در این حوزه بحث ایمان، تقدس، و قطعیت راهی ندارد. مثلا اگر می گوییم که ما با آمریکا رابطه داشته باشیم یا رابطه نداشته باشیم؟ به اتحادیه اروپا بپیوندیم یا نپیوندیم؟ یا درمورد صلح خاورمیانه چه موضعی را باید اتخاذ کنیم؟ در اساس به یک سری مباحث نظری مبادرت کرده ایم که از حوزه ایمان و قطعیت خارج بوده و مربوط به “امورجامعه” می شوند. ”امورجامعه”، بحث هایی مشورتی، کارشناسی، نسبی، نقدپذیر وغیر مقدس هستند. اما وقتی از “اصول” سخن به میان می آوریم، در اساس وارد حوزه ایمان شده ایم.مواردی همچون ایمان به خدا، قیامت و قرآن در حوزه “اصول” قرار دارند.
فاجعه از آن جایی پیش آمده است که “امور جامعه” را وارد حوزه “اصول” کرده اند وبه آن ایمان آورده اند. این که برنامه سیاسی و اقتصادی ایران در شرایط کنونی چه باید باشد و یا در حرکت حزبی چه راه حل هایی باید اتخاذ شود، مربوط به حوزه نظری است. این سخن از زاویه دیگری شامل این موضوع است که امروز شاید شما در باره یک راه حل نظر موافق داشته باشید، و سال آینده در باره آن نظر مخالفی را ابراز کنید به این معنا که صریحا اعلام کنید نظریه قبلی اشتباه بوده است. به عنوان نمونه پس از آن که خرمشهر آزاد شد، بنده و برخی دوستان از جمله مهندس سحابی در مجلس اول خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رسیدیم و گفتیم که پس از آزادی خرمشهر بهتر است صلح کنیم. گویی این سخن ما درآن زمان مخالفت با مقدسات بود. البته آقای هاشمی رفسنجانی درهمان جلسه اعلام کردند که برخی از دوستان شان در شورای عالی دفاع این نظر را تایید می کنند. این که در حال حاضر صلح کنیم یا صلح نکنیم، یک بحث نظری کارشناسی است، این بحث اساسا به حوزه مذهب و ایمان مربوط نمی شود. هر گونه تعصب در این دست از مسایل جز فاجعه در طول تاریخ نیافریده است. علی (ع) دراین باره یک نمونه جالب است. علی (ع) از یک طرف می گوید هرسوالی دارید از من بپرسید ( درحوزه ایدئولوژی)، سلونی قبل ان تفقدونی، اما هنگامی که می خواهد جلوی طلحه و زبیر را بگیرد، می گوید آنقدر فکر کرده ام که از خواب شب افتاده ام. با این دو باید چه کنم؟ (حوزه استراتژی و خط مشی)
مرحوم حنیف نژاد دائما یک حرف را تکرار می کرد. او می گفت که یکی از مشکلات ما درسیاست این است که سیاست را ساده گرفته ایم. تازه اگر سیاست را جدی بگیریم، معلوم نیست که به درست ترین استراتژی برسیم، زیرا اساسا باید داستان را از این سطح از بحث خارج کنیم تا هیچ کسی ادعا نکند درعمل اجتماعی به حقیقت مطلق رسیده است.
استراتژی سازمان در دهه 40
1- تصور شده که انقلابیون می خواستند با ترور، انقلاب کنند تا خود به قدرت برسند. لاجرم در این حوزه اصطلاح غلطی ایجاد شده به نام “عمل انقلابی”. آیا “عمل انقلابی” به معنای عملی بی تناسب و بدون محاسبه شرایط تاریخی است؟ اصلا قرار نبود عده ای با ترور بخواهند به قدرت برسند. همه حرف آن زمان این بود که عمر یک چریک شهری حداکثر شش تا هشت ماه است. از این رو ازاین محاسبه، کسب قدرت بیرون نمی آمد. چون اساسا عمر درازمدت برای یک چریک شهری متصورنبودیم. در این جا باز هم تاکید می کنم وقتی می گویم استراتژی سازمان را در دهه 40 تا 50 بررسی می کنم، هنگامی که می گویم قرار نبود عده ای باترور به قدرت برسند، مربوط به شرایط تاریخی سال های قبل از 1351 است. بعد از سال 1353 که داستان مارکسیست شدن عده ای در سازمان مطرح و ماجرای ترورها در آن آغاز شد، در بحث من قرارندارد. من به عنوان کسی که در سال 1346 و 1347 به عضویت سازمان درآمدم و تعلیمات سازمان را دیدم، به شما عرض می کنم که ما صدها ساعت بحث های نظری به عمل آوردیم. مسایل آن زمان این گونه تعبیر می شود که عده ای یک کلت در جیب و قرص سیانور زیرزبان گذاشتند و به تعبیری به ترقه بازی روی آوردند. مرحوم احمد رضایی که به منزل ما می آمد، ما یک سر از 8 صبح تا 10 شب با یکدیگر بحث تئوریک می کردیم. شعار آن زمان این بود؛ 80 درصد کارتئوری و 20 درصد کارنظامی.کار نظامی نیز به معنای ترور نبود. بلکه کارنظامی به معنای آن بود که هرکادری برای داشتن آمادگی کامل آموزش جودو، و دیگر آموزش های رزمی را بگذراند تا درشرایط خودش بتواند از آن استفاده کند. به همین دلیل دوستانی که استدلال انقلابی را دربرابر استدلال اسلامی به کار می برند، اگر منظورشان از انقلابی، تئوری سازمان مجاهدین و چریک های فدایی خلق است، بسیار در اشتباه به سرمی برند. شعار چه بود؟ جنبش مسلحانه درازمدت توده ای. این شعار براین امر تاکید داشت که درزمانی که نمی گذارند سخن بگوییم و اجازه نمی دهند پیام ما به مردم برسد، ما صدایمان را برسر گلوله می گذاریم، و به قول مرحوم احمد رضایی، تبلیغ مسلحانه می کنیم. هدف چیست؟ مردم برخیزند. انقلاب را که انقلابیون نمی کنند. انقلاب را مردم انجام می دهند. اما کودتا را کودتا چیان انجام می دهند. پس درنکته اول این تصور که جنبش مسلحانه هدف اش آن است که قدرت سیاسی را بگیرد تا همه چیز را تغییر بدهد، کاملا تا قبل از سال 1351 از اساس غلط است. من درآن زمان درتمامی روابط و گفتار و مباحث مفصل سازمان بودم و همه آن ها را فراگرفتم و به عبارتی جزء کادرهایی بودم که بچه ها به شوخی به من می گفتند محمد ایدئولوژی. یعنی کسی که برمباحث نظری بیشتر تکیه می کند. بنا براین چنین ساده اندیشی و سطحی نگری در کادرهای قبل از سال 1351 وجود نداشت. مرحوم حنیف نژاد این سخن را دائما تکرار می کرد که چرا جمال عبدالناصر نشسته وغصه می خورد؟ حکومت را از بالا گرفته، حالا ناراحت از این است که چرا مردم قاهره بی درد از مسایل مردم فلسطین شب ها در کاباره ها به سر می برند. در سال 1349 چند نفر به مرحوم حنیف نژاد پیشنهاد کردند که سازمان شاه را ترور کند. این عده مطرح می کردند که درخیابان شاهرضا ( انقلاب فعلی ) شاه را می تونیم ترور کنیم. حنیف می گفت شاه را زدیم، حالا یک نفر دیگر می آید وشاه می شود. مگر مشکل ما این است که شاه برود؟
2- موضوع دوم، اخیرا خانم سوسن شریعتی ( دختر مرحوم دکتر شریعتی ) در مصاحبه خود مطرح کرده اند که درآن زمان عده ای معتقد به کارفرهنگی صرف بودند، و عده ای نیز معتقد به کار نظامی صرف بودند. در این میان نیز سازمان می خواسته که فقط به کار نظامی صرف بپردازد. این تلقی نیز سوء تفاهم است. شعور موجود در ذهن دوستان در آن زمان این نبود. سازمان دارای سه نوع کادر بود. 1- کادر عضو. کادر عضو خود به دو دسته تقسیم می شدند، الف: کادر همه جانبه. تشکیلات هدف اش این بود که عده ای کادر همه جانبه باشند و هم در حوزه تئوری، هم استراتژی و هم تشکیلات و نظامی از آموزش کافی برخوردار باشند. ب- کادرهایی که توانایی کادر همه جانبه را نداشتند ودریک حوزه فعالیت می کردند. 2- سمپات: سمپات کسانی بودند که امکان کاردر تشکیلات نداشتند. این عده به زندگی روزمره می پرداختند. مثلا رانندگی، معلمی، و….سازمان برای این دسته تعلیمات ویژه ای می گذاشت. تعلیماتی که نه به گستردگی تعلیمات کادرهای همه جانبه بود، و نه این که اجازه می داد افراد دربی خبری به سر ببرند. 3- سومین گروه قطب ها بودند. قطب ها به معنی چهره های مهم زمان بودند. مانند مرحوم بازرگان، و مرحوم طالقانی که سازمان برای این عده وقت ویژه می گذاشت. تعبیر مرحوم حنیف نژاد این بود که “ما هزار ساعت وقت برای مرحوم طالقانی می گذاریم، طالقاتی یک دقیقه سخنزانی کند، هزار ساعت ما هزار برابر خواهد شد”.
شاید دوستان خاطرات من درباره طالقانی را مطالعه کرده اند. ایشان می گفت آقای محمدی ای کاش حنیف نژاد رابطه اش با من قطع نمی شد. من این موضوع را بارها عرض کرده ام که ای کاش ما رابطه خود را با نیروها در جامعه قطع نکنیم. این ضربه، ضربه تعیین کننده ای است. کسی هم نمی تواند آن را به سادگی جبران کند.
اشاره کردم که عده ای کار سیاسی می کردند. این درحالی است که در اهداف سازمان، کار فرهنگی نیز نهفته بود. دلیل این موضوع نیز صدها ساعت بحث های نظری است که در سازمان انجام می دادیم که درنهایت این بحث ها به تعلیمات سازمان و جزوه و روابط تبدیل شدند. من و احمد رضایی به مسجد ایرانشهر میدان فردوسی که آقای مهدوی کنی در آن جا پیش نماز بودند می رفتیم و ساعت ها با ایشان صحبت می کردیم. ایشان فردی بسیار مبارز، صادق، وفعال بودند، سپس ساعت ها صحبت می کردیم که چه بگوییم وچه نگوییم. از این رو این گونه نبود که به فکر کارتئوریک نباشیم. من یادم است زمانی که من واحمد رضایی به کلت ونارنجک مجهز بودیم، آمدیم اینجا(حسینیه ارشاد) تا با مرحوم شریعتی ملاقات کنیم. هرچند این کاربسیار خطرناکی بود. احمد به دکتر شریعتی گفت که شما دارید چه می کنید؟ درآن زمان حسینیه ارشاد خیلی جلوه می کرد. برای بسیار لوسترهای حسینیه ارشاد به مثابه حرکت سرمایه داری بود. مرحوم شریعتی به سیگار خود پک می زد و می گفت که احمد من می دانم دارم چکارمی کنم. اکنون جای بحث درباره این سوال نیست که اگر جنبش های مسلحانه نبودند آیا به مرحوم شریعتی اجازه می دادند در حسینیه ارشاد سخنرانی کند؟ همیشه حرکت های تندتری وجود دارد که موجب باز کردن فضا برای حرکت های ملایم تر می شود. بحث در باره این موضوع را به شرایط دیگری وامی گذارم.
در این جا باید اشاره کنم تا قبل از سال 1350 که کادرهای بالا سازمان دستگیر شدند، هیچ تروری انجام نشده بود. تنها مسئله ربودن شهرام پسر اشرف پهلوی بود که درباره آن نیز مرحوم حنیف در زندان به خود نقد و عنوان کرد که سازمان اشتباه کرده و عمل متناسب بازمان و شرایط تاریخی نبوده است.
3- دو شعار در 150 سال اخیر مطرح شده است. الف: عده ای گفتند که اسلام را نجات بدهیم تا مسلمانان نجات یابند. این عده می گفتند تنها راه نجات ما این است که به کار تئوریک بپردازیم و تا زمانی به کار تئوری قوی مبادرت نکرده ایم نباید وارد عمل سیاسی بشویم.در دسته بندی برخی نیروها، مرحوم اقبال، شریعتی و طالقانی دراین گروه می گنجند. من چنین فکر نمی کنم به این دلیل که هم اقبال و هم طالقانی در عمل اجتماعی بسیار فعال بوده اند. پس اگر می گوییم کسی به بخش فرهنگی رجحان می دهد یک سخن است ولی این که بگوییم ابتدا باید کار تئوریک انجام بدهیم تا بعد تحول ایجاد شود، این نیز سخن دیگری است. ب: دسته دیگری معتقدند که مسلمانان را نجات بدهیم تا اسلام نجات یابد، به این معنا که با مبارزه، مردم را از تیره روزی نجات بدهیم. شعاری که بعد از سال 1332 حزب توده مطرح کرد وآن هم تحول جامعه از طریق صنعتی شدن بود. این شعاری بود که آقای هاشمی رفسنجانی به نوعی مطرح و عنوان کرد که ما به جای کارسیاسی باید کاراقتصادی وعمرانی انجام دهیم که درصورت موفقیت دراین حوزه جامعه به لحاظ فرهنگی نیز پیش خواهد رفت. من معتقدم که سازمان درزمان خود دارای این شعور بود که کارفرهنگی مستقل از کارسیاسی و کارسیاسی مستقل از کاراقتصادی نیست. این که سازمان تا چه اندازه دارای این ظرفیت حرکت همه جانبه بود، بحث دیگری است. ولی ما برروی این مسایل توجه داشتیم وصدها ساعت برروی آن ها بحث می کردیم.
تئوری تشکیلات و دلایل طرح جنبش مسلحانه در دهه 40
دردهه 40 نزدیک به 20 جنبش مسلحانه در دنیای آن روز وجود داشت. در این جا به چند جنبش مسلحانه که به موفقیت دست یافتند اشاره می کنم: چین 1949- مصر 1952- اندونزی 1949 – ویتنام 1956 که در سال 1975 پیروز شد – کوبا 1960 – الجزایر 1962- غنا 1951- عراق 1958- لیبی 1967- شیلی 1970- لذا در دوره ای که ما زندگی می کردیم، جنبش مسلحانه عرف پذیرفته شده زمانه بود. به عبارت دیگر اخلاق و فرهنگی بود که در زمان خود به عنوان تنها راه حل شناخته شده بود. جنبش هایی نظیر جنبش جنگل نیزکه از مردمی ترین جنبش های تاریخ صد ساله ایران به شمار می رود، در پس زمینه ذهنی ما قرار داشت. مرحوم حنیف همواره اشاره می کرد که چریک های فدایی به جنگل می روند با این زمینه ذهنی که جنگل در میان مردم دارای قداست است و مردم از میرزا کوچک خان دارای خاطراتی هستند که به واسطه آن ها او را دوست دارند. زمانی که ماسوله رفته بودم می خواستم برای کوه، جوراب پشمی بخرم. در آن جا پیرزنی جوراب ساق کوتاه می فروخت. به او گفتم خانم جوراب ساق بلند دارید؟ گفت ساق بلند یعنی چه؟ گفتم همین که ساق اش تا بالای زانو بیاید. گفت آهان منظورت “مجاهد” است. یعنی جوراب مجاهد می خواهی؟ به عبارت دیگر در ذهن این پیرزن، جوراب مجاهد، جوراب هایی بوده که گروه میرزا کوچک خان در جنگل از آن استفاده می کردند. این موضوع عمومی بود. ما دردهه 40 و50 آنقدر امکانات مالی، ماشین، خانه وزندگی داشتیم که از این نظر هیچ مشکلی نداشتیم. مرحوم احمد رضایی صبح با شورولت، بعد از ظهر با تاکسی بار و ساعتی بعد با پیکان بر سر قرارهایش حاضر می شد. از نظر حمایت آنقدر از ما حمایت می شد که گاه اشک ما جاری می شد. مردم تا این اندازه از ما حمایت می کردند.
دراین جا نمی خواهم خاطرات بگویم ولی ناچارم به برخی موارد، کوتاه اشاره کنم. دریکی از منازل من با احمد دونفری مراجعه می کردیم. یک روز دیدیم که درچایی تیکه کاغذ افتاده است. به احمد گفتم که شاید صاحبخانه یادش رفته که کاغذ را بردارد. احمد رضایی گفت مگر می شود؟ نمی خواستیم به روی آن خانم بیاوریم، ولی هنگامی که از خانه بیرون می آمدیم، احمد طاقت نیاورد و از او پرسید که ببخشید حاج خانم کاغذی که درداخل چایی بود، چه بود؟ آن خانم گفت درکاغذ دعا نوشته ام، به دعا فوت کردم و درچایی شما گذاشتم تا برای شما اتفاقی نیفتد. در این حین من گفتم که مادر این کلید را بگیر، اگر ما دستگیر شویم ممکن است همه چیز را زیر شکنجه بگوییم و این برای شما خوب نیست. گفت محال است که کلید را ازشما بگیرم. اول من فدای شما می شوم وبعد شما فدا شوید. تمام روحانیتی که شما می شناسید به نحوی که قبل از انقلاب مبارزه کرده اند وبه شهرت رسیده اند، همگی در ارتباط با سازمان قرار داشتند. از مرحوم طالقانی و آیت الله مهدوی کنی گرفته تا مرحوم ربانی شیرازی و… با سازمان ارتباط داشتند. هرکسی که مبارزه می کرد آرزویش این بود که با سازمان آشنا شود. جوان بیست وپنج ساله جلو می ایستاد و روحانی 70 ساله پشت سر او نماز می خواند. نفوذ سازمان تا این اندازه عمومیت وقدرت یافته بود.
مسئله اصلی
اما درجنبش مسلحانه سوال اصلی این بود که مسئله اصلی ما چیست؟ از ابتدای انقلاب این سوال مطرح بوده است. عده ای گفتند که مسئله اصلی ما ارتجاع و آخونداست. عده ای نیز مطرح می کردند که مسئله اصلی ما امپریالیسم آمریکا و سرمایه داری حاکم است. عده ای هم گفتند که مسئله اصلی ما عقب ماندگی فرهنگی است، عده ای نیز شعار مسئله اصلی خود را لیبرالیسم قرار دادند.
ما یکی از سخت ترین کارهایی که می کردیم پاسخ به این سوال بود که مسئله اصلی ماچیست؟ کدام مسئله است که اگر با آن برخورد کنیم، قادریم به باقی مسایل پاسخ بدهیم. این سوال در حوزه قرآن وتاریخ نهضت پیامبر نیز مطرح بود. چرا پیامبر اکرم (ص)درزمان خودش با بی حجاب ها برخورد نکرد؟ چرا داخل کوچه وخیابان با کسانی که مزاحم مردم بودند درگیر نشد.( به عنوان موضوع اصلی) موسی(ع) چرا هزار خرده کاری دیگر نکرد و مستقیما به سوی فرعون رفت؟ روی این سوال ها بحث نظری ابتدا با اتکاء به قرآن صورت می گرفت. پس از درک مواضع قرآن به تحلیل سیاسی وتحلیل شرایط می رسیدیم. سازمان تحلیل اش این بود که مسئله اصلی زمانه ما امپریالیسم است. بودن و نبودن شاه تعیین کننده نیست. پس درگیری ما شاه نیست. رفتن شاه نیز موضوعی را حل نمی کند. زمانی که شاه رفت و برخی می گفتند انقلاب شده، من تعجب می کردم، می گفتم که چرا می گویید انقلاب شده است. زیرا انقلاب یک تحول درازمدت مردمی است. در این میان عده ای نیز می گفتند که مشکل کنونی ایران فحشاء، فساد، سینماها، روزنامه ها و مجله های فاسد است. ما دائم برروی این مسایل بحث می کردیم و معتقدبودیم که اقدام علیه این مسایل خرده کاری بوده وفایده ای دربرندارد. حال اگر مسئله اصلی امپریالیسم شد، راه مبارزه با امپریالیسم چیست؟ برخی عنوان کردند که سرمایه داری وابسته درایران، ابزار امپریالیسم است. به همین دلیل چریک های فدایی خلق ایران رییس کارخانه جهان را ترور کردند. سازمان که دیگر سازمان دهه 40 وقبل سال 1351 نیست، اقدام به ترور سرهنگ هاوکینز، و ترنر و نیک طبع را کرد که دیگر دربحث من قرار ندارد.
من یادم نمی رود که درزندان قصر با مرحوم رجایی و موسی خیابانی نشسته بودیم که خبر دادند رضا رضایی دستگیر شده است. رضا رضایی جزء کادرهای اولیه سازمان بود که تا آن زمان دستگیر نشده و بیرون مانده بود. موسی داشت گریه می کرد. سوالی که مطرح شد این بود که می ارزید به قیمت ترور نیک طبع، رضا ازبین برود. تحلیل ما این بودکه ارزش نداشت. اما ظاهرا دیگر سازمان در بیرون از سازمان درون زندان تبعیت نمی کرد. کادرهای زندان تا مدتی اداره کننده مسایل بیرون بودند، اما پس از مدتی کادرهای بیرون، به راه خودشان رفتند.
سوال های اساسی
من سوال های اساسی آن زمان را مجددا مطرح می کنم:
- آیا کسب قدرت سیاسی هدف جنبش مسلحانه بود؟ جواب این بود که کسب قدرت سیاسی راه حل تحول درجامعه تلقی نمی شود. لذا کسب قدرت یک برنامه درازمدت است که 15 تا 20 سا ل به طول می انجامد تا مردم به قدرت برسند، نه ما که قدرت چریکی مسلحانه هستیم. آنان با ورود به صحنه صلاحیت ها واستعدادهایشان ارتقا خواهد یافت و صلاحیت کسب قدرت را خواهند یافت. سازمان درباره مردم هم یک تقسیم بندی داشت. سازمان جامعه را تقسیم می کرد به اقشارکارگر، خرده بورژوازی متوسط تجاری، صنعتی وکمپرادر. سازمان نظرش براین بود که نمی توانیم ارتباط وسیعی با اقشار کارگری داشته باشیم، با این عده نیز نمی توانیم کار کنیم. ما تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که سازمان با قشر متوسط جامعه یعنی قشر خرده بورژوازی که حامی مذهب وسیاست از زمان مشروطه تا حالا بوده اند کار کندد واز این طریق آگاهی آنان را افزایش دهد. یکی از نقدهایی که بعدها به سازمان دراین باره صورت گرفت این بود که سازمان به موضوع شورا و دموکراسی بهای لازم را نداده و اساسا دموکراسی را مبنای تئوریک خود نمی دانست. سازمان معتقد بود که باید منافع جامعه را درنظر بگیرد و بر اساس آن عمل کند.
سوال دوم آیا تئوری های تشکیلات، اقتصاد، و جهان بینی سازمان، متاثر از مارکسیسم بود؟ آِیا این امر خود منجر به انحرافی شد که بعدها به وجود آمد؟ من دراینجا کمی تامل می کنم. عرض ام این است که در حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ، بحث نظری می کنیم. همانگونه که اسید سولفوریک اسلامی، غربی یا شرقی نداریم، اقتصاد، سیاست و پزشکی نیز علم هستند و شرقی وغربی ندارند. علم، آگاهی نسبی به بشریت می دهد. درحال حاضر صدها حزب درجه یک دنیا سوسیالیست هستند. سوسیالیست در بحث امورجامعه است ونه دراصول. این سخن به آن معنی است که یک فرد می تواند مسلمان و درهمان زمان سوسیالیست، یا لیبرال نیز باشد. همچنین یک فرد می تواند مسلمان باشد و به تئوری دولت فدرال نیز معتقد باشد. تئوری های سیاسی روش هستند و نه ارزش. لذا به روژه گارودی گفتند که چرا زود تغییر می کنیداول مسیحی بودید و بعد مسلمان و بعد سوسیالیست شدید؟ روژه گارودی در پاسخ عنوان کرده بود که الان من یک مسیحی مسلمان سوسیالیست هستم و این ها با یکدیگر تعارض ندارند. پس مسلمان می تواند در روش طرفدار یکی از مناسبات دولت های متمرکز، آزاد، فدرال و… باشد. اما این موارد هیچ یک به مفهوم ارزش نیست، متناسب با زمان هم تغییر می یابد. دنیای کنونی دنیایی است که به شدت بر اساس گفت وگو و حداقل ضرربنا شده است. از این رو این سوال که سازمان به چه دلیل ضربه خورده است مربوط به این موضوع نیست که سازمان در برخی عقایدش در حوزه نظری گرایش به سوسیالیسم پیدا کرده است. این مسایل در حوزه روش مورد بررسی قرار می گیرند. شما می توانید دیروز سوسیالیسم بوده و امروز هم لیبرال باشید. همچنین امروز لیبرال وفردا طرفدار دولت فدرال باشید. این موضوع هیچ تعارضی با مبانی نظری و اعتقادی ندارد.
سوال بعدی این است که آیا سازمان در جنبش مسلحانه موفق شد یا شکست خورد؟ در پاسخ به این سوال باید بپرسیم که در خط مشی ملاک چیست؟ ملاک اصلی در خط مشی، “موفقیت” و “پیروزی” است. اگرگروهی اعلام کرد که برنامه ای تدوین کرده که تورم را درطی 8 سال به ان میزان خواهد رساند، در پایان 8 سال اگر نتوانست به ارقام اعلام شده دست پیدا کند، می گوییم شکست خورده است. نیت خالص و… سرجای خود محترم، ولی برنامه به چه سرانجامی رسید؟ براین اساس نیز معتقدم که جنبش مسلحانه در سال 1351 شکست خورد. ای کاش بقایای آن جریان به این نتیجه می رسیدند که شکست خورده اند وآن را اعلام می کردند. آیا ممکن بود این حوادث به آن منجر شود که حوادث سال 1354 پیش نیاید؟ حوادثی که هنوز که هنوز است آثارش را داریم می بینیم.
قتل های زنجیره ای را در نظم های استالین، صدام حسین، هیتلر و سازمان بعد از سال 1350 مشاهده می کنیم. چرا؟ چطور ممکن است که شخصی مانند بهرام آرام که بعد درسازمان قدرت را بدست گرفت برادر خود مجید شریف واقفی و صمدیه لباف را به قتل برساند؟ بهرام چریک بسیار ورزیده ای بود. حلب روغن نباتی را روی هوا با تیر می زد. چطور ممکن است کسی کلت در کمر داشته باشد، سیانور زیر زبان بگذارد و نارنجک نیز درجیبش باشد، اما به مغزهمرزم هم سطح خودش تیر خلاص بزند؟ مشکل در کجا قرار دارد؟ چطور می شود کسی پروانه اسکندری یک زن 50 ساله را 28 ضربه کارد برسینه اش بزند؟ مسئله چیست؟ صمدیه لباف ومحمد یقینی چرا ترور شدند؟ چطور ممکن است که استالین از 53 عضو حزب کمونیست، دستور ترور 51 نفر از آنان را صادر کند و خودش نیز در تشییع جنازه آن ها شرکت کند؟ یک استاد انگلیسی در گزارشی تحقیقی که در باره نامه های ماکسیم گورکی انجام داده، آشکار ساخته که گورکی را نیز استالین به وسیله رییس اطلاعاتش که داروساز بوده، دردوران بیماری، به وی دارو خورانده و به قتل رسانده است. چرا؟
هرگروه، جریان، یا حزبی که فکر کند پیش آهنگ توده بوده وعامل نجات بشریت، دین، خاک، خون، حزب و اسلام به شمار می رود، این موضوع منجر به فاجعه می شود. تک تک سلول های من می لرزد وقتی به این موضوع فکر می کنم که بهرام مغز مجید را تکه تکه می کند.
در اینجا مایلم این سوال را مطرح می کنم که چرا حنیف نژاد به ترور کسی اقدام نکرد؟ در سال 1350 به ما خبر دادند که یکی از کادرهای بالا بریده است. رفتیم به خانه این فرد، مشاهده کردیم که دارد گریه می کند. گفتیم چه شده است؟ گفت سازمان و تشکیلات وهمه چیز رفت. بدبخت شدیم. عقب افتادیم. پس از بازگشت از خانه این فرد، حرف این بود که اگر این شخص دستگیر شود، سه چهارم تشکیلات لو خواهد رفت. بعد از مدتی یکی از نیروها به مرحوم حنیف نژاد گفته بود که اگر این شخص دستگیر شود، سازمان نابود خواهد شد، آیا بهتر نیست اورا ترور کنیم؟ ببینید حوادث سال 1354، در سال 1350 مطرح شده است. حنیف پاسخ داد که یعنی در ما کسی وجود دارد که برادرش را ترور کند؟ اما چرا حادثه ای که درسال 1350 اتفاق نیفتاده است، در سال 1353 و 1354 اتفاق افتاد؟ به نظر من یکی از محورهای اصلی مشکل در این جا بود که پیام خدا به فراموشی سپره شدکه به پیامبرش می گوید تو هدایت نمی کنی از این رو خود را اصل نکن. براساس پیام خدا پیامبر باید کارخود را انجام بدهد و برود. احسن به انبیاء که بهشت دنیا را به بشریت وعده ندادند. چون قرن بیستم نشان دا د همه کسانی که می خواستند در دنیا بهشت درست کنند، جهنم درست کردند. انبیاء نگفتندکه نجاتتان می دهیم، بلکه گفتند اگر همگی بیایید و درست عمل کنید و دردرست عمل کردن پایداری کنید، نجات می یابید.
پس از نظر من استراتژی جنگ مسلحانه در سال 1351 دچار شکست شد. هدف یک مبارزه درازمدت توده ای بود. اما طرف مقابل نیز زیرکانه رابطه جنبش مسلحانه را باتوده قطع کرد، این شعار که چریک مانند ماهی درآب است، باعث شد که ضربه های مهلکی بر جنبش چریکی ایران وارد شود.اما آیا آثاری به دنبال داشت؟ باید بگویم که آثار زیادی به دنبال داشت که آن بحث دیگری است.
به دنبال آن بحث که برخی معتقدند عده ای با ترقه بازی راه افتاده بودند تا همه چیز را حل کنند. از جمله نقل کرده اندکه مرحوم شریعتی به حنیف نژاد گفته است که با شیوه سازمان مجاهدین خلق مخالف بوده و حنیف نژاد هم توضیح داده است که کار علنی وتبلیغ علنی منجر به یک محفل روشنفکرانه علمی وسرگرم کننده می شود و این کار با این مخاطب مغشوش وآگاهی های بی نظم و بی برنامه به جایی نمی رسد. این موضوع را از قول حنیف نژا د نقل کرده اند.تحلیلی هم که روی این سخن گذاشته بودند این بودکه بنابراین عمل سازمانی و کاردرون تشکیلاتی اصل است. بله، یکی از کسانی که تئوری تشکیلات را دردهه 40 با پیشتازی مطرح کرد مرحوم حنیف نژاد بود. اما از این سخن نمی توانیم به این نتیجه برسیم که سازمان اعتقادی به کارفرهنگی نداشته است، این نتیجه گیری غلطی است. ما درسراسر ایران کار فرهنگی انجام می دادیم، منتها به جای سخنرانی عمومی، در محافل و روابط خصوصی به این کار اقدام می کردیم.
نکته بعد این است که درنقد سازمان مطرح کردند از آن جا که به زمینه های فرهنگی توجهی نکردند از این رو در باره جایگاه مردم نیز دچار غفلت شدند، به همین دلیل نیز ضربه خوردند. همانطور که عرض کردم، به لحاظ تئوریک جایگاه مردم فهم شده بود، منتها در قالب روابط تشکیلاتی این جایگاه مطرح شده بود.
گفتند که دریک دیدگاه انقلابی، قهرمان، خود چریک است، درحالی که این سخن دردیدگاه فرهنگی آن زمان سازمان، عکس آن چیزی بود که تا قبل از سال 1350 وجود داشت. آنان معتقد بودند قهرمان صحنه مبارزه، ملت هستند. زمانی که از منزل آن زن بیرون آمدیم، احمد رضایی بلند بلند گریه و دائما مطرح می کرد که محمد جواب او را چه باید بدهیم، من قهرمان هستم یا این زن؟ من باید تقدیس بشوم یا این زن؟ احمد دائما تکرار می کرد و می گفت که محمد من از این مسئولیت می ترسم. بنابراین گونه نبود که مردم به سوی ما بیایند وبه ما احترام بگذارند، وما نیز آنان را به سوی انقلاب پیش ببریم.
یکی از بچه ها در بازجویی ها خیلی ضعف نشان داد. مرحوم احمد رضایی همیشه از قول حنیف نژاد می گفت که فلانی در دانشکده فنی، کلت اش جلوی دخترها بیرون می افتد. یعنی می خواهد نشان بدهد که من چریک هستم. یکی از کارهای مهمی که سازمان درآن پیشتاز ومن مدعی هستم که کار بسیار ارزنده وخوب و اثرگذاری بود و واقعا برروی ما تاثیر عمیقی داشت این بود که ما با خودمان لحظه به لحظه برخورد می کردیم. یکی می گفت که من می خواهم با حنیف باشم. به او می گفتیم که چرا می خواهی با حنیف باشی؟ آیا درذهنیت خود دچار نوعی غرور و بالانشینی نمی بینی؟ در باره این مسایل ما صدها جلسه می گذاشتیم. بنا براین، توجه به تحول و تغییر درونی تجربه ای بود که ما به درستی آن را آموخته بودیم. احمدرضایی وقتی جلوی طالقانی می نشست و با او صحبت می کرد می آمد بیرون می گفت این طالقانی، همینطوری طالقانی نشده است. سال های سال آزمایش پس داده است. احترام به طالقانی فرصت طلبی نبود بلکه براساس اعتقادبود. زمانی که اسم مطهری وطالقانی مطرح می شد حنیف نژاد می گفت که ماچیزی بلد نیستیم، ما تنها یک گام برداشته ایم. کادرهای اولیه سازمان مجاهدین خلق اهل دعا، نماز وروزه بودند. حنیف نژاد زمانی که قرآن را به دست خود می گرفت، اصلا آن را ورق نمی زد. وقتی می خواست سوره مورد نظرش را مطرح کند به گونه ای در مرتبه اول قرآن را باز می کرد که مستقیما به سراغ آیه مورد نظر می رفت. تا این اندازه با قرآن مانوس بود. البته این به معنای آن نیست که تئوری سازمان قابل نقد نیست. من خود با نقدی که به تئوری سازمان داشتم در سال 1356 از این سازمان جدا شدم. ولی این موضوع دلیل آن نمی شود که صلاحیت ها و زحمات آنان را فراموش کنیم. آقای مطهری در سال 1351به ملاقات آقای محی الدین انواری در زندان آمد وبه ایشان می گفت که آقای انواری اینها ابوذرها ومقدادهای ما هستند، قدرآن ها را بدانید. آقای انواری در بند به من می گفت که مطهری به من این گونه گفته است. همه آقایان تحت تاثیر بودند. از این منظربسیار آشکار است که کار عمیق فرهنگی شده بود. اما باید به این مسئله نیز پاسخ بگوییم که چرا با رفتن کادرهایی مانند حنیف نژاد آن فجایع روی داد.
در این جا می خواهم به نکته مهم دیگری اشاره کنم. در زندان پیام آمد که اگر در دادگاه حنیف نژاد دفاع ایدئولوژیک انجام دهد اعدام خواهد شد، ولی اگر دفاع ایدئولوژیک انجام ندهد اعدام نمی شود. چه باید بکنیم؟ این چه توهمی بود که برخی گفتند که تاریخ هر روز حنیف نژاد می سازد؟ تاریخ هر روز شریعتی وطالقانی نمی سازد. این به آن معنا نیست که بگوییم همه حرف های حنیف نژاد درست است. از این رو باید به این سوال مهم پاسخ بدهیم که چگونه از یک طرف شخصیت پرست نشویم و از طرف دیگر به دام خود پرستی نیفتیم؟ من چگونه به یک جوان باید بگویم که نکند همه چیز را از صفر شروع کنید؟ گناه کرده ای اگر گذشته را تکرار کنید. این عین خودپرستی است. نه این گونه که هرچه شما می گویی حق است و نه این که هرچه من می گویم درست است. آیا امکان جمع این دو وجود دارد؟ من مدعی ام که دنیا دارد با این تجربه عمل می کند. چند دوره است که آقای فرگوسن مربی منچستر یونایتد است؟ صلاحیت دارد لذا درمسند می ماند تا کار کند ودیگران از وجود او بهره ببرند. مگر بوئینگ تجربیات گذشته خود را به راحتی دور می ریزد؟
جمع بندی
1- مشیت خدا این است که هیچ کسی سرنوشت ساز نباشد. مشیت خدا این است که هیچ کسی تاریخسازنباشد. مشیت خدا این است که هرکسی خود، سرنوشت خودش را بسازد. هر فرد، جریان، و گروهی با هرنامی بخواهد ادعا کند که می خواهد تاریخ یا سرنوشت بسازد، در تاریخ فاجعه آفریده است. هرشخصی دارای نقشی است که به اندازه آن می تواند عمل کند، مابقی اش توهم است.
2- چگونه می توانیم به گونه ای از شخصیت خود استفاده کنیم که دچار شخصیت پرستی و یا خود پرستی نشویم. ما چگونه می توانیم از تجربیات استفاده کرده و ازمیان آنان یک جمعبندی قابل قبول ارائه کنیم.
3- فضای بسته، جمع وتشکیلات بسته ایجاد می کند. تشکیلات بسته تعصب و توهم ایجاد می کند. از این رو در هرشرایطی باید به این موضوع توجه کنیم که جامعه به روابط بازو گسترده نیازمند است.وکار جمعی بسیار پیچیده بوده و بنابراین تنها در یک مناسبات بسیار باز و کارشناسی می توانیم به راه حل های نسبی دست پیدا کنیم.
4- من اصرار دارم براین جمله زیبای حضرت علی (ع) که میوه را درزمانه خود بچینید تاکید کنم، از زمان نباید جلو افتاد، عجله درکاراجتماعی به فاجعه منتهی شده است. چگونه امکان دارد متناسب با زمان بدون هرگونه تعجیل و عجله حرکت کرد؟ چگونه می توانیم عمل اجتماعی داشته باشیم بدون آن که خود را قیم توده ها و مردم بدانیم؟ آیا می توانیم از نظر ذهنی جوان باشیم و درباورهای گذشته اسیر نشویم؟ طالقانی می نشست وبه حرف های من جوان دقیق گوش می کرد. آیا می توانیم بیندیشیم وراه تازه بیابیم و متعصب به راه های گذشته نباشیم؟ در این جا نمی خواهم گذشته رانفی کنم زیرا باید تخته خیزش فرد برای تحول باشد.
5- اسلام تبلوری، خلق تبلوری و ملت تبلوری فاجعه آفریده است.
6- تحول قطعی است. تنوع واقعی و جدی است. ما نمی توانیم جلوی تنوع اندیشه وفکر را بگیریم. جامعه تحول اندیش است وبه پیش خواهد رفت. آیا می توانیم همراه با تحولات حرکت کنیم و جمعبندی ونتیجه گیری ما متناسب با زمانه باشد؟ آیا می توانیم فرزند زمانه باشیم ودرعین حال فرزانه نیز باشیم؟ یا زمانی فرزند زمانه هستیم که فرصت طلب یا قدرت طلب باشیم.
7- ادعای من این است که آخرآخر اطلاعات و معلومات ما تصمیم نمی گیرند. آخر آخر این شخصیت ما است که تصمیم می گیرد. تفاوت میان صدام حسین و ماندلا دراین نیست که ماندلا از صدام حسین با سوادتر است، فرقشان در این است که ماندلا انسان است و در تمام موضع گیری هایش “انسانیت” دخالت دارد. لذا به نظر من باید به این وجه قضیه نیز بها بدهیم که اگر درون انسان متحول شود می تواند انتخاب های بهتروسالم تری انجام بدهد.
سخنرانی دکتر محمد محمدی گرگانی استاد دانشگاه در حسینیه ارشاد[سخنران در سال 56 از سازمان مجاهدین انقلاب جدا شد]