فنومنولوژی سندلیسم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

اصولا احمدی نژادی شدن ایران و جهان مفهوم بسیاری از اشیاء را تغییر داد. به نظر من جدا از همه کارهایی که احمدی نژاد کرد و اصولا نمی شود از آنها چشم پوشی کرد، تاثیر او بر اشیاء خیلی مهم بود. اگر سووال تان این است که این کشف را از کجا بعمل آوردم( چون معمولا من کشف را بعمل می آورم) توجه به پدیده صندلی خالی من را به این نتیجه رساند. یعنی بخش وسیعی از سخنرانان ایرانی که قبلا عادت داشتند برای آدمهایی که روی صندلی نشسته بودند، سخنرانی کنند، عادت کردند که برای همان صندلی ها سخنرانی کنند. جز سازمان ملل و مجامع جهانی که احمدی نژاد در آنها برای صندلی های خالی سخنرانی کرد، در جریان تبلیغات انتخاباتی مجلس نهم نیز همین اتفاق افتاد، خبرگزاری فارس و چند خبرگزاری دیگر عکس های مختلفی را از مناظره های انتخاباتی در دانشگاهها، محافل پزشکان و محافل کارگری منتشر کردند که نشان می داد که مثلا از هشتصد صندلی در سالن هفتصد صندلی خالی است و سخنران برای رعایت عدالت برای همان صندلی های خالی هم حرف می زند.

“صندل قرمزی” یکی از صندلی های ردیف هشتم دانشکده علوم پزشکی به خبرنگار ما گفت: “اهمیتی که آقای احمدی نژاد به ما داد غیرقابل انکار است. قبلا همه فکر می کردند ما دکور هستیم و فقط برای کسی که دو ساعت باسن اش را گذاشته بود روی ما حرف می زد، در حالی که الآن خیلی وقت ها سخنرانان برای ما حرف می زنند و این واقعا یک تغییر مهم در زندگی ما ایجاد کرده.”

از طرف دیگر “تاشو صندلیان” یکی از صندلی های انجمن اسلامی پزشکان گفت: “توهینی که در دوره خاتمی به ما شد واقعا غیرقابل انکاره، من یادمه به مدت سه ماه هر هفته از ما ساعتها کار می کشیدن، این بخصوص برای ماها که از نسل سوخته صندلی های تاشو هستیم، خیلی اهانت آمیز بود. خیلی اوقات افراد بدون توجه به شخصیت و سن و سال ما می رفتند روی ما و با موبایل یا دوربین شون از سخنران عکس می گرفتند. خیلی اوقات اصلا یادشون می رفت ما اونجائیم، سرپا وامیستادن و دست می زدن و هی پرچم تکون می دادن، انگار ما وجود نداریم. بارها من در اون دوره پرت شدم زمین و دسته و پایه ام زخمی شد. در حالی که الآن ماههاست که ما رو حتی از انبار هم بیرون نمی آرن و اگر هم بیارن معمولا کسی روی ما نمی شینه و خیلی اوقات مسوولان محترم برای ما سخنرانی می کنن.”

همچنین “مبلعلی شیک ور” یکی از صندلی های سالن بزرگ دانشگاه تهران گفت: من خودم در ردیف دهم هستم، باور کنید در زمان انتخابات سال 88 تو همین سالن ده بار در یک هفته آدمهای چاق یا خانم هایی با بچه می اومدن روی من می نشستند و دائم تکون تکون می خوردند و هی کف می زدند، در حالی که من ردیف دهم هستم. شما برین از ده تا صندلی ردیف دهمی، حتی توی تالار های خیلی شیک بپرسین، واقعا صندلی ردیف دهم باید این همه کار کنه؟ باز اگر ردیف اول و دوم بودم یک چیزی، بالاخره بالانشینی این دردسرها رو هم داره. ولی الآن از وقتی آقای احمدی نژاد اومده، و بخصوص در این هفته های اخیر که به ما آماده باش دادن، من جز یکی دو تا خانم خانه دار که از کنارم رد شدن، اصلا مگه کسی روم نشسته؟ اصلا. تازه داریم منزلت واقعی یک صندلی رو پیدا می کنیم.”

گزارشگر ما در گفتگو با “صندعلی پایه ور” یکی از صندلی های ردیف اول سالن وزارت کشور از او در مورد تفاوت انتخابات کنونی و قبلی پرسید. وی گفت: “بسم الله الرحمن الرحیم. من از شما تشکر می کنم که بالاخره کسی پیدا شد و به صنف ما توجه کرد. بخصوص ما صندلی هایی که در سالن اجتماعات هستیم و واقعا جزو اصناف زحمتکش این مملکت بشمار می ریم. البته من خودم از کسانی هستم که نقش مهمی در مجامع مختلف ایفا کردم. واقعا کار ساده ای نیست. الآن بیش از بیست ساله من از همین ردیف اول شاهد وقایع مختلف کشور بودم. اگر از این دسته های من بپرسید، خاطراتی دارند که شاید حتی صندلی های اسکار هم ندارن. من در دوره همون تاج زاده خائن شاهد بودم چه عناصر غربزده ای به اسم احزاب و ان جی او می اومدن همین جا و روی ما لم می دادن و به ما فشار می آوردن. حتی بارها من همون موقع بوی ادوکلن از لباس اونها احساس کردم و خیلی لحظات سختی بود. یا مثلا زمان آقای خاتمی من یادمه که سر من چقدر دعوا می شد. همه می خواستند روی من بشینند، چون من درست روبروی تریبون هم هستم و کلی معاون و وزیر و مدیرکل روی من نشسته. ولی بگذارید براتون بگم که در زمان آقای احمدی نژاد واقعا وضع ما عوض شد، البته درد دل هایی هم داریم، نه که همیشه خوب بوده باشه، من یادمه در یک کنفرانس امنیتی بسیج اینجا بود، چقدر بوی پا می اومد، چقدر باسن شون عرق می کرد. حتی یک بار سردار فیروزآبادی روی من نشست و اون لحظه سخت ترین لحظه زندگی من بود. ولی همه این سختی ها رو تحمل کردیم، چه ان دماغ هایی که در دوره آقای احمدی نژاد به دسته سورمه ای نازنین من مالیده نشد و لوله لوله زیر صندلی گذاشته نشد. من نمی خوام سیاه نمایی کنم، ولی واقعیت همینه. الآن در دو سال گذشته و بخصوص در این انتخابات حتی دو بار من خالی موندم و کسی روی من ننشست و تونستم به جای باسن حضار سخنران رو ببینم. مسوولین باید بدونن ما هم اهمیت داریم، حتما نباید کسی روی ما نشسته باشه تا حرف بزنند. من واقعا از اینکه آقای احمدی نژاد این همه برای صندلی های خالی احترام قائل هستند، خیلی تشکر می کنم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.”

اما همه صندلی ها در این دوران وضع بهتری نداشتند، گزارشگر ما به “پوره صندلبوس” یکی از صندلی های ردیف هشتم یک اتوبوس خط واحد گفتگو کرد و از او خواست که نظرش را در مورد انتخابات مجلس نهم بگوید. “پوره” اظهار داشت: “اولا می خواستم عرض کونم که به قیف من و ظاهر پاره پوره من نگاه نکن، من هنوز ده سال هم از سند و سالم نگذشته و اگر قرار بود این دولت نباشه، ما خیلی زندگی بیتری داشتیم. ولی امان از مسافر بد! دلم خونه داداش! چقدر این قرمزها و آبی ها ما رو خیط انداختن، می گم داداش، برو یقه دروازه بان تو بیگی که گل خورده، چرا منو پاره می کنی؟ یارو مست کرده بود، رو همین پشتی من داشت بالا می آورد، چقدر تف انداختن، چقدر شیرسماور حواله کردن، چقدر جرمون دادن! بی مرام، عقده ای! به من چی کار داری؟ باسن گنده شو با اون بوی عرق و بو گند جورابش انداخته روی ما و خفه مون کرد. مگه یکی دو تا بودن، هر هفته، هر روز، جمعه ها که دیگه نگو. ولی الآن دیگه اوضاع مون خیلی عوض شده، ما الآن جزم “نهم دی” هستیم. چند ماهی خیلی کلاس مون بالا رفته بود، همه جامون سبز بود، هر کی می آومد می نشست سبز بود، خوشبو، تمیز، آدم با کلاس، ولی بعدش دیگه فهمیدیم همه اش دروغه. یه مدتی ما رو می بردن اطراف زنجان و رزن و اسلام شهر و جاهای دیگه و غربتی می آوردن با چوب و چماق و سپر. اون روزها همیشه پرده هامون کشیده بود. یه بار هم چهل نفر رو آوردن تو، از همون سبزها که قبلش می رقصیدن، آی می زدن ها، آی می زدن. تمام صندلی ما خونی شد، بردن مون کارواش. بعدش افتادیم تو خط نه دی، دائم می رفتیم اطراف تهرون، معتاد و کارمند و غربتی سوار می کردن می آوردن، کارمون سبک بود. صبح یه راه می رفتیم، شب برمی گشتیم، راحت. بعدش هم باهاس می رفتیم دور دورها قایم می شدیم…. گوگل ارت می دونی چیه؟ بی ناموس ها خارجی ها، از آسمون عکس مونو می گرفتن. بعد ضایع می شد. شب که برمی گشتن غربتی ها همه عصب زده بودن، هی ساندیس می خوردن و هی فحش می دادن، آخرش هم بهشون پول می دادن و می رفتیم پی کارمون. سر این انتخابات می گن ممکنه دوباره ضایع بازی در بیاد. البته الآن نمی دونم چرا خلوت شده، یک ماهی هست که بعد از 22 بهمن که کار بهمون خورد، دیگه کسی نمی آد سراغ مون. راستشو بخوای خیلی از کارم راضی نیستم. این غربتی ها انگار با ما لج دارن، موقع برگشتن با هم دعواشون می شه، بهشون کیک می دن مثل وحشی ها می پرن به جون هم، ساندیس می دن اینقدر می خورن که تمام صندلی ها نوچ می شه، الآن این صندلی جلوئی یک ماهه نوچه کسی نمی آد یه دستمال بهش بکشه. این هم مکافات ماست. ولی از داربی خیلی بهتره.”

اما “سندل سندلیان” که سابقه ای طولانی دارد و اصرار دارد که او را “ سندل” صدا بزنیم، در ردیف سوم تالار اندیشه حوزه هنری، نزدیک دیوار مشغول به انجام خدمت است. او می گوید: “ما سندلی ها ریگ ته جوبیم، همه می آن و می رن، ولی ما هستیم، هستیم و می مونیم. شاید ده پونزده سال توی همین سالن من باسن صدها شاعر رو احساس کردم. چاق و لاغر، زن و مرد، کسایی که یه پا داشتند، ولی برای من عدالت خیلی مهمه. شاید صندلی های ردیف اول که جلوی تریبون هستند فکر کنن ما کسی نیستیم، بذار تو اشتباهشون و غرور بیجاشون بمونن، این فقط یک جبر سندلیستی یه که من باید بغل دیوار باشم، ولی اون وسط. مهم اینه که همیشه آدم حسابی ها روی من نشستن، کسایی که یا دیر می رسیدن و کار داشتن، یا چون سخنرانی داشتن باید می رفتن شعر بخونن. خیلی ها هم دکترا داشتن، کتاب نوشته بودن، ولی چون نمی خواستند خودنمایی کنن روی من نشستن. من از گذشته ام هیچ ناراحت نیستم. البته الآن اوضاع فرق کرده. قبلا مردم یکی یکی می اومدن و جاشون رو پیدا می کردن، ولی حالا دسته جمعی می آرن شون. یک دفعه شصت تا می آن و یکی ردیف شون می کنه. خیلی هاشون می خوابن. من نمی خوام بگم که حق ندارن بخوابن، یا اگه می خوان بخوابن برن روی تخت، ولی می خوام بگم سندلی تالار برای خوابیدن نیست. همین دیروز اینجا یک مناظره بود. معمولا توی مناظره ها همه می شینن جلوی تریبون، ولی عکاس ها و مسوول برنامه اومدن مردم رو نشوندن روی ماها توی چهار ردیف، عکس گرفتن که ردیف های خالی عقب معلوم نشه. این کارها زشته، چرا دروغ می گین؟ این چیزهاست که منو اذیت می کنه.”

آخرین صندلی که با او گفتگو کردیم “تاشو عقب زاده” بود که در ردیف سی ام تالار کارگر قرار دارد. او گفت: “باور می کنید اگر بگم دو ساله لای من باز نشده؟ من این درد رو به کی بگم؟ مگه ما صندلی نیستیم؟ نه دسته ام خرابه، نه پیچم در رفته، نه خداروشکری جاییم پاره است. ولی وقتی شایسته سالاری نباشه، همین می شه. فقط صندلی های جلو، فقط خودنماهای وسطی، پس ما چی؟ من دو ساله یه باسن رو هم احساس نکردم، دو سال قبل یک کارگر لاغر اومد نشست روی من، تمام مدت هم تکون نخورد، آخرش هم رفت. همه اش همین. گاهی آرزو می کنم کاش یه صندلی لهستانی پایه شکسته بودم که گوشه یه کافه کتاب لق لق می زدم، ولی افسوس! تو رو خدا این حرفای من رو بنویسین.”