از همه جا

نویسنده

داستایوفسکی و یون فوسه؛

۲ پرده از افسردگی در تاریخ ادبیات

شخصیت های افسرده و موقعیت آنها دستمایه کار بسیاری از نویسندگان تاریخ ادبیات بوده است که شاید معروف ترین آنها داستایوفسکی باشد.

داستایوفسکی به عنوان بزرگ ترین و معروف ترین نویسنده روس بازتاب دهنده امری فرهنگی و تاریخی در مورد روسیه هم بود و آن نهیلیسم خاص روسی بود. او می گوید: ما روس ها همه نهیلیست هستیم.

 روسیه دست کم در قرن نوزدهم و پیش از آن به کشور افراط و تفریط معروف بود، کشوری که مردم آن یا آخرت گرای محض یا نهیلیست محض نامیده می شدند.

کشوری که مردمانش از یک سو کیش زاهدانه مسیحی داشته اند و از سوی دیگر می خواستند متجدد، علم گرا و روبه توسعه باشند.

این شرایط دوگانه آنها را نه باایمان نگه داشت و نه به علم جدید آن طور که در غرب وجود داشت رساند. روس ها راه میانه ای را پی نگرفتند، چرا که به گفته ای قدیمی احساسات آنها همواره ابعادی غول آسا می یابد: اگر رذالت باشد به حد نبوغ بروز می کند؛ اگر گذشت باشد به حد انکار نفس و فداکاری؛ اگر غرور باشد به حد جنون، اگر عشق باشد به مهر مسیحی و اگر سرکشی باشد به حد انکار خدا، آخرت و دنیا؛ یعنی نهیلیسم صرف.

همین روحیه باعث شده که ادبیات داستایوفسکی در کرانه ها و نهایت ها منزل کند و سوالاتی بنیادین را از زبان انسانی برآمده از چنین فرهنگ غنی، عجیب و البته متناقضی مطرح کند؛ سوالاتی چون آیا خدا وجود دارد؟ وجود خدا یا اعتقاد نداشتن به او چه رفتاری را در انسان به وجود می آورد؟ تجدد خوب است یا بد؟ و این که آیا در زندگی اجتماعی همه چیز مجاز است یا خیر؟ در آثار داستایوفسکی به روشنی کشمکشی غنی از افسردگی و امید به یافت معنا وجود دارد. به همین دلیل شخصیت های داستایوفسکی را به جرأت باید افسرده فلسفی دانست.

قهرمانان داستایوفسکی از کارامازوف، تا ایوان کارامازوف، کی ریلوف و استاوروگین همه در مرزهای اخلاق یا بی اخلاقی، ایمان و بی ایمانی حرکت می کنند. آنها عصیان گر​هایی ناامید​​ند که جهان را می خواهند دگرگون کنند. نهیلیسم و نبود ایمان در راسکلنیکف باعث می شود که برای خدمت به بشریت دست به جنایت بزند، اما روح زهدطلب و تشنه او وجدانش را بابت چنین عملی معذب می کند.

در سوی دیگر نفی ایمان از سوی ایوان کارامازوف موجب نفی دنیا هم می شود و لذا به خودکامگی منجر می شود.

داستایوفسکی با نمایش شخصیت هایی که به نهیلیسم و هیچ انگاری رسیده اند افسردگی را در غایت خود نشان می دهد. او از روان شناسی فردی با شخصیت پردازی و فضای نبوغ آمیز داستانی اش به روان شناسی اجتماعی و نگرشی دقیق در جامعه شناسی روسی می رسد.

آنچه از داستایوفسکی می توان آموخت این است که دلایل و گونه افسردگی با توجه به تجربه های تاریخی و ملی در هر قوم و فرهنگی تغییر می کند و متفاوت است.

او سرشت تراژیک زندگی در شرایط بی آخرت و ناباور را به دقت نمایش داده و نتیجه حتمی بی باوری به خدا را بی باوری به انسان و معناداری انسان و دنیا می داند. لذا افسردگی عمیق فلسفی، نهیلیسم و عصیان علیه بشریت را آینده وضع موجود می داند.

گزارش داستایوفسکی از انسان روس، تحولات ناشی از مدرنیته و جهان های مختلف به انسان شرقی بیشتر نوعی دید می دهد تا گذار از سنت به تجدد را از منظری روانشناختی و نقد مدرنیته از نظرگاه معنای هستی ببیند. همین آگاهی دقیق داستایوفسکی از جهان و زمانه ای که در آن می زیسته از او یک فیلسوف ساخته است.

از سوی دیگر این آگاهی با همراهی بازنمایی دقیق و متفکرانه در قالب رمان سبب شده تا شخصیت هایی چون مفتش، کارامازوف، پسران فیودور کارامازوف و… جاودانه و الگوهایی برای مقایسه با تمام شخصیت های تاریخ ادبیات با خصوصیاتی مشابه شوند.

امروز دیگر نمی توان افسردگی، نهیلیسم و ایمان در عصر حاضر را در اثری داستانی دید و به شرط داشتن کیفیت لازم آن را با آثار و شخصیت های داستایوفسکی مقایسه نکرد.

 

یون فوسه و راه حلی به نام افسردگی

ادبیات همواره با روح سر و کار دارد. ادبیات به میزانی که توان نفوذ در درونیات انسان و افشای حالات غریب و توضیح ناپذیر او را داشته باشد، ماندگار خواهد شد.

احساس افسردگی، غربت، رویارویی با مرگ، اندوه و از دست دادن و عشق که انگار درون همه این حالات نهفته است همان احساسات ناشناخته اند که موضوع اساسی شاهکارهای رمان، نمایشنامه و سینما بوده است.

بعد از داستایوفسکی که مثال درخشان تاریخ ادبیات و قرن شاهکارها یعنی قرن نوزدهم بوده است، شاید بد نباشد که به قرن متوسط ها، قرن فراوانی آثار ادبی و هنری سری بزنیم. قرن بیستم و بیست و یکم قرون فراوانی نویسنده، رمان، ادبیات، هنر و البته افسردگی و غربت هستند.

انسان در این دو قرن اخیر که ما در آن زندگی می کنیم لازم نیست برای تجربه غربت الزاما از یک قاره به قاره دیگر برود. غربت و اندوه در همه جا هست، در همین جا که هستیم.

افسردگی دیگر حالتی جهانی شده مثل اقتصاد، مثل جنگ ها که در یک گوشه اتفاق می افتد، اما جهانی را زخمی می کند.

در چنین قرنی سخت نیست فهم اندوه یک نروژی برای ما ایرانی ها که نه آن سرما را داریم، نه آن اقتصاد را و نه آن جمعیت کوچک پیر را. یون فوسه نویسنده نروژی در میان فراوانی نویسنده ها یکی از مهم ترین نویسندگان امروز اروپاست.

او در کشورهای اروپایی بسیار ستایش شده و یکی از نمایشنامه نویسان پرمخاطب امروز محسوب می شود. فوسه ابتدا شاعر و نویسنده رمان بود، اما به دعوت و اصرار یک گروه تئاتر بومی نمایشنامه نوشت و هیچ گاه تصور نمی کرد که هنری مثل تئاتر که او به دلیل خجالتی بودن از آن خوشش نمی آمد سکویی شود برای جهانی شدن آثارش.

فوسه در مجموعه آثارش با مرگ و اندوه دست و پنجه نرم می کند و شخصیت های آثار او در تنهایی و نبود ارتباط به سر می برند، آنها مدام در اندیشه رفتن به جایی دیگرند، جایی دیگر که انگار حاصل ناامیدی از اینجاست. (جهان زمینی است) در نمایشنامه “یک روز تابستانی” این جایی دیگر با اندوه شخصیت اصلی همراه است و او را به امواج متلاطم دریا و سپس مرگ در آن می کشد.

در نمایشنامه دیگرش “دیدار” که ساختاری خطی و ساده تر نسبت به یک روز تابستانی دارد، دختر نوجوانی را می بینیم که در افسردگی عمیق و ناتوانی ارتباط، زندگی را در تنهایی و خلوت خودخواسته می یابد.

شخصیت های یون فوسه را نه شهر راضی می کند و نه روستا. اندوه ژرف آنها، سکوت های ممتد و سکونشان در عین جذابیت و زیبایی و برانگیختن همدلی، نوعی نشانه و اشارت است.

در آثار او شخصیت هایی متفاوت وجود دارند که توسط نزدیکان و دوستانشان منزوی، افسرده، بی اعتماد به نفس و… نامیده می شوند، اما اینها صورت بندی آنها از یک امر نشناخته است، از کسی که مانند خودشان نیست و غرق شده در معنای عمیق و حزین زندگی برای انسان است.

در همه آثار فوسه، چه نمایشنامه هایی چون دخترک روی مبل، رؤیای پاییزی، بنفش، بچه، فرزند، زیبا، عصر، صورت های مرگ و… و چه رمان هایی چون روز و شب، سرخ و سیاه و… ما با شخصیت هایی روبه رو هستیم که ضمن رو به مرگ بودن و داشتن مسأله مرگ چه به آشکار و چه با واسطه از آدم های دیگر فاصله می گیرند.

این مسأله در مواردی چون، رویای پاییزی، صورت های مرگ و یک روز تابستانی حتی به مرگ شخصیت اصلی مرتبط می شود و اتفاقا این مرگ باعث تأمل دیگران و زایش معنا برای نزدیکان شخصیت اصلی است. چنین فضای را به جد می توان گفت که در کمترین نویسنده ای در قرن بیستم سراغ داریم که شاید به مانند نویسندگانی چون داستایوفسکی، ریلکه و هولدرلین بنیادی ترین مسائل بشری را دوباره به سطح یک درام یا رمان بکشد.

فوسه و شخصیت های آثارش نماینده همان نوع افسردگی ای هستند که به امری بنیادین و معنای اصیل زندگی اشارت دارد.

به طرزی که دیگر افسردگی افسردگی نیست، بلکه راهی برای رسیدن به هیات یک موجود جستجوگر است که هدفش از جستجو یافتن معنایی ماندگار از زندگی است.

منبع: روزنامه جام جم