برای شکم‌های پر از مک‌دونالد و کوکا، خارا ترسناک است

نویسنده

» گفت و گو/ گفت و گو با شاهین نجفی

زهرا بهمنی

 

درباره تاثیر موسیقی اعتراضی دیگر ملت‌ها بر آثار اعتراضی موسیقی ایرانی با شاهین نجفی به گفت و گویی کوتاه نشستیم. او از تاثیری که از موسیقی راک پس از دهه پنجاه میلادی، از الویس، پینک … و نیروانا  تا  انور براهام گرفته است، حرف زد و در پایان عقیده‌اش درباره  تاثیر موسیقی و ترانه های ویکتور خارا این بود: “ جماعت کثیر و تنبل پای تلویزیون که شکم‌اش از مک دونالد و کوکا کولا  پر است را با خارا کاری نیست.”  

موسیقی اعتراضی و به خصوص موسیقی اعتراضی دیگر ملت‌ها تا چه اندازه در گرایشتان به این نوع از موسیقی نقش داشته است؟

من فکر می‌کنم ما در ابتدا باید به یک سو‌تفاهم درباره ی مفهوم اعتراض پایان بدهیم. در نگاه من نفس حضور آدم در هستی شکلی معترضانه دارد .ما وارث تاریخی هستیم که از آن ما نیست. ما قدم به جامعه‌ای می گذاریم که برای  حضور در آن تصمیم نگرفته‌ایم .به ما مفاهیمی را می‌آموزند که برای قبول و یا رد آنها اراده‌ای نداریم . ما ناگزیریم تا راه منحرف  پیشینیانی را ادامه دهیم که دقیقا در جهت خلاف طبیعت و غریزه ی انسانی ست. این نگاه به هیچ عنوان ذات گرایانه نیست.  یعنی ما از فطرت سخن نمی‌گوییم .ما ازطبیعت وحشی و آزاد  انسانی حرف می‌زنیم  و نه از انسان منطقی و فهمیده و و خرد شده ماشینی و تکنولوژیک. آن‌قدر بیماریم که بیماری تاریخی‌‌مان را باور کرده‌ایم. از همین روی وقتی به طبیعت  باز می‌گردیم، سلول‌های  وحشی ناخودآگاه  و آن “نفهمی دیرین” و زیبای ما فعال می شود .ما برای زندگی کردن هستیم و نه برای فکریدن و نه حتی برای اعتراض. پس چون این شکل مصنوعی بودن‌مان، عذاب‌آور می‌شود، به آن اعتراض داریم. حال چقدرحداقلی و دست پایین است تفسیر و تاویل مفهوم اعتراض در سطح سیاسی‌اش. مگر تمام این مفاهیم سیاسی و مبارزات و مرگ‌ها و فریادها به جز خواست انسان فرض شدن، آزادی و عدالت است؟ و در نهایت که چه؟ که انسان به نان برسد و آن‌قدر فرصت داشته باشد تا به خویش بپردازد و اعتراض اصلی‌اش به هستی را فریاد بزند .برای من احمقانه است وقتی کسی بگوید هنر لزوما اعتراض نیست.  این یعنی نفهمیدن فلسفه. این یعنی نفهمیدن هنر و آن غم دیرین که نوستالوژی می نامیم‌اش. بازگشت به آن همانی جاودان و فراموشی توامان آن چه در آن و به آن محکومیم. مگر هنر را می‌توان از ملانکولی جدا کرد؟ دپرسیون هنر و هنرمندان جدی از کجا می‌آید؟ آیا انسان‌هایی که با هنر درگیری ندارند، کم بودن چیزی را احساس نمی‌کنند؟ مگر آن بخش از هنر که شادی‌آور است  چیزی ست جز برای فراموش کردن؟ و این شادی چقدر غم انگیز است .

 

نگفتید که چه تاثیری از موسیقی دیگر ملل گرفته‌اید؟ آیا اساسا تاثیری بوده یا نه؟

این تاثیر واقعا فراتر از یادآوری چند اسم است . باید از چند ژانر سخن گفت. این‌چنین بلوز سیاه و خسته آمریکا مرا مبهوت خویش کرد و به موازات آن راک را نوشیدم و باورم شد که چگونه هنر مفهومی ست سادومازو و توامانی از رنج و لذت .و نیز هر چه تاریخ موسیقی راک پس از دهه پنجاه میلادی را جستجو کردم بیشتر در آن غرق شدم از الویس بگیرید تا پینک و لدسپلین و ای سی دی سی و سکس پیستولز و بعدها جوان‌ترهایی چون نیروانا و پورکیپاین تری و ردیو هد و پورتیز هد و تول و…اما بخشی از موسیقی که معجونی بود از نواهای شرقی و جز نیز بخش‌های شرقی تر مرا سیراب کرد و آن فیوژن بود و کسانی چون انور براهام. آن چه که من از موسیقی ملل آموختم این بود که می‌توان فراتر از معیارهای ثابت و پذیرفته شده کار کرد و از تجربه کردن نباید ترسید. ما در تجربه شباهت‌هایی عجیب با یکدیگر داریم. ونیز اینکه برای این تجربه کردن باید خودت باشی. و این همان ایراد جدی من حتی به بخشی از موسیقی آلترناتیو ایرانی ست که جدای از بزدل بودنش، خودش نیست و به ادا و اطوارهایی مصنوعی از هنر غرب  ختم می شود. شما نمی‌توانی از چیزی بخوانی که آن نیستی و از چیزی بگویی که به آن اعتقاد نداری. این یک تقلب است که هنر ایرانی مشخصا در آن استاد است. حال سوال تان را اصلاح کنید. ما گرایشی به نام موسیقی اعتراضی نداریم. امر هنر، اعتراضی  به هستی ست. مگر اینکه مشخصا بگویید هنر اعتراضی سیاسی که یقینا من خود را در این سیستمی نمی‌بینم.

 

ما بخصوص در اوایل انقلاب موجی از حضور موسیقی اعتراضی ملت ‌ای دیگر در ایران داشتیم که یکی از مشخص ترین آنها ترجمه و پخش ترانه‌های ویکتور خارا بود. هیچ‌گاه در هیچ دوره ‌ی از زندگی‌تان از طرفداران ویکتور خارا یا تحت تاثیر موسیقی و ترانه‌های او بوده‌اید؟

من  شاید پانزده ساله بودم که کارهای ویکتور خارا را شنیدم و با مطالعه ی سرگذشتش یقینا برایم جذابیت هایی داشت .ایران که بودم تصمیم داشتم تعدادی از کارهایش را با تنظیمی جدید بازخوانی کنم و یا با کلام فارسی کارهایی انجام بدهم و فرصت نشد. خارا دوست داشتنی بود و لطیف و شاعرانه و بی پروا .اما در دوره‌ای دیگ  از آن گذشتم و بیشتر درگیر کسانی چون مرسدس سوسا شدم و بعدها موسیقی فرانسه و کسانی چون لئو فرره ویاکوب برل و …خارا در موسیقی برای من همان‌قدر مهم بود که لورکا در شعر و چگوارا در سیاست و فریدا در نقاشی…

 

خیلی ها عقیده دارند موسیقی انقلابی و اعتراضی همواره تحت تاثیر فضاهای سیاسی دوره‌ای بوده و تاریخ مصرف دارد. شاید در این خصوص مشخص‌ترین نمونه‌ای که مثال می زنند، موسیقی و ترانه‌های ویکتور خارا باشد که پس از مطرح شدن او در ایران به واسطه احمد شاملو در سال 1358 دیگر چندان به او پرداخته نشده. دلیل این مساله را در چه می‌دانید؟

ببینید من اصلا نمی‌فهمم این تاریخ مصرف داشتن یعنی چه؟ پس اینکه در آن طرف دنیا هنوز عده‌ای وقتی خارا را با صدای مقدم و ترجمه‌ی شاملو و زرین‌بال می‌شنوند و با آن بغض می‌کنند و خشمگین می‌شوند و تخیل می‌کنند چه می‌شود؟ یا اینکه انتظار دارید ویکتور خارا را از حلقوم ام تی وی و ویوا و تلویزیون‌های احمق  و زرد آمریکایی بشنویم. خارا ترسناک است. طبیعتا جماعت کثیر و تنبل پای تلویزیون که شکم‌اش از مک دونالد و کوکا کولا  پر است را با خارا کاری نیست. مگر اهمیت یک هنرمند به پرداخته شدن مداوم آن است؟ من می‌توانم  بالای صد گروه زنده  موسیقی در همین غرب نام ببرم که مردم عام در غرب نمی‌شناسند و تنها مخاطبان جدی موسیقی آن‌ها را دنبال می‌کنند. ویکتور خارا هم‌چنان برای ما زنده است و خیلی زنده‌تر از کسانی چون پل مک کارتنی  و امثالهم است. شعر کبوتری‌ست در جستجوی آشیانه/ رها می‌شود/ تا بال می‌گشاید/ تا پرواز کند/ پرواز… این تاریخ مصرف  گذاشتن تهمت بزرگ  کاهلان و بزدلان است که خود را پشت صنایع ادبی و اختگی شهامت شان پنهان می‌کنند. همین‌که شما امروز با من درباره ی کسی چون خارا صحبت می‌کنید و من سی و سه ساله  به احترام او کلاه از سر بر می‌دارم یعنی او زنده است. تاریخ مصرف را کسانی دارند که سطح اعتراض‌شان از سطح چس‌ناله‌های پای منقل و تار و سه تار و ریش و موی دراز و استادوارگی و شاگرد و بنده پروری فراتر نمی‌‌رود و نه خارای دریده شده‌ی شاعر. سیستم سیاسی که در پی یکدست کردن جهان و خفه کردن  و حذف و سانسور  سیستماتیک  آدم هاست، با علم کردن پیراهن خونی عثمان کمونیسم، کلید خوشبختی انسان را تنها در دستان خویش می‌بیند و گو اینکه این کلید توهمی بیش نیست و اصولا انسان زنده درگیر فهم را چه به خوشبخت پنداری. همین سیستم هیپی‌ها را یک مشت جوان معتاد لاابالی هرزه معرفی می‌کند و در نهایت آن را به مدفشن  و لجن می‌کشاند و همین سیستم اخلاق‌گرای منزه از لیبرال قلب واشنگتن‌اش تا اصلاح‌طلب ایرانی – اسلامی‌‌اش تغییر را به سخره می‌گیرد و چیزی به نام بهتر شدن (شما بخوانید بهتر کردن) را بر اساس کنترل و با پنبه سر بریدن ترویج می‌دهد و در نهایت شورش ‌ای انگلیس و سوئد و ایران و …می‌شود شلوغ کاری یک مشت  خشونت‌طلب و اوباش .یعنی ادبیات سیاست‌مداران جایی مثل ایران جهان دسته چندم، تفاوت چندانی با بیان سیاست‌ورزان غربی ندارد. یعنی دو سوی فاسد یک داستان می‌خواهند برای ما تعیین و تعریف کنند که چه چیز مصرف باید بشود وچه چیز نباید و نمی‌تواند. در این بزنگاه هر آن‌چیزی که بی خطر و اخته بود می‌شود هنری و جاودانه و هرآن‌چیزی که پتانسیل برانگیختن را داشت می شود تاریخ مصرف‌دار و غیر هنری. مگر از دیروز درباره ی ما چنین نمی‌گفتند و همچنان می‌سوزند و می‌بینند که چگونه کلام ما اتفاقا با قدرت در حال تکثیر شدن است و پس از ما نیز کسانی دیگر این راه را ادامه خواهند داد.