محمد نوری زاد، کارگردان تلویزیون ایران وبلاگی منتشر میکند به نام “گاه نوشت”. در آخرین پست مفصل این وبلاگ مطلبی می خوانیم تحت عنوان “سمفونی پخمگان یا پخمه های فرهنگی” که در بخشی از آن آمده است:
آنچه پخمگان فرهنگی ما مرتب از آن دم میزنند، وجاهتهایی همچون امام و انقلاب و مردم و بیتالمال و آبروی نظام و اینجور واژگان است. همینکه آثار در هم شکستگی و قمر در عقربی اوضاع کارشناسان ظاهر میشود، مخاطبان پرسشگر خود را به ضرب الفاظی چون امامت امت، مقام معظم رهبری، حیثیت نظام و بیتالمال مسلمین منکوب میکنند. مهم اینکه پخمگان فرهنگی درست مثل پخمگان سایر حوزهها، نه تنها به پخمگی خود معترف نیستند، بلکه خود را نادرترین پدیده هستی میدانند و کار کشته مسئولیتی که پذیرفتهاند.
پخمگان فرهنگی به کارهای دم دستی راضی نیستند و مرتب در تلاشند تا به منصبهای بالاتر دست ببرند. به محض قرار گرفتن بر یک منصب، به آراستین اوضاع تحت مدیریت خویش میپردازند و برجستگان و کارشناسان و آموختگان آن حوزه را پایین میکشند و دوستان خود را بر سر کارها میگمارند. پخمگان فرهنگی اصلاً تاب تحمل کسی را که حتی یک بند انگشت از آنها قد بلندتر باشد، ندارند.
برنج هم از سفره مردمان حذف شد!
“زیتون” راوی بحرانی ست که در سایه افزایش بی سابقه مالیات بر ورود برنج ایجاد شد:
چقدر به این سیبا گفتم سیبا جان، سعیدآقا شوهر لیداخانوم دویستکیلو برنج خریده، اکبرآقا پونصد کیلو، حسن آقا سیصدو پنجاه، حتی آقا رضا صدو پنجاه کیلو خریده. به جان تو حتما خبریه. عید که رفتیم شمال، ندیدی تموم شالیزارها رو خشکوندن و دارن میفروشن برای ساخت ویلا. خوب برنج کجا عمل میاد؟ تو شالیزار دیگه. چرا اقلا یه پنجاه کیلو نمیخری؟
سیبا بیخیال گفت برای چی حرص میزنی زیتون جان، برنج میخواهیم چکار، جونت سلامت! کمبود برنج بیشتر به خاطر جو روانی و شایعهی خشکسالیه که درست کردن. همه رفتن یه عالمه خریدن و انبار کردن، بقیهشو هم خود مغازهدارها بردن انبار احتکار. به جان تو، یه بارون بیاد قیمتش میافته. میگم آخه تا حالا قیمت چی بالا رفته که بعد افتاده پایین؟ زمین و خونه و آپارتمان تو این یه سال دوسه برابر نشد؟
توی راه از یه مغازه رد میشدیم دیدم برنج گلستان داره، هر کیسه پنج کیلویی دوازدههزار و پونصد تومن. یه عالمه هم داشت. گفتم بدون ماشین که نمیشه. بعدا با ماشین میام. چشمتون روز بد نبینه. امروز که رفتم، نه اونجا و نه جاهای دیگه از برنج خبری نبود. فقط یه جا برنج نه چندان مرغوب داشت کیلویی سه هزارو هفتصد تومن.
یا علی. یا فاطمه زهرا
سید مصطفی حسینی در “بازی” راوی لحظات اعتراض یک جانباز جنگ علیه نابسامانی های اقتصادی و چپاولگری رانت خواران در برابر دانشگاه تهران است که خود شاهد آن بوده:
دو ساعت تمام ته گلویم داشت میسوخت. یکی نبود به آقا بگوید: “ساکت شو دیگه!” به کل مشاعرش را از دست داده بود. آخر آدم عاقل جلوی در شونزده آذر -آن هم جلوی در شونزده آذر- با ارکان نظام شوخی میکند؟ حالا گیرم جانباز هفتاد درصد هم باشی و توی جبهههای نبرد حق علیه باطل موجی هم شده باشی. اینکه دلیل نمیشود بیایی و بخواهی علیه مشکلات اقتصادی شعار تند بدهی. همین دیگر؛ این چیزها را نمیفهمی و آن وقت یک ماشین کلانتری محل میفرستند تا تحقیرت کنند. مامور پلیس به هیکل نحیف تو نگاه نمیکند. شاید خیال میکند تو هنوز همان دلاور پشت کانال ماهی هستی.
نمیگذارد نفس بکشی. اسپری فلفل را میچپاند توی چشمهایت و تو هم که دیگر ماسکی نداری. فقط از ته دل داد میزنی: یا علی! یا حسین! یا فاطمهی زهرا! مامور کلانتری را در قامت افسر بعثی میبینم که با خشونت دستت را میپیچاند تا دستبند به دستت کند و تو هم حالا دیگر اسیر دستهای اویی. مامور دیگر انگار اسپریاش را نذر چشمهایت کرده. تو فریاد یا زهرا میکشی و چشمهایت میسوزد. من که از دو متری تو میگذرم، من که اصلا ً نمیایستم چون طاقت ندارم، من که خبرنگار درونم را میکشم تا با دیدن فریاد تو کشته نشوم، تا به در پایین دانشگاه برسم، چشمهایم میسوزد و اشک میآورم.
تازیانه زدن به دریا
محمدهادی صباغ در “بودن و مجازی بودن” راوی صحنه ی دیگری در خیابان های تهران است. راوی خرید فیلم “آخرین تانگو در پاریس” توسط زنی عابر از یک دستفروش فیلم:
در این اثنا فروشنده رسیده به محل بساطش و احتمالا آماده است که مرا در مورد فیلمها راهنمایی کند. یک خانم گل به دست هم پدیدار میشود، و سوالی میکند مثل اینکه “فیلم دارین؟” یا “فیلمهاتون چطوریه؟” سمت چپ من ایستاده و من نمیبینمش. از روی ادب فیلمهایی راکه بررسی کردهام به او رد میکنم که معطل نماند.
از چند فیلم میپرسد تا میرسد به آخرین تانگو در پاریس برتولوچی، تصویر جلد کمابیش نشان میدهد که فضای فیلم در چه مایه است. با این همه سوال میکند، فروشنده میگوید عشقی است و با احتیاط اضافه میکند: “صحنه زیاد داره”. زن هم بدون مکث و رودربایستی فیلم را انتخاب میکند برای خرید. منتظر باقی ماجرا نمیمانم، حسابم را میدهم و گوشی آیپاد را در گوش میگذارم و راه میافتم. با خودم فکر میکنم که چیزهایی به شدت در حال زیر و رو شدن است اما گروهی همچنان دارند غیرتمندانه به دریا شلاق میزنند.
قرار بود رسانه ای نشود اما…
“تهرانشهر” روایت می کند که چطور خبر کمک سه میلیارد تومانی شورای شهر تهران به مردم لبنان به سرعت خبر یک رسانه ها وموجب اعتراض تهرانیها شد:
دیروز شورای شهر بودم و هنوز تلفن های روابط عمومی شورا زنگ می خورد و مردم با عصبانیت و حتی با گریه نسبت به کمک 3 میلیارد تومانی شهرداری تهران به لبنانی ها اعتراض می کردند. خبری که قرار نبود خبری بشه!!
روز یکشنبه مثل همه یکشنبه ها سخنگوی شورا به روابط عمومی در طبقه دوم ساختمان شورا آمد و یک یک دستور جلساتی که در جلسه پشت درها بسته مطرح شده بود را به خبرنگاران اعلام کرد.بعد از اتمام سخنانش، یک خبرنگار حاشیه نویس در همکاری با یک خبرنگار دیگر که خیلی خیلی اتفاقی از موضوعی خبردار شده بود از دانشجو پرسید که دیگر اتفاقی در جلسه امروز نیافتاد؟
دانشجو هم گفت: نه.
خبرنگار حاشیه نویس پرسیده پس این ماجرای کمک شهرداری به لبنان چی بوده؟ که سخنگو مجبور شده دستور جلسه ای که قرار بود رسانه ای نشود را اعلام کند.
مردان، مدافعان ارزش های جهان قدیم
فاطمه ظریف جلالی در “زن و جامعه” معتقد است که پاره ای از مردان ایرانی همچنان نتوانسته اند خود را با مقتضیات زندگی معاصر وفق دهند:
مدتها است که با مقایسه و دقت در رفتارها به این نتیجه رسیده ام که باید اعتراف کرد که در میان اکثریت افراد جامعه شهری ما سطح استقلال، توقعات و تفکرات زنان تغییر نموده و بالاتر رفته. حال آنکه مردان بر حفظ وضعیت گذشته اصرار دارند اما همچنان منافعی را هم در وضعیت فعلی دنبال می کنند. مردان از یک سو خواهان برقراری روابط در سطوح مختلف با جنس مخالف هستند اما از سوی دیگر در زمان ازدواج ترجیحا به دنبال دختران به اصطلاح آفتاب و مهتاب ندیده اند.
در غالب موارد دوست دارند همسرشان کار کند اما نمی خواهند بپذیرند که اگر هر دو طرف در بیرون از منزل کار می کنند دیگر زن به تنهایی مسئول انجام کارهای خانگی نیست. غالب مردان زنان تحصیل کرده می خواهند اما در کنارش حساب نمی کنند که به دختری که تحصیلات عالیه دارد و به حقوق انسانی خود آگاه است نمی توان به راحتی دستور داد و از او خواست که تحت اوامر باقی بماند و به اصطلاح تمکین کند. اکثر مردان زنان فعال علمی را تحسین می کنند اما همین که پای این زنان به زندگی خانوادگی باز می شود در می یابند که بخشی از وجود این زن با کار و حرفه و تحصیلاتش پیوند خورده و این برای غالب مردان اصلا خوشایند نیست!
حاکم نامشروع اما با کفایت
“آق بهمن” مینویسد اطلاعات ما درباره دوران خلافت خلفای راشدین بسیار کم است و باید به نحوی آن را جبران کرد:
دو سه ماه پیش داشتم بعد از مدتها یکی از سخنرانیهای شریعتی را گوش میکردم. یکیشان که درباره علی بود. از لابلای حرفهایش فکرم رفت به اینکه چقدر درباره دوره حکومت سه خلیفه، یعنی فاصله فوت پیامبر تا حکومت علی، کم میدانم. هر چه هم که از آن ۲۵ سال میدانم محدود است به دورههای تغییر خلیفه. اولش که سقیفه و ماجراهای بعدش، بعد هم خیلی کوتاه درباره زمان فوت ابوبکر و کمی بیشتر درباره فوت عثمان و شورای شش نفره تعیین خلیفه. بعد هم می رسیم به آنجایی که سریال امام علی ازش شروع میشود. ماجرای ولید بن عقبه و شورشها بر عثمان و باقی ماجرا.
دیدم که درباره اینکه پیامبر و بعد علی چطور جامعه اسلامی را اداره میکردند چیزهایی میدانم، ولی اصلاً نمیدانم این سه خلیفه چطور حاکمانی بودند. اینقدر بهمان گفتهاند که خلافت این سه نامشروع بوده، که اصلاً درباره کفایتشان صحبتی نشده. خب میشود یک حاکم نامشروع باشد، ولی حاکم خوبی باشد.
اشتباه می کردم!
“اعلیحضرت حاج آقا” نوشته است که دیگر مثل سابق فکر نمیکند وبلاگ نویسی کمکی به حل مشکلات مان بکند:
یک زمانی بود که شدیدا فکر می کردم که وبلاگ نویسی می تواند تاثیر گذار باشدִ فکر می کردم که می تواند ماها رو به هم نزدیک کند. فکر می کردم که می تواند تابو ها را بشکند و آزاد اندیشی را ترویج دهدִ
ولی این روز ها به این نتیجه رسیده ام که اشتباه می کردمִ شاید فردا دوباره نظرم عوض شودִ مگر انسان از همین تغییرات فکری و تجربیات نیست که درس زندگی یاد می گیرد؟ این رو نوشتم که علت کم صدا شدن این جا رو بهتون بگمִمن حالم خوبست، زندگی همچنان زیباست ولی سودای سر، سودای دیگریست.
شورشیان مشروطه خواه
علی بزرگیان در “سوته دلان” معرفی کتابی تحت عنوان “شورشیان مشروطه خواه” را چنین آغاز کرده است:
درباره انقلاب مشروطه سخنها و کتابهای بسیاری گفته و چاپ شده است. هر یک از زاویه و دید مختلفی عوامل چگونگی پیدایش چنین واقعهای را برشمردند و عصر پس از آن را توصیف کردند که این، نشاندهنده اهمیت این جریان در گذشته، حال و آینده ایرانیان است. تعدادی از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران بر این نظرند که دلایل شکلگیری هسته مرکزی این جریان ریشه در انقلاب ۱۹۰۵روسیه دارد و تاثیر اندیشههای مارکسیستی و انقلابی بر جریانهای سیاسی کشور و از جمله بر خاستگاه مشروطیت مشاهده میشود.
بیتردید نوشتههای پژوهشگران شوروی یکی از منابع تاریخ انقلاب مشروطه است. در اغلب این نوشتهها تاثیرپذیری انقلاب مشروطه ایران از انقلاب روسیه و ارتباطی که میان انقلابیون ایران و انقلابیون روسیه بوده، بیان شده است. آنچه که بیش از همه در این کتابها دیده میشود تحلیل و تبیین این واقعه به شیوه مارکسیستی است.
مرز بین واقعیت و خیال، کجاست؟
آخرین پست همایون خیری در “آزادنویس” درباره آن است که مرز واقعیت وخیال، گاه چنان مغشوش می شود که درک آدمی را از موقعیت اش دشوار میکند:
گاهی آدم نمیفهمد مرز واقعیت و خیال کجاست. همین جمله را میتوانید از زبان یک دانشمند بشنوید یا میتوانید از زبان یک شاعر بشنوید. میتوانید از زبان یک عاشق بشنوید یا از زبان یک آدمی که عقلش زایل شده. و خیلی خیلی دردآورترش این است که همین جمله را میتوانید از زبان یک شکنجهگر یا یک شکنجه شده بشنوید.
چطور میشود این حرف را ثابت کرد که تا کجای درک ما از حیات واقعیست و از کجا به بعدش خیال. مثل همین حرفی که امروز به یکی از دوستانم گفتم که چطور میشود به یک ماهی گفت بیرون از آب هم زندگی جریان دارد؟ سختترین کار ممکن این است که جهانهای متفاوت را به همدیگر مربوط کرد و تصویر دقیقتری از واقعیات و خیالات به دست آورد.
کاندیدای دوم خردادی ها کیست؟
“اکبر منتجبی” با توجه به بازنشستگی خاتمی و نیامدن میرحسین موسوی، یک نظر سنجی اینترنتی راه انداخته است تا از نظر خوانندگان در مورد بهترین گزینه برای دوم خردادی ها مطلع شود:
خیلی زوده؛ اما شنیدم که گروههای سیاسی در جمع خودشان بحث انتخابات ریاست جمهوری را آغاز کرده اند و به دنبال کاندیداها هستند. طبیعتا اولین نگاه سید محمد خاتمی است چون به عقیده بسیاری، تنها کسی که می تواند مقابل احمدی نژاد بایستد خاتمی است. این بحث را قبول ندارم. نفر دوم میر حسین موسوی است. اما به رسم گذشته او همه را سرکار می گذارد و نمی آید. خاتمی هم نمی آید. مطمئنم. باید دید که حالا چه کسی می تواند. در کنار این صفحه، یک نظر سنجی گذاشتم درباره اینکه درشرایط جدید به چه کسی احتیاج داریم. اسامی برخی افراد را از دو جناح نوشتم. فکر می کنید چه کسی به درد ریاست جمهوری آینده ما می خورد. و چه کسی باید کاندیدا شود؟