مارکس روزنامه نگار

نویسنده

asgharramezanpour.jpg

کارل مارکس (1883-1818 ) در22 سالگی نخستین اثر خود را به چاپ رساند. نخستین اثر او دو شعر بود که دریک مجله نقد ادبی منتشر شد. در همان سال (1842 ) نخستین مقاله خود را برای “سالنامه آلمانی” نوشت. سردبیر سالنامه آلمانی زیر فشار سانسورچیان رسمی از چاپ مقاله خود داری کرد وبه مارکس توصیه کرد که مقاله خود را برای نشریه سوییسی “روایت فلسفه” بفرستد. این نشریه مقاله مارکس را در سال 1843 به چاپ رساند.

مقاله “مقاله ای کوچک وناچیز” نام داشت ونظرات مارکس را در باره آخرین مقررات سانسور دولت پروس بازتاب می داد.

مارکس در سال 1842 پس از به پایان رساندن مقاله خود در باره لغو سانسور به کمک دوستان اش در باشگاه هگلی های جوان دست اندر کار انتشار نشریه ای شد که سردبیری آن را بر عهده گرفت. در این زمان مارکس مایل بود

زندگی خود را از طریق حرفه روزنامه نگاری بگذراند.

مارکس همکاری با روزنامه “راینیش زایتونگ” را از ژانویه 1842 آغاز کرد و درنوامبر سردبیری آن رابرعهده گرفت. اما در مارس 1843 در اعتراض به سانسور حاکم استعفا داد. جدا شدن از روزنامه فرصتی بود تا مارکس مراسم ازدواج با ینی – عشق دوران نوجوانی اش – را برگزارکند. برای رهایی ازادامه کار روزنامه نگاری در زیر سانسور حاکم بر مطبوعات درآلمان و به تعبیر خودش برای پیوند زدن میان فکر آلمانی و شور فرانسوی به پاریس رفت تا “آرنولد روگه” دوست اخراج شده اش از دانشگاه همراه او بود. کار انتشار “سالنامه آلمانی – فرانسوی” را دنبال کند.

پس از انتشار همزمان دو شماره از سالنامه آلمانی – فرانسوی، به دلیل نارضایتی روگه و ناشر مجله از لحن نیشدارمارکس، انتشار نشریه متوقف شد و دولت آلمان نیز مانع رسیدن نشریه به آلمان شد. پس از توقف انتشار سالنامه او و گروهی از هگلیان جوان آلمانی انتشار نشریه “به پیش” را در پاریس شروع کردند اماپس از انتشار چند شماره دولت فرانسه زیر فشار دولت آلمان مانع انتسار به پیش شد. مقاله ای از مارکس درشماره ای از به پیش به چاپ رسید که در ردیابی سیر تفکر مارکس دارای اهمیت است و در این باره سخن خواهیم گفت. در هر حال به این ترتیب نخستین دوره فعالیت روزنامه نگاری مارکس به پایان رسید. این دوره اگرچه کوتاه بود اما در مقالاتی که در این دوره نوشت بنیان های اندیشه اوشکل گرفت. همچنین در این دوران نگاه مارکس به روزنامه نگاری به مثابه پراکسیس وراهی برای تغییر دادن جهان انسانی به تفصیل ابراز شد. به نظر می رسد میان تحولات فکری مارکس و الزامات روش روزنامه نگاری او ارتباط عمیقی وجود داشته باشد. در این مقاله کوشیده شده است با تکیه برمقالات مارکس در این دوره به ویژگی های نگاه مارکس به مثابه روزنامه نگار پرداخته شود.

دومین دوره کار روزنامه نگاری مارکس، پس از عزیمت به بروکسل از1846 آغاز می شود و با در گیر شدن در انقلاب 1848 در اروپای مرکزی پایان می یابد.

در بروکسل او نخست “کمیته مکاتبات بروکسل” را تشکیل داد که اعضای اتحادیه کمونیستی را در کشور های اروپایی به یکدیگر از طریق ارسال مقالاتی در باره مسایل پیش روی انقلاب پیوند می داد. او در نامه ای که در ماه مه 1846 به “پرودن” نوشت و او را به پذیرش مسئولیت این کمیته دعوت کرد هدف از تشکیل کمیته را توضیح داده است:

“تبادل دایم نامه هایی به منظور گفت و گو در باره ی مسایل علمی، ارزیابی نقادانه نوشته های رایج و تبلیغ سوسیالیستی که از این طریق می تواند در آلمان صورت گیرد. اما هدف عمده مکاتبات ما برقراری تماس میان سوسیالیست های آلمانی از یک سو و سوسیالیست های فرانسوی و انگلیسی ازدیگر سو ومطلع ساختن خارجیان از جنبش سوسیالیسم درفرانسه و انگلستان است. به این ترتیب اختلاف عقیده ها آشکار می شود و تبادل آرا و نقد نامغرضانه صورت خواهد گرفت. “(1)

در واقع کمیته مکاتبات این امکان را فراهم می کرد که در شرایطی که امکان چاپ مقالات وجود نداشت، مقالات نوشته شده و اخبار مورد توجه اعضای جنبش در اختیار همراهان جنبش در اروپا قرار گیرد. او از آزادی و در عین حال پنهانی بودن مکاتبات استفاده کرد و بنیان های یک سازمان ارتباطی نوشتاری را بنیان گذاشت. سازمانی که خط مشی تاکتیکی کمونیست ها در آلمان آن روزها را دنبال می کرد. این خط مشی بر حمایت از بورژوازی آلمان برای برقراری قانون اساسی، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات و دیگر آزادی های مدنی استوار بود. یکی از ابزار هایی که کمیته از آن استفاده می کرد، تبدیل کردن مکاتبات به اعلامیه و جزوات ارزان قیمت بود. جزوه کوچکی که با نام “مانیفست اتحادیه کمونیستی” انتشار یافت و اغلاط چاپی فراوان داشت یکی ازاین جزوات بود.

مارکس درآن زمان (و احتمالاً تا پایان عمر ش که به تنگدستی گذشت ) بر این اعتقاد بود که نویسندگان این مکاتبات نباید دستمزدی بابت نوشته های خود بگیرند. او در نامه ای به یکی از کمیته های آلمان در ژوئن1846 می نویسد:

“شما لزوم کمک مالی منظم اعضا را تشخیص داده اید، اما پیشنهاد شما مبنی بر تامین مالی نویسندگان کمیته یا حزب از محل این کمک و فراهم ساختن یک زندگی راحت برای آنها به نظر ما مردود است. به نظر ما این کمک ها تنها باید صرف چاپ اعلامیه های کمونیستی و جزوات ارزان قیمت شود. “(2)

در دومین دوره روزنامه نگاری مارکس نثر محکم ونیشدار او افزون بر نقد فلسفی در اختیار اهداف روزمره حزبی قرار گرفت و گاه کوبندگی همراه با تمسخر او حتی برای همراهان تشکیلاتی او نیز غیر قابل تحمل بود. نمونه ای از این پاسخ ها که از نخستین نمونه های مجادلات روزنامه نگارانه احزاب چپ به شمار می رود؛ اعلامیه ای است که مارکس به همراه انگلس (1895-1820 ) علیه روزنامه نگار جوانی نوشت به نام “هرمان کریگ”. کریگ طرفدار واگذاری رایگان زمین به کارگران بود ومانند دیگر سوسیالیست های به نظر مارکس غیر علمی؛ شعار عشق و برابری جهانی را تبلیغ می کرد. مارکس در مقاله خود او را متهم کرد که نظریه کمونیستی را به بیماری عشق تبدیل کرده و مشغول موعظه تخیلات مذهبی و فلسفی گذشته آلمان به نام کمونیسم است. “موزر هس” که از یاران کمیته بروکسل بود در این رابطه به مارکس نوشت:“شما اورا ( کریک را ) دیوانه کرده اید و از این مساله نباید تعجب کنید. من دیگر هیچ کاری با کل این داستان نخواهم داشت. این کارها آدم را به تهوع وا می دارد. ” (3) مارکس زمانی در کتاب “آقای وگت” در باره این دوره نوشت:

“ما هم زمان، یک سلسله جزوه که بعضی چاپ سربی و بعضی دیگر چاپ سنگی بودند انتشار دادیم، در آن ها بی رحمانه نظراتی را نقد کردیم که التقاطی از سوسیالیسم یا کمونیسم انگلیسی – فرانسوی با فلسفه آلمانی بود. ( منظور سوسیالیست های حقیقی یا غیر علمی است). این دیدگاه در آن زمان به طور نهفته نظریه “انجمن عدالت” نیز بود. به جای آن، درک علمی ساخت اقتصادی جامعه بورژوایی را قرار دادیم. همچنین به زبانی ساده توضیح دادیم که وظیفه ما دست یافتن به نوعی نظام اتوپیایی نیست، بلکه شرکت آگاهانه در فرایند تاریخی انقلاب اجتماعی است که پیش چشممان در حال وقوع است. “(4)

“مارکس در ماه اوت 1847 طرح یک مجله ماهانه سیاسی – انتقادی را ریخت که بتواند در بلژیک چاپ و به شکل شرکت سهامی اداره شود… . رهبران اتحادیه کمونیستی در لندن نیز کوشش کردند به کمک مارکس یک مجله کمونیستی منتشر کنند… . اولین و آخرین شماره این نشریه در سپتامبر 1847 انتشار یافت. شعار “کارگران جهان متحد شوید!” برای نخستین بار در این روزنامه منتشر شد. “ (5) پس از این ناکامی مارکس یاران اتحادیه کمونیستی را به همکاری نزدیک با نشریه مهاجران آلمانی د ر بروکسل تشویق کرد.

“مارکس در 8 اوت به هروگ نوشت : این نشریه با وجود نقاط ضعف فراوانش شایستگی هایی هم دارد و سردبیر آن برای هر گونه کمکی به ما اعلام آمادگی کرده است… . همکاری منظم مارکس و انگلس با روزنامه ( دویچ – بروسلر زایتونگ ) از سپتامبر 1847 شد. در نتیجه از آن زمان به بعد، تا انتشار آخرین شماره این روزنامه در 27 فوریه 1848 نشریه عملا” به ارگان غیر رسمی اتحادیه تبدیل شد. “(6) به نظر بسیاری “انقلاب های 1848 در واقع مهر تاییدی بود بر آنچه مارکس و انگلس در مقالات خود در دویچ بروسلر تسایتونگ و مانیفست پیش بینی کرده بودند. “(7)

سومین دوره کار حرفه ای روزنامه نگاری برای مارکس از ژوئن 1948 در کلن آلمان با انتشار “نویه راینیش تسایتونگ” با زیر عنوان “ارگان دموکراسی” آغازشد. نام روزنامه را به گونه ای انتخاب کردند که یادآور “راینیش تسایتونگ” باشد که مارکس در سال های 43-1842 سردبیر آن بود. مارکس دراین روزنامه عملا” به رهبری کننده انقلاب 1848 در آلمان مبدل شد. مارکس سردبیر بود و علاوه بر تعیین خط مشی کلی روزنامه شما زیادی سرمقاله بدون امضا نوشت. سبک نوشتن او محکم، کوتاه، طنز آلود و علمی توصیف شده است. سومین دوره فعالیت روزنامه نگاری مارکس در ما مه سال 1849 به پایان رسید:

آخرین شماره روزنامه روز 19 ماه مه به رنگ سرخ چاپ شد. انگلس بعد ها نوشت: “ما می بایست دژ خود را رها می کردیم. اما در حالی آن راترک کردیم که کوله بار و اسلحه مان را بر دوش داشتیم، موزیک انقلابی در حال نواختن بود و پرچم مان در حال اهتزاز؛ پرچم آخرین شماره روزنامه، پرچم سرخ ” (8) تیراژ روزنامه در هنگام توقیف 6000 نسخه بود و فروش شماره سرخ به 20000 نسخه رسید. ( در آن زمان جمعیت کلن در حدود 100 هزار نفر بود ).

تشدید سرکوب در آلمان و فرانسه سبب رفتن مارکس به انگلستان، اقامت در لندن و انتشار یک نشریه تازه شد. مارکس به همراهی انگلس انتشار “ نویه راینیش تسایتونگ – نقد و بررسی اقتصادی و سیاسی ” را آغاز کرد. بخش اول نام نشریه بیانگر ارتباط آن با روزنا مه توقیف شده پیشین بود و بخش دوم نام نشانگر یک نشریه پژوهشی بود. نظر بر این است که مارکس درآغاز چهارمین دوره فعالیت روزنامه نگاری خود می خواست بر رابطه میان فعالیت سیاسی و پژوهش در ساختار های سیاسی و اقتصادی تاکید کند. (9) مارکس نتوانست بر این امید که روزی روزنامه را در آلمان منتشر کند جامه عمل بپوشاند.

دکترمرتضی محیط، پژوهشگر برجسته ایرانی ساکن نیویورک که اثر دو جلدی او شاید نخستین اثرپژوهشی فارسی در باره زندگی مارکس ( و نه مارکسیسم ) باشد – وبخش عمده اطلاعات مرور شده در این بخش از یادداشت برگرفته از اثراوست - (10) آخرین تلاش مارکس را برای انتشار نشریه ای مستقل این گونه شرح می دهد:

“مارکس در پاییزو زمستان 1849 برای آماده کردن مقدمات نشریه به شدت تلاش می کرد. به دوستان پر شمار خود برای کمک مالی، فروش سهام و پیدا کردن ناشر مراجعه کرد. در پایان سال 1849 با کوهلر صاحب یک موسسه انتشاراتی در کلن و کتاب فروشی شوبرت و شرکا برای چاپ و پخش نشریه قرار دادی بسته شد… . اما هیچ یک از این برنامه ها تحقق نیافت… . قرار بود نخستین شماره اول ژانویه 1850 انتشار یابد اما به دلیل مریض شدن مارکس دست نوشته هایی به شوبرت نرسید. مقالات شماره اول تاره اوایل ماه فوریه به دست آنها رسید اما نبود کاغذ و دست خط نا خوانای مارکس باز هم انتشار مجله را به تعویق انداخت. علاوه بر آن شوبرت از تعقیب قانونی دولت می ترسید و از مارکس می خواست که لحن مقالات را ملایم تر کند چرا که به قول او : هیچ کس دراین دنیا نیست که چون او ( مارکس ) کلمات در دستش مثل موم باشد.

سرانجام 2500 نسخه در اول مارس 1850 از زیر چاپ در آمد. سه شماره بعدی به سرعت و تا اواخر ماه مه انتشار یافت. اما رابطه با شوبرت بد شده بود چرا که او در مورد فروش مجله به مارکس اطلاع نمی داد؛ متن را بدون اجازه او تغییر می داد و مجله را طبق قرار پخش نمی کرد. درآمد حاصل از فروش مجله خیلی پایین بود. ینی در نامه ای به ویدمیر سخت از این بابت زبان به شکایت می گشاید.

در مجموع شش شماره از مجله چاپ شد. آخرین مجلد دو شماره ای بود و در نوامبر 1850 انتشار یافت. فشار پلیس در آلمان و کمبود پول، ادامه انتشار را ناممکن ساخت. مارکس تصمیم داشت انتشار مجله را به شکل فصلنامه در کلن یا سوئیس ادامه دهد اما نتوانست این برنامه را عملی کند. به قول مک للن – روایتگر برجسته زندگی مارکس – شرایط سال 1850 و بعد از آن امکان موفقیت چنین مجله ای را به شدت کاهش می داد.

بخش اعظم مقالات مجله توسط مارکس و انگلس نوشته می شد: از جمله ( نبرد های طبقاتی در فرانسه) و( لویی ناپلئون و فوله) به قلم مارکس و ( کارزار برای قانون اساسی امپراتوری )، ( جنگ دهقانی در آلمان ) و ( لایحه ده ساعت کار ) به قلم انگلس . یک سلسله نقد و بررسی کتاب ها و ارزیابی های سیاسی و اقتصادی بین المللی نیز به قلم مارکس و انگلس در این شماره ها به چاپ رسید. “

پس از این دوران مارکس بیشترین وقت و امکانات خود را صرف مطالعه و پژوهش کرد و به عنوان فعالیت روزنامه نگاری به انتشار گاه گاه مقالات اش عمدتا” درروزنامه های انگلستان و آمریکا بسنده کرد. بررسی بازتاب نوشته های دوران روزنامه نگاری مارکس در آثار پسین او نیازمند بررسی مستقلی است.


سنت روزنامه نگاری سیاسی وشناخت شناسی مارکس

یکی از دلایل اهمیت روزنامه نگاری مارکس این واقعیت است که بخش عمده آنچه در شکل کتاب از مجموعه

آثارمارکس انتشار یافت یا در سالهای پایانی و یا سال ها پس از مرگ وی انتشار یافت. تا سال1850 که مبانی اندیشه مارکس شکل گرفته بود هیچ کتابی از او منتشر نشده بود ومجادلات سیاسی روزنامه نگارانه قالب مورد علاقه وی بود. گفته اند که او به روزنامه نگاری علاقه داشت و حتی در ابتدا مایل بود امور زندگی خود را از این طریق اداره کند. اما چنان که اشاره کردیم او به سرعت در یافت که درآمد روزنامه نگاری راهی برای اداره زندگی نیست اما آن را ادامه داد. او حتی هیچ علاقه ای برای انتشار پایان نامه دکتری خود به خرج نداد. برای در ک بهتر ریشه های علاقه مارکس به روزنامه نگاری و نوع نگاه او به حرفه ای که دنبال کرد نگاهی به مقالات دوران نوجوانی او مفید است :

از سن 16 و 17 سالگی مارکس سه مقاله به جا مانده است. دو مقاله اول که به زبان لاتین نوشته شده است ( او در آن هنگام در زبان های کهن یعنی یونانی، لاتین و ژرمن استعداد فراوانی نشان داده بود ) مقالاتی مذهبی است. مقاله سوم که به زبان آلمانی نوشته شده است باور های او را در باره شغلی که یک انسان باید انتخاب کند بیان می کند. او می نویسد “خدا به انسان یک هدف عمومی بخشید، هدفی برای والاتر ساختن خود و بشریت، اما وسایل رسیدن به این هدف را به خود بشر واگذار کرد… . فکر کمال یافتن باید بیش از هر چیز دیگر حاکم بر انتخاب حرفه باشد. حرفه هایی که سر و کارشان نه با زندگی که با حقایق انتزاعی است برای جوانی که بنیاد های فکری اش هنوز شکل نگرفته و ایمانش هنوز خلل ناپذیر نشده خطر ناک ترین چیز ها است. در عین حال اما اگر این حرفه عمیقاً در قلب ریشه دوانده باشد و اگر بتوانیم زندگی و تلاش خود را در راه عقایدی که در آن نهفته است فدا کنیم آن حرفه می تواند والا ترین حرفه ها باشد. مذهب خود به ما می آموزد که آرمانی که همه ما در راه آن می کوشیم فدا کاری در راه بشریت است و چه کسی می تواند چنین گفته ای را تکذیب کند؟ اگر حرفه ای را برگزینیم که بیشترین خدمت را به بشریت می کند هیچ بار گرانی نمی تواند پشت ما را خم کند… . در آن صورت لذت های ما حقیر، محدود وخود خواهانه نخواهد بود بلکه لذتی است که از آن میلیون ها نفر انسان است. در آن صورت کردار ما به آرامی اما همیشه به نحوی موثر به حیات خود ادامه خواهد داد و اشک گرم انسان های شریف بر خاکستر ما خواهد ریخت. ” ( 11 ). این جملات مارکس آدمی را به یاد نقدی می اندازد که یورگن هابر ماس به هنگام تسویه حساب نظری خود با مارکس مطرح کرد. او “با توجه به سرچشمه های فلسفه تاریخ هگل در عرفان یهودی و برداشت های دینی پروتستان ها نظر مارکس را بازمانده بینش گنوسی ” (12) می داند.

اندیشه آرمان گرا، انسان گرا و رومانتیک مارکس در دانشگاه به سرعت مجذوب کانت و فیخته شد اما به همان سرعت نیز به شک رسید. سپس احساس کرد که با هگل به بلوغ رسیده است و مسیر درست فلسفه را پیدا کرده است. این تحولات به خوبی در نامه هایی که در 18 و 19 سالگی برای پدرش ارسال کرده دیده می شود. به این ترتیب او طی سه سال مسیری را پشت سر نهاد که فلسفه آلمان در زمانی نزدیک به 70 سال طی کرده بود. توانایی های فکری و مهارت او در گفتار و نوشتار سبب شد تا در 19 سالگی در کانون یکی از مهم ترین انجمن های فکری آلمان قرار گیرد. باشگاه هگلی های جوان علاوه بر اهمیت فکری آن یکی از کانون های اصلی مبارزه جنبش دانشجویی آلمان نیز محسوب می شد. جنبش پر قدرتی که دولت پروس را ناگزیر کرده بود حتی کتاب های کسانی مثل هگل را سانسور کند تا از رواج هرگونه اندیشه آزادی خواهانه ای جلو گیری کند. دست تقدیر مارکس را در مرکز مهم ترین چالش های سیاسی رادیکال در آلمان آن روز قرار داده بود.

یکی از اعضای باشگاه دکترها که محور فعالیت های هگلی های جوان بود درباره این انجمن می گوید: “این محفل از جوانانی پر شور تشکیل می شد که اکثر آنها تحصیلات خود را به پایان رسانده بودند و آرمان گرایی و عطش به فرا گرفتن دانش و روحیه لیبرالی بر آن ها حاکم بود. در گردهمایی های باشگاه اشعار و مقالات با صدای بلند خوانده و نقد می شد. اما بخش اعظم توجه ما صرف فلسفه هگل می شد. “(13) نزدیک ترین دوست مارکس در باشگاه یک آموزگار اخراج شده بود که به روزنامه نگاری می پرداخت. یکی دیگر از دوستان نزدیک او متخصص سر شناس خاستگاه مذهب بودا و دوست دیگر او استاد الهیات و منتقد برجسته انجیل بود. پدر مارکس در نامه هایی که در این ایام به او نوشته اگرچه او را به نوشتن مقالاتی با مجادلات سبک که راه را برای گرفتن یک شغل آکادمیک هموار می کند تشویق می کند اما در کنایه ای آشکار به رفتار مارکس “او را از شعله ور شدن احساسات، حساسیت کشنده و واکنش های توفان آسا بر حذر می دارد. “(14)

نگرانی پدر نسبت به سرعت تحولات فکری و بی قراری او که در مکاتباتش با مارکس موج می زند برخی از روحیات مارکس جوان را آشکار می سازد. در حمله ای به کتاب هایی که می خواند، می گوید “راستش را بخواهی ترجیح می دهم چنین کتابی را که مجموعه ای از پراکنده گویی های دیوانه وار است به جای خواندن دور بیندازم. این نشان می دهد چطور داری استعداد خود را تلف می کنی و شب های تو صرف تولید دیو و عفریت می گردد. نشان می دهد که تو از این طرفداران جدید فساد و بد اخلاقی پیروی می کنی؛ کسانی که کلمات خود را چنان می پیچانند که حتی خودشان هم آن رانمی فهمند(به احتمال زیاد منظور هگل است) و سیل لغات بی معنا را محصول نبوغ نام می نهند؛ چرا که فاقد ایده بوده و تنها حاوی نظرات انحرافی است. “(15) سپس شیوه کارمارکس را که شب ها نمی خوابد و مفصل می نویسد، اما روز بعد آن ها را دور می ریزد مورد سر زنش قرار می دهد. در این روز ها مارکس به سان ژولیده مو و خرقه پوشی توصیف شده است که تا ساعت 4 صبح با ولعی سیری نا پذیر می خواند. به میخانه می رود ، آبجو می خورد و عربده می کشد. (16) فرانتس مهرینگ می نویسد مارکس در طی سال اول تحصیل در برلین با مطالعه آزاد به اندازه ده سال تحصیل معمولی دانش فرا گرفت و پژوهش و کار کرد. (17)

تا سال 1841 مارکس آنچنان روحیه انتقادی رادیکالی یافته است که به همراهی” برونو باوئر”مشغول طرح ریزی انتشار نشریه ای با عنوان “اسناد خدا نا باوری” می شود. شرایط سحت سانسور اجازه انتشار نشریه را نداد اما کار مشترک مارکس و باوئر با امضای مستعار با عنوان “آخرین برگ برنده قضاوت در باره هگل خداناباور و ضد مسیح ” منتشر شد. دولت کتاب را ممنوع کرد. در چنین شرایطی مارکس دست به کار نوشتن نخستین مقاله سیاسی خود شد که اعتراض فلسفی و کوبنده ای بود علیه سانسور و قوانین تشدید کننده سانسور که به تازگی از سوی دولت ارئه شده بود.

روشن است که مارکس در این زمان بر موجی از تحولات فکری زمانه خود به پیش می راند. چند پیش رانه بارور ذهنی در زمانه مارکس فضای فکری هم نسل های او را فرا گرفته بود و مارکس استفاده از روزنامه را امکان مناسبی برای پاسخ دادن به این چالش ها می دید. در آن روزها ایده آلیسم آلمانی که با کانت، فیخته و هگل و به ویژه در زمانی که مارکس در دانشگاه درس می خواند؛ با شیلینگ به اوج عظمت دست یافته بود اما بحران بی عملی سبب شده بود تا گروه های اجتماعی که بورژوازی آن ها را به حرکت در آورده بود – از جمله دانشجویان و روشنفکران – غظمت ایده آلیسم آلمانی را به سخره گیرند. این منتقدان نا شکیبا چند مسیر ذهنی را به سرعت طی کردند. با اصالت بخشیدن به عمل قالب های ارزیابی انتزاعی فلسفی آکادمیک را دور انداختند و به داوری واقعیت اتکا کردند بی آنکه شکیبایی نقد آکادمیک باورهای ذهنی خود را داشته باشند. چرا که اساسا” اعتماد به سنت های رسمی دانشگاهی تحت تاثیر حمله مداوم فکری و سیاسی به دانشگاه تحت سیطره استبداد رنگ باخته بود. بنا بر این گام نخست برداشته شد و سیاست معیار ارزیابی فلسفه شد. نخستین قربانی این تحول مذهب بود که هگلی های جوان آن را عامل رکود جامعه آلمان و نازایی ایده آلیسم آلمانی می دانستند. مارکس می گفت نقد مذهب مقدمه هر نقدی است و این آموزه را هم در نقد فلسفه و هم در نقد سیاست به کار گرفت. گام بعدی عبور از سیاست و رسیدن به امر اجتماعی بود. گامی که با کشف پرولتاریا به مثابه نیروی اجتماعی امکان پذیر شد. (18) به این ترتیب مقالات مارکس نقد و بررسی رخداد های عینی روزمره – آنچنان که روزنامه می آفریند- را به فرصتی برای نقد مذهب، دولت، فلسفه و از همه مهمتر حامیان فکری آنها پرداخت. حامیانی که او می توانست آنها را بر سر امر اجتماعی به رویارویی بکشاند.

وارد کردن منازعات روشنفکران به صحنه سیاسی و تلاش برای یافتن مخاطب های واقعی برای آن ها عصیانی بود که به قیمت زندگی کردن فرا تر از خطوط سانسور برای مارکس و همراهان او امکان پذیر شد. مارکس روزنامه را به سازمان ارتباطی برای ترویج برنامه سیاسی تبدیل کرد که در چارچوب سنت سیاسی محافظه کارانه آلمان امکان تحقق آن نبود. او توانست با بهره گیری از این روش طی در حدود یک دهه صحنه سیاسی تازه ای در اروپا ایجاد کند و سرمایه داری را با واقعیت خود روبرو سازد.

پی نوشت ها:

————

1- مرتضی محیط، کارل مارکس: زندگی و دیدگاه های او، جلد اول، نشر اختران 1382 ص 374

2- همان، ص 375

3- همان ص 381

4- همان ص 381

5- همان ص 420

6- همان ص 421

7- مرتضی محیط، کارل مارکس… ، جلد دوم ص 12

8- همان ص 119

9- همان ص 172

10- شاید نخستین اثر فارسی در مطالعه مارکس صرف نظر از مارکسیسم کتاب “مارکس وسیاست مدرن” بابک احمدی باشد اما این اثر هم نتوانسته است از ورود در مجادله های نظری بپرهیزد. این کتاب منبع بسیار خوبی است برای بررسی مقالات اولیه مارکس.

11- پیشین صص 29-28

12- بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، نشر مرکز، 1385، ص 406

13- مرتضی محیط… جلد اول ص 43

14- همان ص 49

15- همان ص 51

16- همان ص 54

17- همان ص 55

18- برای دیدن شرح دقیقی از تحول تدریجی دیدگاه های مارکس و تاثیر نقادی متقابل مارکس و دیگر هگلی های جوان در نشریات مورد اشاره نگه کنید به “جریان های اصلی در مارکسیسم : برآمدن، گسترش و فروپاشی” اثر منتقد برجسته مارکسیسم، “لشک کولاکوفسکی” که توسط “عباس میلانی” ترجمه شده و انتشارات آگاه آن را در سال 1384 منتشر ساخته است.