کار از دست آیبتا خارج شد

مسعود بهنود
مسعود بهنود

یکی از جمع امیدواران، یکی از طایقه عاشقان، یکی از راسته مجنونان تلفن کرد تا بگوید آن که یک هفته ای بود منتظرش بودیم، نوزادی که دیشب پا به جهان گذاشت و خستگی ده روزه رفع شد، روزنامه یاس نو، نرسیده توقیف گشت. یعنی بگو سرزا رفت. بچه ای که صد مادر دارد، صد شیون دارد، با نامه ای از سوی قاضی مرتضوی رفت. تکرار آن چه تا شش سال پیش رخ می داد و کم کم داشت از یادمان می رفت.

یکی دیگر از جمع امیدواران نوشته است کاش آیت الله شاهرودی زودتر رفته بود و می گفتیم دیگر به زمان ریاست او نشریه ای بسته نشد. کاش یکی از منصوبان ایشان نبود که با ارسال نامه ای به بهانه اعتراض به رای رفع توقیف یاس نو را توقیف کرد. به زمان ریاست کسی که همین دیروز نگرانی خود را از پلیسی سازی فضای کشور، از رای تند قضات برای زندان و خودمختاری نیروی انتظامی بیان کرده بود. کاش می شد به ایشان نامه ای نوشت و گفت چرا اعتراض دادستان محترم تهران تا دو سه هفته قبل اعلام نشده بود تا مجنونان این همه امیدوار و بعد این همه نومید نشوند.

انگار دستی می خواهد درست زمانی که نهال امید در دل بچه ها  روئیده، آن را قطع کند، انگار یکی راضی بدان است که اشک را در چشم این مجنونان جوان ببیند، یکی می خواهد دعاگویان را زیادت بخشد.

طرفه حکایتی به یاد می آید. یاس نو در اولین دوره حیات خود وقتی توقیف شد – همراه با روزنامه شرق – که دو روز مانده بود به برگزاری انتخابات مجلس هفتم. یکی از جمع مجنونان بعدها نوشت تعطیل دو روزنامه موفق که وابستگی شان به جبهه اصلاحات مشخص و معلوم بود، در حقیقت چنین معنا می داد که جناح شکست خورده راست دریافته بود که برای به هر ترتیب و به هر قیمت پیروز شدن در انتخابات باید خار راه را برداشت. یادتان هست که آن انتخابات چه شد. از قلع و قمع داوطلبان نمانیدگی توسط آقای جنتی تا بی رغبتی که مردم نشان دادند و حاصلش هم پیروزی حداقلی جناح راست در انتخابات بود، بالاترین رای متعلق به آقای حدادعادل بود که از انتهای جدول منتخبان انتخابات ششم خیلی کمتر بود. یعنی به این نسبت مشارکت پائین آمد تا راست برنده شود. و این مقدمه پیروزی های بعدی باشد.

حالا به نظر می رسد همان وضعیت است. انگار یکی در سطوح بالا خبر گرفته است که دارند باز می گردند هواداران اصلاحات، یکی خبر موثق آورده است. کیهان از تهدید به ترور و تکرار بی نظیر تا فحاشی به روحانیت، از سکوت در برابر سنت شکنی و تمنا برای این که پاسخی از واشنگتن برسد. از سوء استفاده های مالی تا دروغ های مشهود. همه کار می کند برای ماندن. تازه می نویسد همه رقیبان احمدی نژاد سرشان به خارج متصل است [دیگر نهایت به حراج گذاشتن همه چیز برای ماندن در قدرت] و جالب این که اصرار دارند باور کنیم که مقصود از این همه تقلا خدمت است. ما هم نمی پرسیم اگر گروهی چنین کشته و مرده خدمت اند چرا از بازرسی می ترسند چرا هر که از آن ها جدا می شود دشمن می شود.  چرا این همه چریدن دنبه ندارد  چرا مسکن را چهار صد در صد ارتقا داده اید، چرا تورم را سرسام آور بالا برده اید. قیمت ها چرا چنین است. چرا بیکاری در این اندازه است. چرا بالاترین درآمد نفتی تاریخ را به زباله دان فرستاده اید، چرا با شعار ساده زیستی یکی یکی اعضای کابینه میلیونر از کار در می آیند. چرا استفاده از بیت المال برای تبلیغات، برای ماندن در قدرت مباح شده است. چرا کراهت دروغ گفتن از میان رفته است.

و این ها همه سئوال هائی است که باید به گوش مردم نرسد. اگر برسد، درست دریافته اند دوستان، مردم ساده عاشق صداقت رای نخواهند داد، اگر به گوش مردم برسد که پسر جناب علی آبادی به چه اموری متهم است لابد دیگر نمی توان به هوای مبارزه با مفاسد اقتصادی رای گرفت. دیگر حنای کشف مافیا رنگ نخواهد داشت. برای این که نرسد البته که باید دنبال بهانه گشت و حتی به بهای ظلم به گروهی از مجنونان که دل به هوای خدمت رسانه ای داده اند، روزنامه تعطیل کرد.

نشانه ها بیش از آن است که به نظر آید. خوب است به دیده بصیرت بنگرید که مدعیان خدمت چه بی تاب هستند برای ماندن بر سر قدرت. ادعای دینداری داشتند اما جواب سربالا دادن به علما از رییس جمهور که دیگر به قم و مشهد امکان سفرش نیست گذشته فیلمساز محبوب رییس جمهور و دفتر ریاست جمهوری هم برای علما لغز می خواند “که ندانسته آلت دست شدند و علیه یوسف من جبهه گیری کردند” یک لحظه تصور کنید اگر شاه سابق یا نخست وزیرانش این گفته بودند و یا حتی در دوران معاصر یکی از وزیران هاشمی یا خاتمی گفته بودند چنین سخنی را. البته باید کس این ها را نداند. البته که باید روزنامه ها گفته های گذشته و امروز مقامات را کنار هم قرار ندهند. روزنامه یعنی وطن امروز، روزنامه یعنی کیهان، روزنامه یعنی ایران دوره اخیر که در روزگاران آینده باید در مجلدهائی جدا از گذشته و آینده اش جلد و نگهداری شود.

باری سرزا رفتن یاس نو و عزادار شدن جمعی از مجنونان حرفه خبر و آگاهی – آن هائی که عزت طلبی و سلامت نفس اجازه شان نمی داد که به خورشید و وطن امروز بروند -  جزئی از کل است. هزار نشانه دارد وحشت راست از باختن انتخابات دهم ریاست جمهوری. یکی دیگرش این که ارگان جناح راست که نشریه رسالت باشد باز فضا را خطری دید و سرمقاله های حامد دهخدا [اسم مستعار علی حسین پناه سخنگوی حزب الله]  جای مقالات امیر محبیان را گرفت. و این وردی است که موقع خطر می خوانند. و چون آب از اسباب گذشت باز مصلحت اندیشه می شوند و هوادار فعالیت حزبی و ارامش طلبی و پرهیز از ساختار شکنی.

آقای مرتضوی، حسین پناه، انصار، آقای خرعلی همه کسانی هستند که موقع خطر از دست دادن قدرت به آن ها متوسل می توان شد. آن هم موقعی است که به نظر می رسد به زبان خوش  مردمی نمی توان بازی را برد. یعنی کار از دست آیبتا  خارج شده باید رفت سراغ سرچمبک.

می گویند در سال های بعد از شهریور 20 که دیکتاتوری رفته و دموکراسی آمده بود آقا سیدضیا هم از فلسطین برگشته و خود دستگاهی به راه انداخته بود،  نمایندگان مجلس و سیاست پیشه گان و ارباب جراید در قهوه فروشی آیبتا در چهارراه اسلامبول جمع می شدند و نقشه می کشیدند و گاه با همین نقشه کابینه ای [مثل کابینه صدر الاشراف] را  سرنگون می کرد و گاه  استیضاحی مطرح می شد و به این ترتیب مطابق قواعد معمول دموکراسی ها  بر صحنه سیاسی اثر می گذاشتند. با آمدن سید ضیا و دایر شدن حزب اراده ملی، رضا آشتیانی زاده آقازاده سیاست پیشه و جسور، اصطلاحی را باب کرده بود که تعرض به بسیاری از ریزه کاری های سید داشت. هر وقت از نقشه های پارلمانتری و سیاسی کار بر نمی آمد می گفت کار از دست آیبتا خارج شده افتاد دست سرچمبک.

اشاره اش به مهدی ماست بند از بازار سرچمبک بود که دسته راه می انداخت، تظاهرات جور می کرد، روزنامه ای را وامی داشت که فحش های چاله میدانی بنویسد و زدوخوردی راه می انداخت و خلاصه کاری را جماعت فرنگی مآب قهوه خور آیبتا از عهده اش برنمی آمدند به فوت و فن مهدی ماست بند سرچمبک راه می افتاد. در این مواقع  سید ضیا آدم می فرستاد دنبال آقا مهدی ماست بند.

این همه گفتم تا بگویم در دنیای امروز چنین روش هائی جز آن که زشت است کهنه و از مد افتاده، پادزهرش در آستین جوانان و دانشجویان است. همتی باید.

اگر هر کدام از جوانان به راستی رسانه ای شوند به سادگی این بازی به هم می خورد. هر کدام از جوانان یک یاس نو می شوند. و به نظرم با همه محدودیت ها عملی است و کاملا عملی است. و احساسم این است که آخرین اشکی است که در چشم مجنونان رسانه ها می نشیند. در همین دو سه هفته کارها می شود کرد.