فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده


باران تابستانی ساخته انتونیوباندراس یکی از 7 فیلم روز سینمای جهان است که معرفی آن در این بخش ومصاحبه با بازیگری که برای بار دوم در نقش کارگردان ظاهرشده در بخش مصاحبه سینمای جهان آمده است.

فیلم های روز سینمای جهان

zodiac.jpg

زودیاک Zodiac

کارگردان: دیوید فینچر. فیلمنامه: جیمز وندربیلت بر اساس کتابهای رابرت گری اسمیت. موسیقی: دیوید شایر. مدیر فیلمبرداری: هریس ساویدس. تدوین: انگوس وال. طراح صحنه: دانالد گراهام برت. بازیگران: جک جایلنهال[رابرت گری اسمیت]، مارک روفالو[کارآگاه دیوید تاسکی]، آنتونی ادواردز[کارآگاه ویلیام آرمسترانگ]، رابرت داونی جونیور[پل آوری]، برایان کاکس[ملوین بلی]، جان کارول لینچ[آرتور لی آلن]. ۱۵۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد بهترین بازیگر/ جک جایلنهال مرد فیلم های ترسناک از مراسم انتخاب نوجوانان.

سانفرانسیسکو، سال های پایانی دهه ۱۹۶۰. پس از قتل زوجی جوان پلیس که نتوانسته ردی از قاتل آنها بیابد، خود را با معمای پیچیده ای رو در رو می بیند. این معما با وقوع قتل هایی دیگر و رسیدن نامه هایی به دفتر روزنامه سن فرانسیسکو کرونیکل با امضای زودیاک پیچیده تر می شود. کارآگاه دیوید تاسکی و همکارش که مسئول پیگیری پرونده شده اند، برای دیدن نامه ها به دفتر روزنامه می روند. پل آوری از خبرنگاران مشهور روزنامه نیز مسئول پیگیری ماجرا شده و به زودی توجه رابرت گری اسمیت کاریکاتوریست روزنامه نیز به این موضوع جلب می شود. وقوع قتل هایی دیگر، رسیدن نامه های تازه و نوشته شده به رمز و همچنین پخش برنامه ای تلویزیونی ب حضور دکتر ملوین بلی سبب مشهورتر شدن قاتل سریالی می شود. اما پلیس با وجود داشتن چندین مظنون و فقدان مدارک محکمه پسند قادر به خاتمه دادن به مسئله نیست. گری اسمیت که به شدت به این قضیه علاقمند شده خود را وقف پیگیری ماجرا می کند. چند سالی می گذرد و آوری که الکلی شده موضوع را رها می کند. تاسک نیز بعد از ماجراهایی و با وجود باز بودن پرونده علاقه خود را به زودیاک از دس می دهد. اما گری اسمیت با پیگیری های خود سرانجام قانع می شود که قاتل را یافته است. این فرد کسی نیست جز آرتور لی آلن که از مظنونین اصلی پلیس بوده و در گذشته دستگیر نیز و به علت فقدان مدرک آزاد شده بود. گری اسمیت دو کتاب با موضوع زودیاک منتشر می کند و پلیس یک بار دیگر به سراغ آلن می رود. آلن دو روز بعد به مرگ طبیعی فوت می کند. بعد از مرگ وی ثابت می شود که دست خط او و نمونه دی ان ای وی با نمونه یافته شده در نامه های زودیاک مطابقت ندارد…

چرا باید دید؟

قتل های زنجیره ای از پدیده هایی است که با نزدیک شدن به روزهای آغازین قرن بیستم شکل گرفت. شاید تقدیر این بود که هویت اولین قاتل سریالی کشف نشود یا کشف آن سال ها به طول بینجامد تا ضرروت تجهیز نیروی پلیس به علم و تکنولوژی مدرن رخ بنماید. اولین قتل های زنجیره ای در انگلستان صورت گرفت. مردی که به جک شکم پاره کن یا جک قصاب معروف شد، شروع به کشتن فواحش لندن کرد. جستجوی کارآگاه های اسکاتلندیارد سال ها طول کشید و مظنونین زیادی دستگیر شدند. اما هنوز بسیاری از مورخین و کارشناسان اعتقاد دارند که قاتل واقعی هرگز شناسایی و دستگیر نشد. هفت دهه بعد در آن سوی اقیانوس، قاتل دیگری که خود را زودیاک می نامید، شروع به کشتار انسان های بیگناه کرد. انگیزه او با جک شکم پاره کن تفاوت بسیاری داشت، ولی خیلی زود به دلیل ناکامی مامورین پلیس در یافتن وی تبدیل به دومین فرد مشهور فهرست آدم کش های ناشناس-پس از جک-شد. افراد پلیس نیز نسبت به اوایل قرن بیستم مجهزتر و کارآزموده تر بودند. ولی این قاتل نیز با وجود مبادرت به قتل هایی دیگر در طول یک دهه، هرگز شناسایی و دستگیر نشد. ظهور چنین جنایتکارانی بر ضعف های موجود در دستگاه پلیس و قوه قضاییه و لزوم بازسازی و تجهیز آنها صحه گذاشت. اما همان گونه که جک قصاب تبدیل به اسطوره ای ابتدا محلی و سپس جهانی شد، زودیاک نیز مهر خود را بر دوران خود و دهه های بعد زد. با فاصله کوتاهی از اولین قتل ها، تام هنسون با شرکت هال رید و باب جونز در سال ۱۹۷۱ فیلمی به نام زودیاک قاتل ساخت. اما فیلم دان سیگل به نام هری کثیف که بعد از این فیلم در همان سال و با اشاره ای مبهم به ماجراهای زودیاک/منطقه البروج[با بازی اندرو رابینسون] به نمایش در آمد، شهرت بیشتری کسب کرد. قاتل در این فیلم خود را عقرب/ Scorpioنام داده بود، که اشاره ای صریح به زودیاک بود.

در سال ۱۹۷۷ اولین رمان به شخصیت محوری زودیاک کلیف اسمیت جونیور نوشته شد و در طول دهه های گذشته این تعداد به شش کتاب دیگر رسید. در اوایل دهه ۱۹۹۰ اولین داستان گرافیکی بر اساس اسن شخصیت توسط استیون فریل نوشته و در انگلستان منتشر گردید. زویاک تاثیر خود را بر موسیقی پاپ نیز گذاشت و در همین دوره آلبوم هایی متعددی با نام زودیاک قاتل یا قتل های های زودیاک منتشر شد. تلویزیون نیز در سال ۱۹۹۶ با اختصاص دادن اپیزودی از ماجراهای پلیس سن فرانسیسکویی”نش بریجز” دان جانسون را به شکار مقلد زودیاک فرستاد. در پایان همین قسمت زودیاک واقعی با نش تماس تلفنی می گرفت. این ارجاعات در سریال های دیگری نیز تکرار شد.

در ۱۹۹۰ قسمت سوم جن گیر اشاراتی نه چندان مستند به ماجرای زودیاک داشت. در ۱۹۹۶ نیز فیلم تلویزیونی The Limbic Region [با شرکت ادوارد جیمز الموس]که بر اساس کتاب رابرت گری اسمیت ساخته شده بود، به نمایش در آمد. در سال ۲۰۰۰ فیلم کوتاهی با نام قاتلی در لباس مبدل نیز در شهر وایه خو[یکی از محل های واقعی جنایت] توسط گروهی فیلیپینی ساخته شد که ماجراهای آن در زمان حال رخ می داد.

فیلم بعدی زودیاک قاتل نام داشت که توسط یولی لامل در ۲۰۰۵ ساخته شد و باز هم به بازی موش گریه میان زودیاک واقعی و یک مقلد می پرداخت. در سال گذشته نیز فیلم زودیاک به کارگردانی الکس بالکلی، درباره ماجراهای کارآگاهی خیالی که مسئول پیگیری پرونده قتل های وایه خو شده بود، به نمایش در آمد. هیچ کدام از این فیلم ها-به غیر از مورد آخری- به حوادث و رخدادهای واقعی اعتنای چندانی نداشتند. وجود قاتلی مرموز که شاید هنوز زنده باشد، محملی برای خلق هیجان و تنش بود. اما فینچر بر خلاف پیشینیانش سعی دارد همه حوادث را از دید فردی که در آن دوره زیسته و زندگی خود را وقف تعقیب زودیاک کرده، نمایش دهد. رابرت گری اسمیت که از نزدیک با کارآگاه و خبرنگار مسئول پرونده در تماس بوده و دو کتاب نیز درباره همین موضوع به چاپ رسانده است.

دیوید فینچر با فیلم های قبلی خود از جمله هفت نشان داده که کارگردانی آشنا به موضوع قاتلین سریالی است. طبیعی است سرگذشت قاتلی واقعی که اعمالش چند دهه سن فرانسیسکو را در وحشت فرو برده- و از همه مهم تر حضور و وجود انسان هایی که تعقیب او را تبدیل به تنها کار و وسوسه ذهنی خود کرده اند- می تواند دستمایه خوبی برای وی باشد. زودیاک با فاصله اندکی از فیلم بالکلی اکران شد و از نظر دورنمای قصه چیز تازه ای برای تماشاگر ندارد. به همین علت با وجود این که فیلم محصولی ۸۵ میلیون دلاری است و کارگردانی چون فینچر در پشت دوربین قرار دارد، از نظر تجاری با شکست روبرو شد.

دیوید لئو فینچر متولد ۱۹۶۲ دنور، کلرادو در زمان وقوع قتل ها دانش آموزی بیش نبود. یقیناً او نیز به همراه بسیاری مفتون اعمال این آدم کش روانی شده و گزارش کارهای وی را با دقت دنبال می کرده است. به نظر می رسد که فینچر بعد از چندین دهه از ورای روایت گری اسمیت در حال بازخوانی ماجرای زودیاک است. ساختار کرونولوژیک فیلم، حضور شخصیت های واقعی و ریتم کند و سنگین فیلم نیز حکایت از همین دارد. چیزی که می تواند تماشاگر آشنا با پیشینه او در ساخت فیلم های مهیج جنایی[هفت و بازی-حتی باشگاه مشت زنی] را از سالن فراری دهد. اما مطمئن باشید اگر کمی حوصله به خرج داده و تا پایان این فیلم تقریباً سه ساعته را تماشا کنید؛ صاحب تجربه ای گرانقدر در شناخت رفتار آدمی خواهید شد. یعنی همان چیزی که الهام بخش زودیاک در انجام قتل هاست: خطرناک ترین بازی که توسط خطرناک ترین موجود زنده صورت می گیرد؛ یعنی شکار انسان توسط انسان!

ولی آن چه در روایت فینچر از نظر تاریخی اهمیت دارد، ابطال دلایل یافته شده توسط رابرت گری اسمیت و ادعاهای او است که آرتور لی آلن را زودیاک معرفی می کند. فینچر در طول پنج سال گذشته و پس از اتاق امن که در مقایسه با فیلم های پیشین او قدمی به جلو محسوب نمی شد، فیلم دیگری نساخته است. بنابر این توقع دوستداران وی و منتقدانش هنگام تماشای زودیاک، مواجهه با فیلمی بسیار قوی تر بود. امیدی که چندان فرجام خوشی نمی یابد. شاید دلیل آن صادق بودن بیش از حد فینچر به ماجراهای واقعی باشد که سبب ملال آور بودن فیلم شده است. هر چند دارای ارزش هایی روایی بالایی است و فضاسازی فینچر در داستانی که محدوده زمانی گسترده ای را شامل می شود، بی اغراق درجه یک محسوب می شود. اما حضور هنرپیشه ای چون جایلنهال در نقش اصلی-با وجود تبحرش در بازیگری- به دلیل فیزیک نامناسب که قادر به جذب همدلی تماشاگر نمی شود[بر خلاف رابرت داونی جونیور و حتی مارک روفالو] باعث شده تا تحقیقات پر افت و خیز و چند ساله گری اسمیت و فیلم فینچر کسالت آور و عاری از هیجان لازمه فیلمی های جنایی/خبرنگاری یا کارآگاه خود خوانده شود. همین امر وقتی آوری پیشنهاد همکاری با او را رد می کند[فراموش نکنیم که رابطه این دو در گذشته نیز از گفتگوهای معمولی چندان فراتر نرفته] باعث تعجب تماشاگر نمی شود.

تمامی سعی فینچر به شکلی آگاهانه معطوف به روانشناسی تعقیب کنندگان زودیاک شده و شخصیت هایی فوق العاده عمیق نیز خلق کرده است. اما بازی که این بار او برای شرکت در آن از بیننده دعوت می کند، بسیار بالغ تر و دور از دسترس تر از بازی[۱۹۹۷] ده سال قبل اوست. تنها مزیت فیلم دعوت از تماشاگران به جستجوی اینترنتی یا مطالعه منابع نوشتاری درباره زودیاک است. با این حال اگر شیفته کارهای فینچر هستید، غلفت در تماشای آخرین کار-حتی با داشتن عذر موجه- خطایی نابخشودنی است!

ژانر: جنایی، درام، مهیج.

gaowmel.jpg

جانور Gwoemul

کارگردان: جوون هو بونگ. فیلمنامه: چول هیون بیک، جوون هو بونگ، وون جون ها. موسیقی: بایونگ وو لی. مدیر فیلمبرداری: هایونگ کو کیم. تدوین: سیون مین کیم. طراح صحنه: سئونگ هیه ریو. بازیگران: کانگ هو سونگ[پارک گانگ دو]، هیه بونگ بایون[پارک هیه بونگ]، هائه ایل پارک[پارک نام ایل]، دو نا بایی[پارک نام جوو]، آه سونگ کو[پارک هایون سئو]، دیوید جوزف آنسلمو[دانالد]. ۱۱۹ و ۱۱۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ کره جنوبی. نام دیگر: The Host. نامزد جایزه ساترن بهترین فیلم و بهترین بازیگر جوان/آه سونگ کو از مراسم آکادمی فیلمی های علمی تخیلی، فانتزی و ترسناک، برنده جایزه بهترین تدوین، صدابرداری و بهترین بازیگر نقش مکمل/هیه بونگ بایون از جشنواره فیلم های آسیا و اقیانوس آرام، برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر زن/آه سونگ کو از مراسم Baek Sang Art، برنده جایزه اژدهای آبی بهترین فیلم، بهترین بازیگر ن، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل و جلوه های ویژه از مراسم بلو دراگون، نامزد جایزه امپایر بهترین کارگردانی، برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فانتاسپورتو، برنده جایزه بهترین کارگردانی و تدوین به همراه ۵ نامزدی دیگر از جشنواره گراند بل/کره جنوبی، نامزد جایزه بهترین فیلم آسیایی از جشنواره هنگ کنگ، برنده بهترین جلوه های ویژه و جایزه اورینت اکسپرس از جشنواره Sitges کاتالونیا.

رودخانه هان با مناظر و چشم اندازهای زیبایش شهر سئول را به دو قسمت تقسیم کرده است. جهانگردان و مسافران زیادی برای تماشای زیبایی های رود هان به کرانه های آن می آیند. در ساحل رود پارک هه بونگ پیرمردی شصت ساله - صاحب دو پسر، یک دختر و نوه - دکه اغذیه فروشی دارد. اما نه او و کسانی که برای تفریح به ساحل می آیند خبر ندارند که در اعماق رودخانه جانوری خطرناک متولد و بزرگ شده است. زباله های شیمیایی خطرناکی که نیروهای ارتش آمریکا چند سال قبل مخفیانه در رود هان ریخته اند، سبب به وجود آمدن این هیولا شده است. یک روز ناگهان جانور پا به ساحل گذاشته و به افرادی که سرگرم پیک نیک هستند، حمله می کند. در شلوغی و وحشت ایجاد شده از این حمله، هایون سئو نوه پارک هه بونگ توسط جانور گرفتار می شود. نام جوو- تیرانداز عضو تیم ملی- و نام ایل -یک غرغروی بیکار- فرزندان او، گانگ دو پدر ساده لوح دختر را به خاطر این ماجرا سرزنش می کنند. اما هجوم مامورین و ایجاد قرنطینه در اطراف رود مجالی برای این کارها باقی نمی گذارد. نیمه شب در قرنطینه، موبایل گانگ دو زنگ می خورد. هایون سئو زنده است و از لانه جانور با او تماس گرفته است. مامورین حرف های آنها را باور ندارند و به دلیل هراس از پخش ویروسی که جانور در محیط پخش کرده، اجازه خروج از قرنطینه را هم نمی دهند. به همین خاطر خانواده پارک از قرنطینه پا به فرار می گذارند تا به هر وسیله ای که شده هایون سئو را نجات دهند…

چرا باید دید؟

جوون هو بونگ متولد ۱۹۶۹ نام چندان آشنایی برای تماشاگر ایرانی نیست. او در سال ۱۹۹۹ با نوشتن فیلمنامه شبح[بایونگ چون مین] وارد سینما شد. شبح یک فیلم اکشن مهیج درباره اولین زیر دریایی اتمی کره بود که با استقبال خوب تماشاگران روبرو شد. سال بعد جوون هو بونگ اولین فیلمش را به نام سگ هایی که پارس می کنند گاز نمی گیرند کارگردانی کرد. فیلم بر خلاف اثر قبلی یک کمدی درباره یک استاد پاره وقت کالج و دلگیری اش از پارس سگ همسایه بود. فیلم توانست جایزه فیپرشی جشنواره هنگ کنگ را به خاطر طنز سیاه و پرداخت قدرتمندش به چنگ آورد و در جشنواره های بوگوتا، بوئنوس آیرس و اسلیم دنس نیز بدرخشد. سه سال بعد دومین فیلم جوون هو بونگ به نام خاطراتی درباره قتل به نمایش در آمد. خاطراتی درباره قتل[با شرکت کانگ هو سونگ] بر اساس قتل های زنجیره ای اواسط دهه ۱۹۸۰ و تلاش های نافرجام دو کارآگاه پلیس برای یافتن قاتل ساخته شده بود. جوایز فراوانی-از جمله جایزه بزرگ و ویژه جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک و جایزه فیپرشی جشنواره سن سباستین- که این فیلم برای کارگردانش به ارمغان آورد، زمینه ساز پخش گسترده جهانی آن شد. سه سال گذشته و جوون هو بونگ با سومین فیلمش در ژانری کاملاً متفاوت بازگشته است. اتفاقی که باعث شده تا منتقدان بسیاری به احترام این جانور کلاه از سر بر گیرند.

جانور در درجه اول فیلمی ۱۱ میلیون دلاری و طبعاً برای سینمای کره جنوبی یک محصول بزرگ و گران قیمت است. قسمت عمده این مبلغ صرف جلوه های ویژه و خلق جانوری شده که نامش را به فیلم بخشیده است. اما نگاهی دوباره به جانور می تواند توانایی های کارگردانش را در ساخت فیلمی پذیرفتنی از قصه ای در خور فیلم های درجه سه ویدیویی دهه هشتادی ثابت کند. سینمای کره در سال های اخیر کارگردان های با استعدادی چون کیم کی دوک و چان ووک پارک را به سینمای دنیا هدیه کرده است. روندی که به نظر می رسد در سال های آتی ادامه خواهد یافت. جوون هو بونگ نیز یکی از این فیلمسازان است که با اندکی تفاوت در کنار چان ووک پارک قرار می گیرد. هر دو کارگردان بر خلاف کیم کی دوک به خلق هیجان و تعلیق علاقه زیادی دارند و فیلم های شان از سوی تماشاگر عادی نیز بهتر پذیرفته می شود. اتفاقی که می تواند سینمای محلی کره جنوبی را از نظر اقتصادی بهبود بخشیده و درهای بازار جهانی را نیز به روی آنان بگشاید.

جوون هو بونگ با کارنامه کوتاهش ثابت کرده، کارگردانی مسلط به ژانرها و قادر به نوآوری یا تلفیق مبتکرانه آنهاست. وقتی صحبت از ژانر می کنیم باید نگاهی به فیلم های با محوریت هیولاها در تاریخ سینما بیندازیم. اغلب این فیلم ها ترکیب از دو ژانر علمی تخیلی و تریلر هستند یا اکشن های فانتزی به شمار می روند. اما جانور بدون این که از استحکام آن کاسته شود از ژانری به ژانر دیگر جهیده و موفق به رساندن درام شخصیت های خود به سر منزل نهایی گردد. بونگ با نشان دادن جانور از اولین سکانس فیلم توجه تماشاگر را از وی و حملاتش به سوی شخصیت های نه چندان متعادل خود معطوف می کند. در واقع جانور خطرناک او ضعیف ترین حلقه فیلم است. حتی تعمداً ظاهری کمیک به او داده شده : چیزی میان جانوری دریایی و دایناسور! و تلاش می شود تا مصنوعی بودن آن مشخص باشد. ولی با این حال صحنه پردازی ماهرانه بونگ سبب می شود که در چند سکانس تماشاگر بی اختیار دچار دلهره و هیجان شدیدی شود. جانور از طعنه به آمریکایی ها-به عنوان نیروی نظامی مزاحم و حتی نابود کننده محیط زیست- هم غافل نیست و حتی می کوشد با اشاره به وقایع دوره جنگ سرد- خاستگاه اصلی فیلم های هیولایی- جنبه ای مستند گونه نیز به فیلم اعطا کند. جانور یک نمونه کامل برای تفریح، برای آشنایی با سینمای رو به رشد کره جنوبی یک نمونه کامل و برای دوستداران سینما خیال پرداز فرصتی برای آشنایی با کارگردانی تازه نفس از شرق دور است!

ژانر: کمدی، فانتزی، ترسناک، علمی تخیلی، مهیج.

shortbus.jpg

شورت باس Shortbus

نویسنده و کارگردان: جان کامرون میچل. موسیقی: یو لا تنگو. مدیر فیلمبرداری: فرانک جی. دمارکو. تدوین: برایان ای. کیتز. طراح صحنه: جودی اسنس. بازیگران: سوک ین ل[سوفیا]، پل داوسون[جیمز]، لیندزی بیمیش[سورین]، پی جی دبوی[جمی]، رافایل بارکر[راب]، پیتر استیکلس[کالب]، جی برنان[ست]، آلن مندل[توبیاس]، آدام هاردمن[جسی]. ۱۰۱ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. برنده جایزه تماشاگران جشنواره آتن، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه و فیلمنامه و نامزد جایزه بزرگ جشنواره گیخون، برنده جایزه بهترین بازیگر/پل داوسون از جشنواره گلیتر، نامزد بهترین گروه بازیگران از جشنواره گاتام، برنده بهترین تهیه کنندگی از مراسم روحیه مستقل، برنده جایزه گولدن آی برای بهترین فیلم از جشنواره زوریخ.

چند شهروند نیویورک وارد باشگاهی مخصوص به نام Shortbus در بروکلین به سرپرستی جاستین باند می شوند تا در آنجا مسائل مربوط به روابط جنسی خود را در آنجا حل کنند. راب و سوفیا زوجی ازدواج کرده و خوشبخت هستند. تنها چیزی که این خوشبختی را مختل کرده، نرسیدن سوفیا به اوج لذت جنسی است. از بازی روزگار این که سوفیا مشاور زوج هایی است که دارای مشکلات جنسی هستند! دو نفر از مراجعین وی جمی و جیمز- زوجی همجنسگرا- هستند که پنج سال زندگی مشترک به شیوه تک همسری داشته اند. جیمز- روسپی مذکر سابق- می خواهد مرد دیگری را نیز وارد این رابطه کند. ست شاید مردی باشد که می تواند وارد این خانواده شود، اما کالب، چشم چرانی که در ساختمان روبرویی آنها ساکن است، نظر دیگری دارد. همزمان سوفیا نیز که به همراه راب به شورت باس پا گذاشته است با سورین ملاقات می کند، زنی که او هم رازهایی برای آشکار کردن دارد….

چرا باید دید؟

جان کامرون میچل متولد ۲۱ آپریل ۱۹۶۳ ال پاسو، تگزاس، در محیطی نظامی بزرگ شده و به مدرسه کاتولیک ها رفته است. اما خیلی زود دنیای موسیقی و نمایش او را به سوی خود جذب کرد و در ۱۹۸۵ با ایفای نقشی کوچک در یک فیلم وارد سینما شد و بازیگری را به عنوان حرفه اصلی خود برگزید. بازی در نمایش های برادوی و فیلم های تلویزیونی زمینه را برای نویسندگی و فیلمسازی وی فراهم کرد. در ۱۹۹۸ نمایشنامه موزیکال Hedwig and the Angry Inch را درباره یک آوازخوان راک تغییر جنسیت داده و عاشق سابق او نوشت. سه سال بعد همین نمایشنامه را به فیلم برگرداند و برای اولین بار روی صندلی کارگردانی نشست. هم نمایشنامه و هم فیلم [همین طور بازی خود میچل در فیلم]توجه شدید منتقدان را جلب کرد و خیلی سریع تبدیل به فیلمی محبوب شد. Hedwig and the Angry Inch بیش از ۲۵ جایزه بین المللی و معتبر به چنگ آورد. اتفاقی حیرت انگیز برای یک فیلمساز جوان در اولین تجربه اش که برداشتن قدم بعدی را خواه ناخواه دشوارتر می کرد. از این رو میچل دو سال بعدی را صرف تحقیق در زمینه انحراف های جنسی نموده و سپس شروع به نوشتن فیلمنامه Shortbus کرد. فیلم اولین بار در جشنواره کن سال ۲۰۰۶ به نمایش در آمد و به خاطر هم آغوشی بازیگران به صورت واقعی در برابر دوربین سر و صدای زیادی به پا کرد. همین جنجال ها زمینه ساز عدم نمایش آن در بسیاری از کشورها شد، با این وجود Shortbus در چند جشنواره دیگر نیز به نمایش در آمده وسبب مقایسه او با کارگردان هایی چون پازولینی شد.

Shortbus از آن فیلم هایی است که باید درباره آن صفحات زیادی را سیاه کرد، چون پیچیده و سرشار از پیرنگ های فرعی فکر شده است. هر کدام از این پیرنگ ها خود داستانی مستقل به شمار می رود و از سوی دیگر بر غنای فیلم نیز می افزاید. نام ها به دقت انتخاب شده است[از جمله سورین که از نام قهرمان مرد رمان کلاسیک Venus in Furs لئوپولد فون زاخر مازوخ گرفته شده است. بله! همان کسی که ابداع کلمه مازوخیسم را مدیون او هستیم] و از همه شیوه های نمایشی-مانند فیلم در فیلم- برای پیشبرد قصه کمک گرفته شده تا بحران روحی جامعه آمریکایی را که به رغم وجود آزادی های بی حد و حصر هنوز نتوانسته راه حل هایی مثبت برای مشکلات جنسی خود بیابد، نشانه رود. جامعه ی که بر خلاف تبلیغات انجام شده، خوش ندارد در باره این چنین معضلاتی سخنی به آشکار بر زبان بیاورد. کامرون میچل می گوید که تابوها در سرزمین او شکل عوض کرده اند، سکس تبدیل به چیزی مسخره شده و تنهایی بیداد می کند. و تحقیر و سرکوب سکه رایج است.

Shortbus یک فیلم مستقل[۲ میلیون دلار هزینه تولید] و جسورانه به معنای واقعی کلمه است. فیلمی بر آشوبنده که متعلق به سینمای پس از یازده سپتامبر و تصویر گر زندگی های بی سر و سامان نیویورکی های خسته از سیاست های بوش است. تلاش می کنیم تا برای هفته های بعد نقدی مفصل بر این فیلم و مصاحبه ای مبسوط با کارگردان آن فراهم کنیم. تا آن روز بکوشید فیلم را یافته و با صبر و دقت تماشایش کنید. مطمئن باشید به اندازه سالو یا ۱۲۰ روز سودوم آزاردهنده نیست!

ژانر: درام، عاشقانه.

summer.jpg

باران تابستانی El Camino de los ingleses

کارگردان: آنتونیو باندراس. فیلمنامه: آنتونیو سولر بر اساس داستانی از خودش. موسیقی: آنتونیو ملیویو، خوزه ویلالوبوس. مدیر فیلمبرداری: خاوی خیمه نز. تدوین: مرسدس آلتد. طراح صحنه: خاویر فرناندز، ساندرا فرانتز. بازیگران: آلبرتو آماریلا[میگوئلتو داویلا]، ماریا روئیز[لولی گیگانته]، فلیکس آریوالو[بابروسا]، مارتا نیه تو[لا کوئرپو]، ماریو کاساس[موراتالا]، فران پرا]ال گارگانتا]، آنتونیو زارفا]ال انانو مارتینز]، آنتونیو گاریدو[کاردونا]. ۱۱۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ اسپانیا، انگلستان. نام دیگر: Summer Rain. برنده نشان سینمای اروپا از جشنواره برلین، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر زن نقش مکمل از انجمن نویسندگان سینمایی اسپانیا، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد/آلبرتو آماریلا و بهترنی فیلمنامه از مراسم گویا.

مالاگا، اسپانیا. میگوئلتوی ۱۸ ساله به تازگی از بیمارستان خارج شده است. او یک از کلیه هایش را در بیمارستان از دست داده، اما کتاب کمدی الهی را که بیماری دیگر به وی هدیه کرده، با خود همراه دارد. کتابی که باعث شده هوس شاعر شدن به سرش بزند. او که به دنبال منبع الهامی برای سرودن شعر می گردد، با لولی برخورد کرده و عاشق او می شود. تابستان است و میگوئلتو به همراه لولی و دوستانش وقت خود را در استخرها می گذراند. در طول تابستان میگوئلتو به همره لولی و دوستانش عشق، سکس و دوستی را کشف می کنند. اما این راه پر از مانع و مخاطره است و حتماً هر تابستانی یک روز بارانی دارد…

چرا باید دید؟

دومین تجربه کارگردانی آنتونیو باندراس، هنرپیشه مشهور اسپانیایی و حالا بین المللی که بر خلاف فیلم اولش آن را در زادگاه خود و به زبان مادری اش ساخته است. هفت سال قبل دیوانه در آلاباما توانست سه جایزه از جشنواره های سن خوردی، مراسم فیلم های اروپایی و مراسم ALMA و نامزدی شیر طلایی جشنواره ونیز را برای باندراس به ارمغان آورد. دیوانه در آلاباما درامی با لحظاتی کمیک با این تم بود که گاه برای یافتن آزادی باید تعقل را کنار گذاشت!

هفت سال از آن روزها گذشته و باندراس برای دومین روی صندلی کارگردانی نشسته است. با قصه بلوغ گروهی نوجوان در طول یک تابستان که بی شباهت به فیلم تابستانی با مونیکا ساخته اینگمار برگمن نیست. قصه تابستانی پر از عشق ها، هوس ها و نا امیدی ها و سرخوردگی ها…

آنتونیو باندراس مدتی طولانی است که در هالیوود ساکن شده و فقط با بازی در فیلم های نه چندان معتبر روزگار می گذراند. دوره پر بار همکاری او با پدرو آلمودووار مدت هاست سپری شده، و تکرار شدنی نیز به نظر نمی رسد. اما تصمیم وی به کارگردانی و بازگشت به اسپانیا اتفاق فرخنده است که می تواند کارنامه وی را دچار جهشی مثبت کند. باندراس نشان می دهد که از سال ها بازی در برابر دوربین بسیار خوب آموخته و با دقت دانسته هایش را نیز به مرحله عمل نزدیک کرده است. باران تابستانی در درجه اول برای باندراس که سال هاست از سینمای کشور خود دور افتاده، مایه راحتی وجدان است. فیلم مانند بسیاری از فیلم های شاخص دهه گذشته اروپا-مخصوصاً فرانسه، ایتالیا و اسپانیا- نگاهی ژرف و موشکافانه به دوره بلوغ دارد. باران تابستانی با وجود شخصیت محوری میگوئلتو، قصه چهار نوجوان است. باندراس هر چند اصول روایی سینمای آمریکا را به عاریت گرفته، اما حضور خود او و شخصیت هایش در اسپانیا سبب شده تا کاراکترها رفتاری برخاسته از فرهنگ آن منطقه و رفتارهای رایج به خود بگیرند. اطمینان دارم خاطرات دوره نوجوانی باندراس در شکل گیری قصه و فضای پیرامون آنها دخیل بوده و همین امر بر اصالت کار او افزوده است. گرما و صمیمتی که در روایت فیلم وجود دارد سبب می شود تا بیننده حوادث را نه از کنار یا روبرو نظاره نکند، بلکه با شخصیت ها همراه شده و وقایع را از درون شاهد باشد. این یعنی درگیر شدن تماشاگر با فیلم به شکل مثبت؛ امتیازی که برای یک فیلم دوم اصلاً کم نیست.

باران تابستانی قصه ساده و روایتی ساده تر و بی تکلف تر دارد که در دقایقی با سکانس رویای سورئالیستی شکلی پیچیده می گیرد و ما را بی اختیار به یاد فیلم دیوار پینک فلوید و حتی کلیپ های این گروه می اندازد. این پیچیدگی به دلیل هوس شاعر شدن میگوئلتو و تلاش باندراس در تصویر کردن خیالات او قابل گذشت و پذیرفتنی است. اما در لحظاتی باعث می شود تا مشکلات اساسی میگوئلتو و دوستان و هم نسل هایش به پس زمینه رانده شود. باران تابستانی با وجود اندک ضعف هایی که دارد، فیلمی برخوردار از بازی های بسیار خوب است که دستاورد باندراس را تماشایی تر می کند. باندراس کوشیده تا به رغم اقامت طولانی در ایالات متحده همچون آمریکایی ها به کشورش از بیرون نگاه نکند، اما موفقیتی صد در صد به چنگ نیاورده، با این حال چشم پوشی از دیدار فیلم او هم کار ساده ای نیست!

ژانر: درام، عاشقانه.

historymaiking.jpg

دانشجویان تاریخ The History Boys

کارگردان: نیکلاس هایتنر. فیلمنامه: آلن بنت بر اساس نمایشنامه ای از خودش. موسیقی: جورج فنتون. مدیر فیلمبرداری: اندرو دان. تدوین: جان ویلسون. طراح صحنه: جان بیرد. بازیگران: ریچارد گریفیث[هکتور]، فرانسس د لا تور[خانم لینتوت]، اندرو نات[لاک وود]، جیمز کوردن[تیمز]، استیون کمپبل مور[ایروین]، راسل تووی[راج]، جمی پارکر[اسکریپز]، ساموئل بارنت[پاسنر]. ۱۰۹ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ انگلستان. نامزد جایزه بافتای بهترنی بازیگر/گریفیث و فرانسس د لا تور. نامزد بهترین بازیگر زن، بهترنی فیلمنامه، بهترین بازیگران تازه کار/ساموئل بارنت و دومینیک کوپر از مراسم فیلم های ستقل بریتانیایی، نامزد جایزه امپایر بهترنی بازیگر تازه کار/دومینیک کوپر، برنده جایزه بهترین فیلم از مراسم گلیتر، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد سال/گریفیث و بهترنی بازیگر نقش مکمل سال/دومینیک کوپر از انجمن منتقدان فیلم لندن.

یورک شایر ۱۹۸۳. هدف هشت جوان که در دبیرستانی واحد درس می خوانند، ورود به دانشگاه آکسفورد یا کمبریج است. آنها از استادانی خوبی چون خانم لینتوت در رشته تاریخ بهره مند هستند، اما به زودی دو دبیر بیش از دیگر استادان با این هشت نفر سر و کار پیدا می کنند: اولی هکتور که خود را وقف تعلیم آنها و پیشرفت شان کرده و دومی ایروین جوان که از سوی مدیر برای آموزش فوت و فن قبولی در کنکور تعیین شده است. رابطه میان دانش آموزان و استادان باعث به وجود آمدن حوادث مفرح و گاه ساعت های کسالت آوری برای آنها می شود که زندگی آینده آنها را تحت الشعاع خود قرار می دهد…

چرا باید دید؟

مدت زمان زیادی از نمایش و توفیق حیرت انگیز فیلم های انجمن شاعران مرده[پیتر ویر، ۱۹۸۹] گذشته است. فیلمی که برای بسیاری از ما و هم نسل های ما یادآور خاطرات خوش دوران تحصیل بود. کمتر انسانی است که رابطه معلمی بردبار و دل سوز در شکل گیری آینده وی نقشی ایفا نکرده باشد و از همه مهم تر دلش نخواسته تا طغیانی هم چون پایان فیلم انجمن شاعران مرده را تجربه کند. با اتکا به همین پس زمینه بود که چند سال قبل باشگاه امپراتورها[مایکل هافمن، ۲۰۰۲] ساخته شد و اینک دانشجویان تاریخ در برابر ماست. دانشجویان تاریخ بر اساس نمایشنامه موفق آلن بنت- که سال گذشته موفق به دریافت شش جایزه تونی شد- ساخته شده و چون شمشیری دو دم هم به نقد سیستم آموزش انگلستان پرداخته و هم معضلاتی چون همجنس گرایی و نوجوانی را بررسی کرده است. نیکلاس هینتر متولد ۱۹۵۶ منچستر، کارگردان با سابقه و مشهور تئاتر است که چندین فیلم قابل قبول نیز در کارنامه اش دارد. اولین بار با فیلم جنون شاه جورج بود که نامش را شنیدم و بعدها The Object of My Affection و شب دوازدهم و سرانجام صحنه میانی و برای تماشاگر عام بوته بر اساس نمایشنامه ساحره سوزان آرتور میلر که دانیل دی لوئیس و وینونا رایدر نقش های اصلی را در کنار پل اسکافیلد کبیر بر عهده داشتند.[بوته برای تماشاگر ایرانی نیز به دلیل جوایزی که گرفته و نامزدی اش در مراسم اسکار و ترجمه چندینو چندباره نمایشنامه میلر آشناتر است]. اغلب این فیلم ها برگردان نمایشنامه هایی بودند که توسط خود هینتر و دیگران اجرا شده بود. دانشجویان تاریخ نیز فیلمی در همان سبک و سیاق و حتی با همان بازیگرانی است که آن را روی صحنه اجرا کرده بودند. فیلمی بسیار کم هزینه[۲ میلیون پوند] اما با کیفیت که نمایشی کم و بیش موفق نیز در آن سوی اقیانوس تجربه کرده است.

بگذارید حرفی را که در پایان این نوشته بنویسم، در همین ابتدا بگویم. دانشجویان تاریخ فرصت تبدیل شدن به یکی از فیلم های ماندگار تاریخ سینما را فقط و فقط به دلیل وفاداری بیش از حدش به نمایشنامه مورد اقتباس خود از دست داده است. اما به دلیل نگاهی که به مقطعی مهم از زندگی انسان انداخته، قابل چشم پوشی هم نیست. یکی دیگر از موانع موجود در جذب تماشاگر غیر بریتانیایی تاکید زیاد نویسنده نمایش بر شوخ طبعی انگلیسی است که می تواند مانعی نه چندان بزرگ به حساب آید و خوشبختانه کارگردان کوشیده تا بخشیدن ابعادی فراگیر به فیلم آنها را در دل فیلم حل کند. اما به نظر من، بزرگ ترین دستاورد نویسنده و کارگردان دانشجویان تاریخ ضرورت محک زدن علم و دانش بشری است که در فیلم همواره بر آن تاکید می شود. نگاهی دکارتی که هسته مرکزی فیلم و بالطبع تفکر غرب را تشکیل می دهد. اولین احساسی که بعد از تماشای این فیلم قلب و ذهن مرا مسخر کرد توصیه تماشای آن-با صدای بلند- به همه معلم ها و دانشجویان بود. پس همین کار را می کنم. اول معلم ها ببینند!!!

ژانر: کمدی، درام.

wildhogs.jpg

موتورسوارهای وحشی Wild Hogs

کارگردان: والت بکر. فیلمنامه: براد کاپلند. موسیقی: تدی کاستلوچی. مدیر فیلمبرداری: رابی گرینبرگ. تدوین: کریستوفر گرینبوری، استوارت اچ. پپه. طراح صحنه: مایکل کورنبلیث. بازیگران: تیم آلن[داگ مدسن]، جان تراولتا[وودی استیونز]، مارتین لارنس[بابی دیویس]، ویلیام اچ. میسی[دادلی فرانک]، ری لیوتا[جک]، ماریزا تومی[مگی]، کوین دوراند[رد]، جیل هنسی[کلی مدسن]، ام. سی. گینی[مورداک]. ۱۰۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: Blackberry/تمشک سیاه.

چهار مرد میان سال [داگ مدسن دندانپزشک، بابی دیویس شیفته نویسندگی، دادلی فرانک متخصص خجالتی کامپیوتر و وودی استیونس ثروتمند] تصمیم می گیرند برای رهایی از استرس های زندگی روزمره و یکنواختی زندگی زناشویی سوار بر موتورسیکلت از سین سیناتی تا سواحل اقیانوس آرام سفر کنند. آنها که نام خوک های وحشی را برای خود برگزیده اند، با اندیشه سفری پر هیجان و آزاد و رها از قید و بندها پا در جاده می گذارند. اما خیلی زود می فهمند که این زندگی آزاد آن چنان که از دور و در نگاه اول به چشم می آمد جذاب نیست. چون سال هاست که به جای ترک موتورسیکلت روی صندلی ها و مبل های راحتی جا خوش کرده اند. گروه چهار نفره که سفری برای تجربه ماجراهای مهیج را در خیال پرورانده بودند، خود را در میانه ماجراهایی بزرگ تر و دنیایی متفاوت می یابند، مخصوصاً زمانی که توقف شان در یک بار- متعلق به گروهی موتورسوار خشن معروف به دل فوئگوس- منجر به دزدیده شدن یکی از موتورسیکلت های شان می شود. چون تصمیم دارند به هر قیمتی که شده، موتورسیکلت خود را پس بگیرند…

چرا باید دید؟

والت ویلیام بکر متولد ۱۹۶۸ هالیوود، فارغ التحصیل مدرسه سینما و تلویزیون[USC] با ساختن فیلم ون وایلدر در سال ۲۰۰۲ شروع به کارگردانی کرد. یک کمدی عاشقانه نوجوان پسند که ادامه دهنده مجموعه National Lampoon بود. بازی رایان رینولدز و آوازهای فیلم مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت و راه برای ساخت دنباله های دیگر، هم چنین فیلم بعدی بکر هموار شد. خریدن یک گاو که در همین سال به نمایش در آمد، یک کمدی عاشقانه با شرکت جری اوکانل و ریان رینولدز بود که کاری متوسط ارزیابی شد. به همین دلیل ۵ سال فاصله میان این فیلم و موتورسوارهای وحشی وجود دارد و هیچ کس تصور آن را نیز به مخیله خود راه نمی داد که فیلم بعدی بکر بتواند فروشی ۱۷۰ میلیون دلاری را نصیب سازندگانش کند. موتورسوارهای وحشی تا همین جا یک شگفتی تجاری محسوب می شود و دلایل زیاد و متفاوتی جهت تماشای این فیلم برای اشخاص مختلف وجود دارد.

اول از همه کلی بازیگر/ستاره هالیوودی یکی از یکی معروف تر روی زین موتورسیکلت که به نوعی یادآور زبل های شهری[ران آندروود، ۱۹۹۱]با شرکت بیلی کریستال است و قرار است سنت ایزی رایدر را هم زنده کنند!

در دو سه دهه گذشته فیلم هایی با قهرمانان میان سال و حتی سال خورده در سینمای آمریکا جایی برای خوددست و پا کردند. از رفقای سرسخت که آخرین درخشش های کرک داگلاس و بر لنکستر بگیرید و بیایید تا کابوی های فضایی ایست وود که نه فقط نشان می دهند دود از کنده بلند می شود، بلکه در لحظاتی موفق به تجدید خاطره تماشاگر با بت های ذهنی و اسطوره های معاصر می گردند. موتورسوارهای وحشی نه فقط یکی از این فیلم ها، بلکه نمونه دقیقی از یک محصول با کیفیت از کارخانه بازیافت هالیوود است. بسیاری از کارگردان ها از مواد و مصالحی که در اختیارشان قرار داده می شود، فیلم های بی بو و خاصیتی می سازند که مایه آبروریزی منبه ارجاع شان نیز می شود. اما بکر توانسته از این امتحان سر بلند بیرون بیاید. بکر در کنار ارجاع های فراوان به ایزی رایدر توانسته بحران میان سالی را با مهارت در آمریکای امروز تصویر کند. به اینها بیفزایید نگاه تیزبین او به ساختار خانواده و جامعه که بر غنای کار او می افزاید. البته انتظار یک فیلم منتقدانه و جدی را هم نباید از او داشت. اگر فیلم های قبلی بکر را ندیده باشید، موتورسوارهای وحشی می تواند آغازگر آشنایی با او و سینمایش باشد. از طرف دیگر، اگر یک کمدی پر ماجرا توجه تان را جلب می کند: بفرمایید این شما و این هم موتورسوارهای وحشی با بازی معرکه ویلیام اچ. میسی که برای یاد گرفتن موتورسواری روزها وقت گذاشته است!

محض اطلاع عرض می شود که نام فیلم خوک های وحشی یا هر چیز دیگری نیست! چون Hog مخفف کلمه Harley Owners Group است!

ژانر: اکشن، ماجرا، کمدی.

reaping.jpg

درو کردن The Reaping

کارگردان: استیون هاپکینز. فیلمنامه: کری هیز، چاد هیز بر اساس داستانی از برایان روسو. موسیقی: جان فریزل. مدیر فیلمبرداری: پیتر لوی. تدوین: کولبی پارکر جونیور. طراح صحنه: گراهام واکر. بازیگران: هیلاری سوانک[کاترین وینتر]، دیوید موریسی[داگ]، ادریس البا[بن]، آنا سوفیا راب[لورن مک کانل]، استفن رئا[پدر کاستیگان]، ویلیام راگسدیل[کلانتر کید]، جان مک کانل[شهردار بروکز]، برجس جنکینز[دیوید وینتر]، استوارت گریر[گوردون]، لارا گریس[ایزابل]. ۹۹ و ۹۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.

پروفسور کاترین وینتر سال ها قبل شوهر و دخترش را در سودان حین انجام ماموریتی مذهبی از دست داده و پشت به دین کرده است. او اینک برای یافتن توضیح وقایع غیر عادی به جای دعا از راه های علمی استفاده می کند. یک روزتلفنی از دوستی قدیمی به نام پدر کاستیگان دریافت می کند که علائمی هشدار دهنده از سوی خدا دریافت کرده و اعتقاد دارد که جان وی در خطر است. کاترین بی اعتنا به هشدارهای کشیش تلفن را قطع می کند. مدتی بعد درخواستی از سوی معلم دهکده ای کوچک در لوئیزیانا به نام داگ بلاکول دریافت می کند. داگ از و می خواهد تا برای روشن شدن منشاء وقایعی غیر عادی-از جمله به رنگ خون در آمدن یک دریاچه- به آنجا برود، چون اهالی یقین دارند که این حوادث نشانه خشم خدا و دختر بچه اسرارآمیزی به نام لورن مک دانل حامل این خشم است. لورن به همراه بن- همکاری تقریباً مومن- عازم دهکده می شود. پس از آزمایش های اولیه و نخستین رویارویی تصادفی کاترین و دختر بچه مرموز، کاترین با یادآوری ماجرای مرگ شوهر و دخترش بار دیگر خود را در آستانه ماجرایی پیچیده می یابد. هر قدمی که برای رسیدن به سرچشمه این اسرار برمی دارد، خود را با توطئه ای سهمگین که دنیا را غرق در تاریکی خواهد کرد، نزدیک تر می بیند. و هولناک تر از همه؛ نقشی است که ناخواسته در این توطئه به او واگذار شده است…

چرا باید دید؟

استیون هاپکینز متولد ۱۹۵۸ جامائیکا کارگردان توانایی است. در انگلستان و استرالیا بزرگ شده و در ۱۹۸۷ با ساختن بازی های خطرناک کار هنری خویش را آغاز کرده است. بازی های خطرناک فیلمی مهیج بود که در استرالیا ساخته شده و نسبت به استانداردهای سینمای آن کشور فیلمی خوب و قابل اعتنا بود. با همین فیلم توجه تهیه کنندگان آمریکایی به سوی وی جلب شد که حاصل آن کارگردانی قسمت پنجم کابوس در الم استریت و دنباله غارتگر[Predator]بود. توفیق نسبی هر دو فیلم سبب شد تا در ۱۹۹۳ اکشن متفاوت شب داروی و سال بعد در هنگامه اوج گرفتن حرکت های تروریستی Blown Away را کارگردانی کند. همزمان با کارگردانی ۳ قسمت از سریال داستان های از گور به تلویزیون راه یافت. و چند سال بعد با کارگردانی قسمت های متعددی از فصل اول ۲۴ خود را به عنوان فیلمسازی خوش ذوق و نو آور معرفی کرد. شاید اگر کارگردانی غیر از وی سکان هدایت اولین قسمت های تعیین کننده این سریال را به دست نمی گرفت، ادامه آن در طول هفت سال گذشته غیر ممکن بود. اما این دستاوردها در فیلم های بلند وی نمود زیادی نداشت. روح و تاریکی[The Ghost and the Darkness] و سپس گمشده در فضا فیلم هایی بود که هر کارگردان استودیویی می توانست بسازد. از سال ۲۰۰۰ و فیلم مظنون[با شرکت جین هکمن، مورگان فریمن و مونیکا بللوچی] بود که تفاوت ها رخ نمود و چهار سال بعد با زندگی و مرگ پیتر سلرز نشان داد که می تواند حتی در قالب فیلمی تلویزیونی با تکیه بر روایت بدیع و کار روی شخصیت پردازی اثری در خور تحسین بسازد. زندگی و مرگ پیتر سلرز نامزد نخل طلای جشنواره کن و نامزد جایزه بهترین کارگردانی از اتحادیه کارگردان های امریکا شد و توانست جایزه امی[اسکار تلویزیونی] بهترین کارگردانی را به چنگ آورد. اما دو سه سالی از آن ماجرا گذشته و انتظارها با نمایش درو کردن به سر آمده است؛ ولی حاصل کار با وجود تم قدرتمند و پر رنگ علم در برابر ایمان آش دهن سوزی نیست!

در سال های اخیر تولید فیلم های ترسناک و مهیجی با تم دین[اختصاصاً مسیحیت] و خانواده رشد زیادی یافته است. همین چند سال قبل بود که ام. نایت شیامالان فیلم نشانه ها را ساخت و در پایان فیلم بار دیگر ردای کشیشی را به تن گیبسون پوشاند. این بار یک زن که به معجزات باور ندارد و ایمان به خدا را نیز گم کرده، محور فیلم قرار گرفته تا هم رد گم کرده و مثلاً تازگی به داستان ببخشند و هم دل جنس مخالف[که بیشتر هم به دین و معجزات عقیده مند هستند]را به دست آورده باشند!

داستان فیلم بر اساس انجیل و ده بلای معروف آن- خونین شدن آب دریاچه، حمله ملخ ها و…- شکل گرفته و ساختاری قابل قبول دارد. اما بر خلاف میراث دوران مدرنیسم و دستاوردهای قرن بیستم، درو کردن در خدمت تعقل نیست.

هیلاری سوانگ[از معدود بازیگران زنی که دو اسکار در کارنامه خود دارند] سعی دارد تا سیمایی زنانه تر از فیلم های پیشین خود به نمایش گذاشته و در قالب فیلمی تجاری قابلیت های خود را نیز به نمایش بگذارد. این کوشش وی ندانسته در خدمت اهداف واپس گرایانه فیلمسازی قرار می گیرد که او را زن امروزی و متکی به عقل را به نقش سنتی مادر بودن و بردگی احساسات و از همه بدتر خرافات دینی فرا می خواند. هاپکینز نیز نهایت تلاش خود را می کند تا با استفاده از کلیشه اعصاب تماشاگر را در این چرخح تحول[چه عرض کنم؟! پس رفت] به بازی بگیرد که از این جهت درو کردن فیلمی پذیرفتنی-از حیث دیداری/شنیداری- است. اما بر خلاف انتظار سازندگانش هنگامی که در سکانس پایانی عرصه را به سازندگان جلوه های ویژه می سپارد، قافیه را می بازد و کم اثر می شود. سازندگان فیلم اصرار دارند که معجزه در زمانه ما هم می تواند اتفاق بیفتد و بیهوده است اگر به دنبال دلایل علمی برای حوادث غیر طبیعی باشیم. این فیلم را دوست ندارم، این دیدگاهی شخصی است. چون متاسفانه هنوز در جامعه ایرانی کسان بیشماری ب مذهب و خرافه های دینی اعتقاد دارند و حتماً این فیلم سر از برنامه هایی تلویزیونی معناگرا یا ماورایی در خواهد آورد و بسیاری را شیفته خود خواهد کرد!

از حالا می دانم که این فیلم طرفداران زیادی در چنین جوامعی پیدا خواهد کرد، ولی من عقیده دارم سینما باید نگاه عاقلانه تر و مثبت تری در برابر چنین پدیده های اختیار کند. ولی نمونه فعلی و پیش رو به جای عقل در خدمت کلیشه هاست!

ژانر: ترسناک، مهیج.