شعر تازه سیمین بهبهانی
فرصت مقدور
پای کوب و دست افشان
شورها به سر دارم
دف به کف، زبی تابی،
تاب در کمر دارم
پایه در زمین ثابت
ایستا چو پرگارم
وز برای چرخیدن
پایه ای دگر دارم.
می گشایم از دامن
چتر پرگل و سوسن
دست هات می لرزد:
از دلت خبر دارم
ای زکار دل غافل
بد مکن زغیرت دل
من به کس نیفشانم
گرچه نقل تر دارم.
تا نگاه مشتاقم
با تو عشق می بازد
جمله خلق می داند
با چه کس نظر دارم.
گرچه تاق ابرویم
با کرشمه می لرزد
دل زبیم خالی کن
بام بی خطر دارم.
رشته های زرینی
تاب دادم از گیسو
تا به رخ بیفشانم
یا زچهره بر دارم.
گفتی از ترنجستان
بوی عشق می آید
زان ترنج ها جفتی
گفتمت به بر دارم.
میل پاکوبیدن
با منت اگر باشد
من چنین هوا در سر
از تو بیش تر دارم.
در شبی پراز شادی
با تو پا ی می کوبم
فرصتی ست مقدور
مایه این قدر دارم.
آن که شادمانی را کفر محض می خواند گو بنالد از حسرت من دو گوش کر دارم!!