مایکل هرش و مازیار بهاری
در آن روز خنک یکشنبه، کنسول دوم سفارت ایران در بغداد، جلال شرفی همراه با محافظانش برای بازدید از محل جدید یک بانک ایرانی در بغداد به محله عرصات هندی رفته بود. او در بازگشت به یک فروشگاه لوازم الکترونیکی رفت تا برای دخترش اسباب بازی بخرد که چهار ماشین گشت گارد ملی عراق او را محاصره کردند و 20 مامور پس از نشان دادن کارتهای خود او را به داخل یک ماشین بردند. از آن روز به بعد شرفی به همراه عده ای دیگر ناپدید شدند.
اعضای سفارت و بعضی مقامات عراقی این کار را به واحد گشت فرودگاه بغداد نسبت میدهند که زیرنظر افسران نیروی مخصوص آمریکا عمل میکند.
ایرانی ها حق دارند بترسند. در هفته های اخیر افسران آمریکایی بارها تهران را بخاطر آموزش نظامی و تامین تسلیحاتی شورشیان محکوم کرده اند. 21 دسامبر سربازان آمریکایی به دفتر مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق هم حمله کردند و دو نفر را که ادعا میشد از افسران سپاه پاسداران هستند با خود بردند. سه هفته بعد به دفتر سیاسی ایران در اربیل حمله و پنج ایرانی دستگیر شدند. آمریکائیان میگویند که ایرانیها احتمالا در حرکتی تلافی جویانه در وقایع کربلا در 20 ژانویه دست داشتند که طی آن چهار سرباز آمریکایی پس از ربوده شدن با شلیک گلوله به سر اعدام شدند.
بعضی ها معتقدند آمریکا منتظر بهانه ای برای حمله به ایران است، اما مقامات آمریکایی میگویند چنین قصدی ندارند و هرگونه دخالت در ربودن شرفی را تکذیب میکنند. اما واقعیت این است که جنگ لفظی آمریکا و ایران به مرحله خطرناکی رسیده و مجله نیوزویک اطلاع یافته که سومین ناو هواپیمابر نیز راهی خلیج فارس شده است. درگیریهای عراق حکایت از این دارد که جنگی پنهان در جریان است.
اما در سالهای اخیر روابط دو کشور همواره خصمانه نبوده، و پس از 11 سپتامبر ایران به آمریکا در حمله به افغانستان کمک کرد. اما تندروهای دو طرف اجازه نداده اند سیاستمداران کار خود را ادامه دهند. سابقه روابط مخفی دولت بوش با ایران حکایت از خودپسندی، عدم اعتماد و شکست دارد، اما نکات امیدوار کننده ای نیز میتوان در این روابط پیدا کرد.
11 سپتامبر برای اصلاح طلبان یک سعادت ناخواسته بود، و آنها سعی کردند با محکوم کردن این جنایت علاقه خود به آشتی با آمریکا را نمایش دهند. دو کشور در حمله به افغانستان نیز با یکدیگر همکاری داشتند، گرچه در میزان کمک عملی ایران اختلاف نظر وجود دارد. بهر تقدیر در کنفرانس آلمان که برای ائتلاف نیروی ضد طالبان تشکیل شده بود، فقط پس از پادرمیانی محمد جواد ظریف بود که یونس قانونی، رئیس هیات نمایندگی نیروهای شمال افغانستان موافقت خود را با ترکیب کابینه حامد کرزای اعلام کرد. به گفته جیم دابین، اولین نماینده آمریکا در امور افغانستان، “در شرایطی که ما نمیتوانستیم بر سر ترکیب حکومت در عراق به توافق برسیم، همین کمک ایران میتوانست مفید باشد.”
اما این گرمی روابط در فاصله کوتاهی و پس از آوردن ایران در “محور شرارت” رو به سردی گذاشت. آوردن ایران در محور شرارت کار خانم رایس بود که نمیخواست تمام توجه به عراق متمرکز شود، در زمانی که آمریکا تصمیم خود را برای حمله به عراق گرفته بود. اما این جمله بندی به مذاق جرج بوش هم خوش آمد زیرا یادآور اصطلاح معروف “امپراتوری شیطانی” رونالد ریگان بود.
با این سخنرانی اصلاح طلبان ضربه فنی شدند. خامنه ای که از محکومیت حمله 11 سپتامبر حمایت کرده بود، از این سخنرانی متعجب نشد، زیرا همواره نسبت به نیات آمریکا مشکوک بود.
با شروع تدارک جنگ عراق باردیگر دو طرف به هم نزدیک شدند، و با پیروزی سریع آمریکا، طرف ایرانی علاقه بیشتری برای آشتی از خود نشان داد. در یکی از ملاقاتهایی که دو طرف با هم داشتند، محمد جواد ظریف موضوع مجاهدین خلق را مطرح و معاوضه آنها با اسرای القائده در ایران را پیشنهاد کرد. این پیشنهاد در جلسه ای با حضور تمامی مشاوران جرج بوش مطرح شد. بوش از این پیشنهاد بدش نیامد. اما دست آخر دیک چنی چیزی در مورد “حفظ تمامی گزینه ها ” مطرح کرد که باعث شد موضوع مجاهدین خلق به نتیجه ای نرسد.
درهمین ایام، ایران یک فکس دو صفحه ای برای دولت آمریکا فرستاد و در آن خواستار مذاکره دوجانبه شد. ایران در این پیشنهاد آمادگی خود برای تبدیل حزب الله و حماس به دو سازمان صلح جو و شفافیت کامل در برنامه اتمی اعلام کرد و در عوض از آمریکا خواست از رفتار خصمانه نسبت به ایران دست بردارد، تحریمهای اقتصادی را لغو کند و تکلیف مجاهدین را روشن سازد.
یک دیپلمات ایرانی که در تهیه این نامه شرکت داشته میگوید طرح اولیه نامه را یک واسطه نزدیک به کاخ سفید و وزارت امور خارجه آمریکا ریخته بود. پس از تهیه نامه موضوع به اطلاع مقامات بالای نظام رسید و آنها نیز با ارسال این فکس موافقت کردند.
آمریکا به این نامه توجه ای نکرد. پاول و معاون او آرمیتاژ مشکوک بودند که چه مقدار از این نامه کار دولت ایران است و چه مقدار کار سفیر سوییس در تهران. رایس هم دو هفته پیش در مقابل کنگره رویت این نامه را تکذیب کرد. اما به گفته مان، از کارشناس شورای امنیت ملی آمریکا: “اگر ایرانی های این نامه را قبول دارند، پس اهمیت آن میتواند برابر با دو صفحه نامه ای باشد که نیکسون و کیسینجر در سال 1971 از چین در مورد عادی سازی روابط دریافت کردند.”
به فاصله چند روز پس از آن بمبی در عربستان سعودی منفجر شد و 29 نفر و از جمله هفت آمریکایی کشته شدند. دولت بوش ایران را به دخالت در این انفجار متهم کرد. این رویداد باعث شد طرفداران نزدیکی با ایران عقب نشینی کنند. پاول می گوید: “در یکسال و نیم پایان دوران خدمتم من خواهان شروع مذاکره با ایران و سوریه بودم، ولی رئیس جمهور مایل به چنین کاری نبود. شما نمیتوانید در ابتدای مذاکره از طرف خود بخواهید به شما آنچیزی را بدهد که باید در اثر مذاکره بدست آید.”
تروریسم تنها موضوع نگران کننده در مورد ایران نبود. برنامه های اتمی ایران نیز بود که مخفیانه دنبال میشد و میتوانست شیطان بزرگ را با بمب اتمی هدف قرار دهد. افشاگریهای یک گروه وابسته به مجاهدین و لو رفتن شبکه عبدالقدیر خان موجب آشکار شدن برنامه اتمی ایران شد.
در مذاکراتی که اروپائیان با حسن روحانی داشتند به او گفتند از بابت آمریکا مطمئن نیستند و تا آماده کردن آمریکا به قبول توافق نامه، ایران باید صبر کند و تعلیق غنی سازی را ادامه دهد. یک دیپلمات که نخواست نامش فاش شود و در مذاکرات حضور داشت، میگوید روحانی در آن جلسه در حالیکه عرق می ریخت، متوجه شد گیر افتاده و قادر به انجام هیچگونه توافقی نیست. او از نظر جسمی و روحی خود را باخته بود.
بخشی از گرفتاری روحانی انتخاباتی بود که چند روز بعد انجام شد و تاریکترین چهره های سیاسی ایران را بقدرت رساند. در ظرف دو ماه از انتخاب احمدی نژاد، غنی سازی اورانیوم تبدیل به نماد غرور ملی شد، و کار احمدی نژاد به عنوان کسی که در مقابل آمریکا ایستاده است در تمام خاورمیانه بالا گرفت. اینک ایرانیها خود را سوار کار میدیدند و علاقه ای به مذاکره نداشتند.
جنگ لبنان و سخنرانی احمدی نژاد در سازمان ملل متحد حکایت از سرمستی ایرانیان داشت. از آن طرف کاسه صبر غرب نیز در حال لبریز شدن بود. آمریکائیان در بغداد از خواباندن کشتار فرقه ای عاجز بودند. رهبران عرب نسبت به ظهور “هلال شیعه” اعلام خطر میکردند. با شکست بوش در انتخابات میان دوره ای، اسرائیل زمزمه مقابله با تهدید ایران را سر داد. و آمریکا و بریتانیا تصمیم گرفتند راهکاری برای مقابله با ایران بیابند.
معلوم نیست این راهکار تا چه اندازه نظامی است. بنظر میرسد حمله به تاسیسات اتمی ایران بدون تغییر این رژیم، جلوی جاه طلبی های اتمی ایران را نخواهد گرفت، و برای تغییر رژیم نیز آمریکا نیروی کافی در اختیار ندارد. تحویل تسلیحات ایرانی به عراق نیز مشکل دیگری است. به گفته یک مقام امنیتی در عراق، حمایت ایران از گروههای تندرو شیعه باعث وخامت اوضاع در عراق شده است. ایرانی ها خود اعتراف میکنند آنطور که باید و شاید از مرزها ایران با عراق حفاظت نمیکنند.
اما لبه اصلی حمله واشنگتن سیاسی است. محدودیت های بانکی به نظام اقتصادی ایران فشار میآورد. رای دهندگان ناراضی ایرانی در انتخابات شوراهای شهر ضربه سختی به احمدی نژاد زدند. بنظر میرسد خامنه ای نیز احمدی نژاد را بخاطر سخنرانی های آتشین مورد سرزنش قرار داده است.
در طول پنج سال گذشته هربار که آمریکا و ایران امتیازی بدست آورده اند، مغرور شده و بازی را بهم زده اند. فشار بیشتر بر احمدی نژاد ممکن است او را به شهید شماره یک تبدیل کند. از طرف دیگر شورشیان سنی نیز میتوانند چند آمریکایی را در عراق بکشند و اوراق هویت ایرانی را در گوشه و کنار مخفی کنند و جنگ تمام عیاری راه بیاندازند. مثل همیشه در این رابطه پیچیده آمریکا و ایران، هم فرصت آشتی به چشم میخورد و هم خطر بزرگ رویارویی.
نیوزویک، 12 فوریه 2007