در روابط سیاست و دروغ
واتسلاو هاول
ترجمه : جهانگیر نادرزاد
یک لحظه خیال کنید یک مُنَقّدِ ادبی که معروف است به بیرحمی در قضاوت و نشانکردن کوچکترین ضعفهای موجود در رمانها و داستانهای مورد «انتقاد» ناگهان تصمیم بگیرد خودش یک رمان بنویسد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، همه خوانندگان با کنجکاوی و حتی با یکخرده بدجنسی منتظر میشوند تا ببینند همین منقدی که خودش سطح توقع از نویسندگان را آنقدر بالا گرفته بوده بدون این که بداند خودش هم روزی مشمول آن احکام غلیظ و شدید خواهد شد، چگونه از مهلکه بیرون خواهد جست؟
امّا من هم در وضع مُشابهی قرار گرفتهام. من سالها به خردهگیری از رفتار سیاسی حاکمان پرداختهام و فعل سیاسی را به مثابه نوعی «تکنولوژی مبارزه برای تصرف قدرت» یعنی یک کوشش صرفاً عملی بهمنظور بدستآوردن دل مردم و به قصد نگه داشتن و تأکید قدرت شخصی خود تلقی کردهام و نه به عنوان بذل مَساعی از روی وجدان در مَسیر تأمین منافع شهروندان.
من به عنوان یک روشنفکر مستقل مخالف رژیم افکار خود را در خصوص یک نوع سیاست در خدمت مردم. سیاست متکی بر اصول اخلاق، وجدان و حقیقت و خلاصه یک نوع سیاست اخلاقی و مُتکّی بر اصول متعدد ارائه میکردم و این نوع سیاست را «سیاست غیرسیاسی» نام کرده بودم.
من به عنوان نویسنده احتیاج داشتم و مکلّف بودم که درباره بیاخلاقی حکومت استبدادی مطلقهای که تحت سیطره آن زندگی میکردم و نیز بیاخلاقی ای که در طرز حکمرانی نمایندگان این سیستم میدیدم اظهارنظر بکنم. اگر درباره این موضوع راه سکوت را پیش میگرفتم در واقع به وظیفه خود به عنوان یک نویسنده خیانت میکردم. بنابراین محّرِک من این نبود که خود به شغل سیاست مشغول شوم و در آن بیش از دیگران توفیق بیابم. امّا یک روز آنچه نباید بشود شد. یعنی بدون این که من خود مایل باشم، در کشورم انقلابی به ظهور پیوست و مرا به ریاست عالیه امور مملکت گماشت.
امّا تقدیر مرا بازیچه دست خود کرد یعنی انگار که سرنوشت توسط کسانی که مرا به تصرف قدرت ترغیب کرده بودند به من میگفت: «حال که تو همه مسائل حکومت را بهتر از دیگران میدانی پس وظیفه توست که به مُنَقِدّین خود نشان بدهی چگونه باید عمل کرد.»؟
بنابراین من دوباره در وضعیت یک منّقد ادبی قرار میگرفتم که مجبور بود رُمانی بنویسد با معیارهای خودش. و لذا جای تعجب نبود که وضعیت فعلی من زیاد مایه رشک دیگران نباشد. چرا که تمام اعمال سیاسی من، شاید تمام سیاست داخلی و خارجی چکسلواکی، مورد معاینه دقیق شهود و ناظران قرار گرفت به کمک ذرهبینی که من خود اختراع کرده بودم، بدون این که گرفتاریهای ناشی از آن را پیشبینی کرده باشم.
از این گذشته نباید تعجب کرد از این سؤالی که اغلب روزنامهنگاران خصوصاً خارجیها از من میکنند دائر بر اینکه چگونه میتوان مفهوم «زندگی در محیط حق و حقیقت» و یا مفهوم «کشورداری بدون شیادی سیاسی» را در عمل متحقق کرد و نیز این پرسش که وقتی به قدرت رسیدم آیا مجبور نشدم که در بخشی از نوشتهها و اعتقادات خود تجدیدنظر بکنم؟
جوابی که اخیراً به این سؤالات دادم به قرار ذیل است:
خیلیها به اشکال حرف مرا باور میکنند امّا از یک سال و نیم پیش رئیسجمهور کشوری شدهام که روسای ممالک دموکراتیک سابقهدار به سختی میتوانند معضلات ما را بفهمند.
به هر تقدیر بعد از اینکه من خوب فکرهایم را کردم دیدم نباید نه عقایدم را عوض کنم و نه سر سوزنی را از آنچه تا به حال نوشتهام تغییر بدهم. این نکته ممکن است بعید و دور از حقیقت به نظر برسد اما واقعیت همین است. نه تنها مجبور نشدم که افکارم را تغییر بدهم بلکه همین افکار من تأیید و استوارتر هم شدند.
اما علیرغم مکافات و مصیبت سیاسی که به طور روزمره با آن دست به گریبانم عمیقاً اطمینان دارم که امر سیاست و کشورداری، اساساً امر زشت کراهتآوری نیست. رفتار سیاستبازان، آن را به امری کریه و نفرتانگیز بدل کرده است.
البته من قبول دارم که حوزه سیاست آسانتر از سایر مشاغل میتواند آدمیان را به ورطه ابتذال و بیشرمی بکشاند و لذا رجال سیاسی باید که کفنفس بیشتری از خود نشان بدهند. امّا اینکه آدم سیاستکار، مجبور به دروغگویی و ارتکاب دسیسه و چیدن دوز و کلک باشد حقیقت ندارد. این جور استدلال بیمعنی است و اغلب از ناحیه کسانی ابراز میشود که به جهات مختلف میخواهند شهروندان را از بذل توجه به امور عامه مایوس کنند.
البته در سیاست هم مثل سایر شئون زندگی جایز نیست که آدم همه چیز را به همه کس فوری و فوتی بگوید. چنین حرکتی بیمعنی است. اما چنین حرکتی به این معنا نیست که باید دروغ گفت: آدم در کار سیاسی باید فراست و باریکبینی و حس غریزی و حسن سلیقه داشته باشد. و این اتفاقاً یکی از تجارب تعجبانگیزی است که من در «سطوح عالیه سیاست» به چشم دیدهام و نقش حسن سلیقه در آن به مراتب بیش از داشتن معرفت سیاسی بوده است.
حقیقت این است که در کار سیاست و کشورداری، سلامت کلیه امور فرع بر حفظ نزاکت و ظواهر مطلوب است. یعنی رَجُل سیاسی باید بداند چقدر حرف بزند، در چه لحظهای شروع به سخن بکند و در چه لحظهای حرف را تمام کند، چگونه مطلبی را که همکارش میل ندارد بشنود مؤدبانه و ظریفانه بگوید، چگونه سخنران همیشه مطلب اصلی و اساسی را بگوید و از اظهار مطالبی که اهمیت ثانوی دارد و کسی به شنیدن آن علاقه ندارد پرهیز کند. چگونه در عقاید خود راسخ بماند بدون اینکه همکار مخالف عقیده او آزرده خاطر بشود، چگونه محیط دوستانهای فراهم کند که مناسب و مساعد برای توفیق مذاکرات دشوار باشد، چگونه تنور صحبت و گفتگو را گرم نگاه دارد، بدون اینکه نظر خود را زیاد تحمیل کند و بدون اینکه تصور اهمال در توجه نسبت به مخاطب خود ایجاد کند. چگونه باید مضامین سیاسی جدّی را با مسائل سبکتر هماهنگ کرد بهطوری که زمینه استراحت و آرامش برای اصحاب دعوی فراهم آید. چگونه باید فهمید که کجا باید رفت و چه وقتی و به عکس چه جائی و چه وقتی بهتر است که درگیر نشویم، چه وقتی باید روباز صحبت کرد و در مقابل چه وقتی بهتر است ملاحظهکار و محتاط باشیم. امّا قضیه به همینها ختم نمیشود. مرد سیاسی باید بتواند بطور غریزی زمانه خودش را درک کند. محیط و حال و هوای زمانه را دریابد. خلقیات آدمیان را بشناسد و به نوع دغدغه آنان یعنی چیزی را که خود آنها حس میکنند توجه کند.
همه این مطالبی که گفته آمد اهمیتش احتمالاً بیشتر از تجزیه و تحلیلهای متفاوت جامعهشناسانه است. البته داشتن تحصیلات سیاسی و حقوقی و اقتصادی و تاریخی و فرهنگی برای هر انسان سیاسی در حکم برگ برندهای است که اهمیت آن تخمینناپذیر است.
ولی با تمام این اوصاف این قضیه اهمیت اساسی ندارد. در کار سیاست باید آدمها را به اصطلاح حس کرد. باید واکنشهای فوری یعنی عکسالعمل بدون عبور از منطقه تفکر داشت. (رفلکس خوب). در کار سیاسی آدم باید توانایی رهیابی سریع داشته باشد. نهتنها در زمینه مسائل سیاسی بلکه در مسائل مربوط به روح و روان انسانها هم وضع بههمین منوال است. آدم سیاسی باید استعداد ایجاد رابطه با دیگران داشته باشد. باید میزان و مقیاس مدام در دستش باشد. این جور ملاحظات بسیار مهمتر است. من البته نمیخواهم بگویم که همه این فضایل را در خود جمع دارم. باور نکنید! من فقط آنچه را دیدهام و ملاحظه کردهام نقل میکنم.
حرفهایم را خلاصه کنم. خیال میکنم کسی که عواطفی استوار دارد و از حسن سلیقه برخوردار است نه تنها میتواند در میدان سیاست توفیق یابد، بلکه اساساً مستعد سوقدادن قوای باطنی خود به سوی این نوع فعالیت است. کسی که محجوب و فروتن است و خواستار نیل به قدرت نیست نه تنها عاجز از فعالیت سیاسی نیست بلکه برعکس میبایست وارد گود سیاست بشود.
استعداد دروغگویی شرط مقدم برای سیاستمدار شدن نیست. کافی است که آدمیزاد حساس باشد و بداند چهوقت و چطور حرف بزند و به چهصورتی قوه بیان را به کار بگیرد. اینکه گفتهاند آدمهایی که معتقد به اصولی هستند نباید به کار سیاست بپردازند، حرف مهملی است. فقط کافی است که این اصول اعتقادی را آدم با افزودن عشق و عقل و حس «اندازه نگه داشتن» یعنی اعتدال و میانهروی و قابلیت فهمیدن درد دل دیگران تکمیل کند.
گفتن اینکه فقط مردان وقیح و پر مدعا و خودپسند و بیحیا و بینزاکت و خشن در عرصه سیاست موفق میشوند حرف غلطی است. اینجور مردم البته به راه سیاست کشیده میشوند ولی ادب و نزاکت بیگمان اهمیت بسیار دارد.
تجارب و مشاهدات و مطالعات من این فکر را در من استوار کرده که سیاست بهعنوان تمرین و اجرای اصول اخلاق امری شدنی است. امّا هیچوقت انکار نکردهام و اکنون هم کاری جز تأیید نمیتوانم بکنم که اجرای اخلاقیات در سیاست، دنبال کردن راهی دشوار است در کلیه موارد.
چند هفته پیش در باب ماهیت تجاربی که در جریان اجرای شغل ریاست جمهوری به دست آورده بودم تأمل میکردم ولی هنوز نمیدانستم که حکم من درباره اشکالات ناشی از انتخاب طریقه تنفیذ سیاست اخلاقی تا چه حد میبایست در آیندهای بسیار نزدیک به کرسی بنشیند.
امّا برای تنبیه اعتقادات کِبرآمیز من، سرنوشت شوخی دیگری با من کرد، یعنی مرا در سر یک دو راهی پر گرفتاری قرار داد: قضیه از این قرار بود که مجلس برگزیده مردم به طریقه دموکراتیک یک قانونی را تصویب کرده بود که من اخلاقاً آن را محکوم میدانستم ولی به عنوان رئیسجمهور و مطابق نُصوص قانون اساسی میبایست آن را امضاء میکردم.
مانده بودم سرگردان که در مقابل این قانون چه عکسالعملی نشان بدهم؟
قانون مزبور میگفت افرادی که در رژیم گذشته حقوق مردم را شکستهاند تصدی مناصب دولتی برای آنها ممنوع است. افکار عمومی مشکل میتواند بپذیرد که در سازمانهای دولتی همان افرادی که در زمان حکومت مطلقه خدمت میکردهاند، باز هم در صدر امور باقی بمانند.
از این بابت خشم مردم قابل فهم است و کوششی که مجلس برای پاکسازی ادارات از این عناصر کرده مشروع است. اما مشکل در اینجاست که همین قانون چون قائل به «اصل مسئولیت جمعی» است و افراد مذکور به گروههایی تعلق داشتهاند که به علت علائم مخصوصشان قابل شناسایی هستند حق محاکمه انفرادی از این گونه افراد گرفته میشود. به این ترتیب قانون جدید اصول اساسی دادرسی دموکراتیک را (غرض دادرسی انفرادی است) زیرپا میگذارد.
فهرست اسامی اینگونه اشخاص را پلیس مخفی حکومت سابق تهیه کرده بوده که مورد استفاده حکومت جدید قرار گرفته است. این قانون، هر چند که لازم بود اما استثنایی و فاقد رحم و شفقت بود و از لحاظ حقوق اساسی انسان، قانونی بود که مسئلهساز بود.
در چنین وضعیتی چه کاری میبایست میکردم؟ دو راه حل جلوی من قرار داشت.
یکی این که وظیفهام را انجام میدادم، یعنی قانون مصوب را امضا میکردم و با امضای خود مجریَْ و معمول شدن آن را تأیید میکردم و نیز قبول میکردم که آن قانون را علیرغم رضای وجدان امضا کردهام. راه دوم این بود که قانون مصوب را امضا نمیکردم. اگر امضا نمیکردم قانون مذکور علیرغم هرگونه مانعی به کرسی مینشست و مجری میشد و من باب مخاصمه آشکار با پارلمان را باز میکردم، این خود یک بحران سیاسی ایجاد میکرد و وضعیت سیاسی بیثبات کشور ما را بد از بدتر میکرد. اگر چنین میکردم «معترض دگراندیش» میشدم که از جهت اخلاقی جای سرزنش نداشت اما متضمن خطر اتهام به ارتکاب جرم نافرمانی مدنی میشد.
دوستان من دو دسته شده بودند: بعضی میگفتند امضا کن. برخی میگفتند امضا نکن. سرانجام راهحل سومی را در پیش گرفتم. گفتم قانون مصوب را امضا میکنم امّا در عین حال پیشنهاد قانون دیگری به مجلس میدهم برای تجدیدنظر در آن ماده قانون. مطابق نص قانون اساسی چکسلواکی، پارلمان باید درباره پیشنهاد اصلاحی بحث کند حتی اگر ملزم به تصویب آن نباشد. لایحه قانونی را به صورت فعلیاش من امضا کردم هر چند که ممکن است اشخاص بیگناه متعددی را به کیفر برساند.
من نمیدانم آیا این مسئله را به بهترین صورت ممکن حل کردهام یا نه؟ این را هم نمیدانم که آیا در جهت خیر و صلاح همشهریهایم عمل کردهام یا نه؟ این را هم نمیدانم که امضای لایحه قانون مصوب همراه با پیشنهاد تجدیدنظر آن در واقع همان اظهارنامه یا رمانی است که میبایست من مینوشتم و در آن به همه توقعاتی که در روزگار گذشته از رماننویسها داشتم جواب میدادم.
قضاوت درباره قضیه را به عهده تاریخ بگذاریم.
با همه این تجارب، من نمیخواهم باور کنم که ماهیت سیاست طوری است که از انسان رویه غیر اخلاقی طلب میکند. ولی به هر تقدیر تجربه اخیر من مرا مجبور میکند به اینکه در اهمیت عبارتی که تا چند هفته پیش آن را زیاد جدی تلقی نمیکردم تأکید مؤکد بکنم و آن عبارت از این است: «اختیار کردن طریقه سیاست اخلاقی آنقدرها آسان نیست»
منبع: مجله ی بخارا