خطاست، خطایی بزرگ، که از خودمان رفع مسئولیت کنیم و خیلی راحت تمام تقصیر را به گردن “آنها” و “ایـنا” بیندازیم، گرچه بساط آذر سال جاری در تهران فضاحت عظمایی بود که هرکس حق دارد از آن اعلام برائت کند. هیچ دولت یا حتی موسسه آبرومندی وارد بحث در موضوعی چنین کشدار نشده بود که سالها پیش در بازداشتگاههایی در قاره ای دیگر دقیقاً چند نفر نفله شدند. بدعتی بود بوالفضولانه و مکروه ـ و بلکه حرام.
چند نفر متوجه شدند یکی از سردسته های فرقه ای آمریکایی به نام کوکلوکس کِلان هم (لابد به نمایندگی از سوی “ملت شریف آمریکا” و بدون انگشت نگاری) بنا به دعوت وزارت خارجه حضور دارد؟ حتی وقتی در غرب روی این نکته انگشت گذاشتند، کسی اهمیت نداد و در صدد رفع و رجوع بر نیامد. کوکلوکس کِلان را با تعصب در اعتقاد به برتری انسان ِ مذکر ِ سفیدپوست ِ پروتستان ِ اروپایی تبار، ذاتاً برده بودن سیاهان و هواکردن ِصلیب مشتعل می شناسند.
در خرده فرهنگ “ایـنا” عیب بزرگی نیست که آدم به کاکاسیاه ها علاقه نداشته باشد و گاهی صلیب آتش بزند. وانمود می کنند که در برابر “استیک بار جهانی” قد علم کرده اند اما در واقع چون ریزه کاری های دنیا و تاریخ و ملل و نـِحـَـل را نمی شناسند به سیم آخر می زنند و می گویند هرچه بادا باد: همین مقدار عکس و تفصیلات در مطبوعات خارجه هم غنیمت است.
وابسته فرهنگی پیشین سفارت آلمان در تهران زمانی به نگارنده گفت از بعضی ایرانیانی که یکپا اروپایی اند می شنود هیتلر اگر بیشتر کشته بود موفق می شد. افرادی که به آنها اشاره می کرد ایرانیانی اند که پدرانشان در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم در آلمان درس خواندند، اغلب زن آلمانی گرفتند، اکنون نسل سوم آنها بخشی از طبقه متوسط آن کشورند و در ایران هم جزو اقشار ممتاز به حساب می آیند. دیپلمات فرنگی تعریف می کرد وقتی با حیرت و انزجار توضیح می دهد حکومت رایش سوم عبارت از یک مشت گانگستر بود که کشتند و به کشتن دادند تا جایی که کار به اعزام پسربچه ها به جبهه کشید، در کله چنین آدمهای چیزفهمی فرو نمی رود.
کارمند ایرانی سفارت آلمان می گوید بسیاری از مقامهای اداری و مدیران صنایع ایران به محض سلام و علیک با یک آلمانی چنان با علاقه از هیتلر صحبت می کنند که دیلماج طفـلک خیس عرق می شود تا مزخرفات خجالت آور حاج آقا دکتر و مهندس ها را لاپوشانی کند و نگذارد بابای فرنگی بفهمد حتی طرز فکر ایرانیانی که دنیا را دیده اند تا چه حد سخیف و از مرحله پرت است. تمجید از آن جانوران وحشتناک در حضور یک آلمانی ِ ضدفاشیست به این می ماند که وقتی کسی می گوید اهل بروجرد است، فوراً به بزرگداشت اصغر قاتل بپردازیم که چه خوب حق زنها را کف دستشان می گذاشت.
نخبگان که این باشند، تعجبی ندارد وقتی در استادیوم فوتبال در تهران سرود ملی آلمان پخش می کنند هزارها پسربچه ازمکتب گریخته بلند شوند و، به تقلید از فیلمهای سینمایی، دست راستشان را به علامت “هایل هیتلر” بالا ببرند (عکس این صحنه در اینترنت قابل دسترسی است). اواخر دهه 1990 وقتی دولتی راست افراطی در اتریش روی کار آمد، از نخستین اقداماتش فرستادن نمایندگانی به ایران و لیبی بود.
در سالهای جنگ ایران و عراق، تبلیغات دو کشور متمرکز بر یک نکته بود: دشمن ما همدست اسرائیل است و ما عملاً داریم با سلطه جهانی یهود می جنگیم. در واقعیت تاریخی، حزب بعث عراق را عوامل آلمان نازی برای مقابله با انگلیسیها پایه گذاشتند و برتری نژاد عرب پایه عقیدتی این حزب است. زمانی دار و دسته های ملهم از نازیسم و فاشیسم در خاورمیانه فعال بودند. در ایران، حزب پان ایرانیست یکی از آخرین آنها بود. تا پیش از 28 مرداد، داریوش فروهر هم سرکرده پیراهن سیاهانی از همین قماش به شمار می آمد.
تفکر ضدسامی در ایران چندلایه است. ایرانیان در نیمه دوم قرن نوزدهم، زمانی که فکر برتری نژادی در غرب حاکم بود، به برکت تحقیقات اروپاییان از تاریخ واقعی شان (در مقابل اسطوره و افسانه) خبردار شدند و ناگهان فهمیدند بازمانده اقوامی اند که هزاران سال پیش به اروپا کوچ کردند. پس یعنی قوم و خویشیم و ژرمان را در حسرت دوری از کرمان ساخته اند. صادق هدایت مدتی عاشق این حرفها بود اما با دیدن فجایع جنگ دوم از دل و دماغ افتاد. رضاشاه هم دنبال همین داستانها رفت و خودش را نابود کرد.
از سوی دیگر، عربها معتقدند خود آنها فرزندان یک پسر، و یهودیان از پسر دیگر نوح هستند. به این ترتیب، ایرانیها از دو سو در معرض افسانه های نژادمحور قرار دارند: هم از سوی ناسیونال سوسیالیسم آلمانی و یهودستیزی اروپایی، و هم از سوی تلقیـنات عربها که از صدر اسلام با پسرعموهای یهودی شان کشمکش داشته اند. در متون مقدس مسلمانان، بنی اسرائیل مظهر شرّ و خیره سری است و شیعیان از قتل عام قبیله بنی قــُریضه به عنوان یکی از شاهکارهای مولی الموحدین یاد می کنند. همین سبب، برای مسلمانان خاورمیانه به طور اعم و عربها به طور اخص بسیار دشوار است قبول کنند که یهودی ها ــ همین یهودی های خودمان ـ توانسته باشند به سرعت برق و در کمال موفقیت بخشی اساسی از تمدن، سرمایه داری و دنیای غرب شوند. تأکید مسلمانان بر کلمات “جهود” و “صهیونی” مسیحیت غرب را متقاعد نخواهد کرد که یهودیان را تنزل درجه بدهد. حتی اگر هم بخواهد نمی تواند. چنین کاری یعنی روابط اجتماعی غرب سر جای شصت سال پیش برگردد.
عربها از چنین به اصطلاح کنفرانسی کنار می کشند زیرا می بینند این بساط برای توزیع پـلو و استخدام سینه زن ِ پای عـَـلـَم است: هم رقابتی داخلی میان ملیت و دیانت ایرانی، زیرا ملی گرایان ایران (گرچه نژاد هموطنانشان آش شله قلمکاری است شامل درصدی نئاندرتال) رسوبات آریایی ستایانه نازیسم را عزیز می دارند؛ و هم رقابتی مداخله جویانه در خارج، که “اینا” در یهودستیزی کاسه داغ تر از آش شوند تا شاید در اسلامیت از دولتهای نامحبوب عرب سبقت بگیرند. قضاوت اهل نظر در جهان این است که چنین حرفهایی برای شلوغکاری و تحبـیب عوام الناس در جوامع عربهاست (در ضمن، ممیزان کتاب استعمال واژه “تـازی” در اشاره به قوم عرب را ممنوع می دانند).
در عمل، فاشیسم، گرچه مرام رجّاله هاست، در ایران پا نمی گیرد زیرا این ایدئولوژی نیازمند انضباط برای ایجاد دولتی برنامه دار و مقتدر هم هست. رفتن به دنبال این اهداف در کشوری عشقی مانند ایران آسان نیست. با این همه، نژادپرستی ِ نازیسم چنان فکر متجددهای جامعه ایران را هم مسموم کرده است که نمی توان قضیه را فقط پای “ایـنا” نوشت.
در جهان معاصر، برای نخستین بار در تاریخ، بیرون کشیدن اشخاص از خانه شان و سگ کش کردن غیرنظامیان جرمی بسیار سنگین شمرده می شود. صدام حسین را بیش از یک سال است برای کشتن صد و بیست سی نفر محاکمه می کنند، و پرونده قتل عام مسلمانان غیرنظامی در یوگسلاوی حتی با مرگ جنگ سالاران صرب بسته نخواهد شد. درهرحال، مفهوم جنایت علیه بشریت به ماهیت عمل و به نیـّت شرّ برمی گردد، نه به تعداد و دوجین. زمانی می گفتند جنگ دوم شش میلیون در غرب اروپا، و بیست میلیون در سراسر جهان کشته گرفت. یهودی ها خیلی زود دست به مصادره عدد شش زدند. روسها هم تازگی ادعای بیست و هفت می کنند. این ارقام شاید با نرخ تورم بالاتر هم برود.
در اوضاع و احوال کنونی، چانه زدن بر سر تعداد قربانیان آشویتس و تربلینکا و غیره فقط نتیجه عکس دارد. زمانی هم که نسل عوض شده باشد و بتوان با خونسردی چرتکه انداخت که جمعیت یهودیان اروپا در انتهای دهه 1930 کلاً چندتا بود، دخالت در چنان بحثی کار امثال «اینا» نیست. همین طور در این بحث فنی که تمام اردوگاههای نازیها وسایل امحای زندانیان نداشتند، تمام پاکسازی شده ها یهودی نبودند و اردوگاه آدمسوزی غیر از اردوگاه کار اجباری بود؛ و نیز در این بحث ِ ادامه دار که پاپ چرا حرفی نزد و چرا در مجلدات مفصّـل چرچیل درباره جنگ دوم و در خاطرات آیزنهاور و ملکه هلند اشاره ای به اردوگاهها دیده نمی شود.
دولت اسرائیل هم ناگهان در سال 1948 ایجاد نشد. حتی اگر نازیسم متعرض یهودیان کشورهای تحت اشغال نشده بود، و حتی چنانچه در لهستان اردوگاههای مرگ نساخته بودند، یهودیان ستیزه جوی مهاجر در فلسطین دهه 1930 به چنان قدرتی رسیده بودند که بتوانند جای ارتش بریتانیا را در مستعمره پیشین عثمانی بگیرند. اگر زودتر اعلام استقلال نکردند تا حدی به اقتضای مصالح جنگ جهانی بود، همچنان که قرار شد هندیها هم تا پایان جنگ دست نگه دارند.
درهرحال، معارضه کنونی عربها و یهودیان ارتباطی مستقیم به اردوگاههای شصت سال پیش ندارد. مهاجرانی اروپایی با استناد به اینکه اورشلیم در روزگار باستان به دست رومیان و سپس مسلمانان افتاد، کمر به جنگاوری بستند و آن را پس گرفتند. تازگی مقداری از زمینهای مورد مناقشه را رها کرده اند، اما نباید انتظار داشت فلسطینی ها در آنجا آستین بالا بزنند و مشغول ساخت و ساز شوند. مسئله، اطراق جماعتی اروپایی در اقلیمی خاورمیانه ای است که همسایگی عموزاده ها را دشوار می کند ـــــ بارزترین نمونه برخورد تمدنها به سبب نزدیکی بیش از حد. تصور کنیم ترکیه ناگهان عین ایتالیا شود: ابتدا خوی و قروه و پاوه، و بعد سراسر ایران به تلاطم می افتد.
تجربه نشان داد حرکت یهودیان اروپایی به شرق مدیترانه خطا بود و بیش از آنکه آنها را نجات دهد دول غرب را در هچل انداخت. ایجاد دولتی از یهودیان آشنای محلی یک بحث است و ورود مهاجم فرنگی با کیسه پر از پول بحثی کاملاً متفاوت. کشور مدرنی هم که درست کرده اند هرگز از تبعیض نژادی فارغ نخواهد شد. درهرحال، امروز حتی اگر بار دیگر دسته جمعی مهاجرت کنند و بروند، مشکل حل نمی شود. برای چرخاندن زندگی ساکنان فرضی ِ بعدی هم که سالهاست صرفاً با اعانه زندگی می کنند باید پولهایی از خارج برسد. در جریان اشغال کویت از سوی صدام حسین، فلسطینی ها بی کمترین رودربایستی نشان دادند به کجا چشم دارند و کویتی ها هرگز غـدر آنها را نخواهند بخشید. سعودی ها هم می دانند که هدفند. در ایران هم اهل بصیرت می دانند “جبهه تحریر الاحواز” نهایتاً یعنی چه.
انشاهای مطنطن گفتگوی تمدنها را در دنیا به اندازه همایش لات و لوت های نئونازی و توزیع کتاب «نبرد من» در تالار وزارت خارجه امّ القرای اسلام جدی نمی گیرند (کتابهایی که اجازه انتشار ندارند احتمالاً به این اندازه آموزنده نیستند). کسی که کراوات شیک به گردن و جوراب چرک و سوراخ به پا داشته باشد نوعی جنتـلمن ِ قلندرمآب ارزیابی نمی شود. در تضاد محتویات پستو با ویترین، تمایل عموم این است که بر اساس پست ترین شاخص قضاوت کنند.
حتی اگر دست از قضیه هولوکاست بردارند و به بازی دیگری بپردازند، سالها طول می کشد تا ابتذال خفت بار ِ همنواشدن یک دولت با یک مشت عنصر نامطلوب را جهان فراموش کند (تصور کنیم چقدر به طرفداران جمهوری اسلامی بر می خورَد که شیطان پرستان اروپا کنفرانس بگذارند تا درصد دقیق دخالت نیروهای غیبی در جنگ ایران و عراق مشخص شود.) اما در حالی که ایرانی ِ سوپرمتجدد، سرکار خانم دکتر و جناب آقای مدیر عامل هم مثل پسرک فوتبالچی به روح آدولف هیتلر درود می فرستـند و در حسرت امپراتوری ِ آریایی ِ گسترده از کرمان تا ژرمان آه می کشند، مشکل بتوان تمام تقصیر را به گردن “ایـنا” انداخت. “ایـنا” فقط بخشی از مسئله ایرانند، نه تمام آن.
در فقدان طبقه ای دلسوز به عنوان مربی جامعه، در این باره کاری فوری نمی توان کرد. اهل تدریس به محصلها یاد می دهند که فهم صورت مسئله نیمی از حل آن است. در دهه های آینده حلاجی اینکه هر دو بخش میهن آریایی ـ اسلامی گرفتار اوهام مشابهی اند و احتیاج به تعمیر دارند شاید نیمی از حل مسئله باشد.