کشتار مردم مهم است یا روش کشتار، مثلا اگر ۵۰۰ نفر با بمب شیمیایی جان دادند، باید واکنش نشان داد و اگر دهها هزار نفر و در دو سال با کلکسیونی از اسلحه کشته شدند، می توان به طرفین اطمینان داد که تا وقتی دست به سلاح شیمیایی نبرده اند، مجازند تا کارشان در کشتارگاه را ادامه دهند.
یعنی حکومت بشار اسد می توانست به خونریزی ادامه دهد، اگر احیانا سلاح شیمیایی استفاده نمی کرد.
از قضا مخالفانِ مسلح بشار اسد هم که نشان داده اند آن روی سکه ی بشار هستند و به هیچ اصل اخلاقی پابند نیستند، به فرض اینکه دولت سوریه از سلاح شیمیایی استفاده کرده، روسپید شدند و می توانند در کنار نیروهای ائتلاف که پرچم حقوق بشر بالا برده اند، بایستند و بجنگند.
انگار که استفاده از بمب شیمیایی همه ی فلسفه ی اخلاق را دگرگون کرده است و اگر به فرض ثابت شود که مخالفین اسد از سلاح شیمیایی استفاده کردند، آمریکایی ها باید کنار بشار اسد بایستند و مخالفانش را لت و پار کنند.
به نظر می رسد که ماجرا نه آن پانصد نفر است – اگر عدد ملاک است که ارتش مصر در یک روز همین تعداد را به دیار باقی فرستاد- و نه استفاده کننده از بمب شیمیایی - که به قطعیت تعیین نشده و می توان یقین داشت که سالها بعد روایت های دیگری از روز واقعه خواهیم شنید- درست بگوییم جنگی که آغاز خواهد شد بر سر خط قرمز است و حراست از اتوریته ی قدرتهای غربی، جنگی برای آبروداری و اثبات اینکه حرفِ مرد یکی است،جنگی شبیه نبردهای قبیلگی و بدوی.
خط قرمز بر عقلانیت
شاید این روزها “باراک اوباما” پشیمان است از اینکه خط قرمزی را برای مداخله در جنگ سوریه اعلام کرد. خط قرمز آمریکا در واقع نوعی اعلام بی طرفی موثر بود به این معنا که نسبت به آنچه در سوریه می گذرد حساس است و از طرفی قصد دخالت هم ندارد، اما حالا دیوانه ای آمده و این بمب شیمیایی را میان مردم بی گناه انداخته است.
خط و نشان فرضی آمریکا حالا نقطه ی پایان بر هر گونه دیپلماسی و مذاکره است و بمب شیمیایی هم در حاشیه قرار گرفته و آنچه مانده، خود خط قرمز است.هراس آمریکا و متحدانش این است که در صورت عملی نکردن تهدیدشان، مردم چه خواهند گفت و افکار عمومی دنیا درباره قدرت آمریکا چه تصوری خواهند داشت و از سویی اگر به سوریه حمله نشود، دشمنان آمریکا از این پس برای مواضع قاطعانه کاخ سفید، تَره هم خُرد نخواهند کرد. ملاحظه می فرمایید که دیپلماسی عریض و طویل ایالات متحده و هم پیمانانشان را چگونه می توان با رفتار باندهای خلاف کار مافیایی ارزیابی کرد، قدرت نمایی و ترساندن باقی اوباش محل.
باید گفت که ترسیم خط قرمز از سوی آمریکا اشتباهی بزرگ بود، خط قرمز یعنی شلیک خودکارِ اسلحه ای که دست ما نیست و شروع جنگی که هنوز برایش فکری نکرده ایم. “اوباما” به وضوح در آغاز چنین جنگِ غیر مترقبه ای مردد است.
چگونگی فرایند تصمیم گیری برای چنین جنگی و احاله ی کار به کنگره تا نمایندگان دو حزب دموکرات و جمهوری خواه حرف آخر را بزنند، نشان می دهد که رییس جمهور آمریکا همچنان مردد است و در صورت آغاز جنگ و سخت شدن شرایط، با این وضعیت روحی که فرمانده کلِ قوای آمریکا دارد، ابتکار عمل جنگ به دست نیروهای دیگر، مثلا آن قسمت از معاندینِ اسد که گوش به فرمان سعودی هستند و یا ارتش مغرور ترکیه خواهد افتاد و جنگ سوریه آتشی بر انبار باروتِ خاورمیانه خواهد زد.
تازه آن وقت است که آمریکایی ها پشت دست می گزند که چه بهتر بود که بر سر خط قرمز جنگی چنین بزرگ را آغاز نمی کردند و چه بهتر بود از همان دو سال قبل، راه را بر دخالت عربستان و ترکیه می بستند و با امتیاز دادن به روسیه و ایران، بشار اسد را سرنگون می کردند.
وقتی جنگی بزرگ درگیرد و چندین بار دیگر هم از سلاح شیمیایی استفاده شود و هزاران نفر کشته شوند و آتیه ای نیز معلوم نباشد، دیگر کسی نخواهد پرسید که آیا آمریکا و متحدانش بر سر حرفشان ماندند یا نه؟ آن وقت مردم دنیا خواهند پرسید این جنگ بر سر چیست؟
ایدئولوژی یا منافع ملی
جمهوری اسلامی ایران نظامی است که گویا با خط قرمز ترسیم شده، تقریبا هر بحث مهم داخلی و خارجی در قلمروی خطوط قرمز است، از نظارت و انتقاد از رهبری بگیر تا دلیل نزاع ازلی بااسرائیل و رابطه با آمریکا و چرایی حمایتِ تمام قد از سوریه و حزب الله لبنان.
خط قرمزهای ایدئولوژیکی که احیانا دیپلمات های درس خوانده و با تجربه ی همین نظام هم سالهاست در اصالتش شک کردند اما جرئت گفتن اش ندارند و ای بسا مانند محمد جواد ظریف می شوند که با همه ی امیدی که به او می رود، فعلا بلندگویی شده در تکرار هذیانهای ذهنِ بیمار رهبری.
تجربه ی جنگ هشت ساله با عراق هم برای زعمای جمهوری اسلامی عبرتی نشد، جنگ بی سرانجامی که با جام زهر به پایان رسید و پایان ایدئولوژی “جنگ جنگ تا رفع کل فتنه”.
جنگی خونین که وزارت خارجه در آن هیچ کاره بود و وزیر خارجه ایران در جلسات شورای امنیت سازمان ملل که برای بررسی اختلافات ایران و عراق تشکیل می شد، شرکت نمی کرد و شعار می داد که ما تکلیف جنگ را در جبهه ها معین می کنیم و نه در پشت میز مذاکره.
تا کار از کار نگذشت و عراق دوباره به دروازه ی خرمشهر نرسید و توانی در رزمندگان نماند، خمینی به صلح رضایت نداد و تازه نامش را جام زهر گذاشت.
سالها گذشته است و همچنان سیاست های ایدئولوژیک بر منافع ملی پیشی گرفته و خط قرمزهای مُندرس جمهوری اسلامی نمی گذارد تا واقعیت سهمگین و تلخِ بیرونی دیده شود.
تردید آمریکا در جنگ و اینکه کنگره ی آمریکا تنها به حمله ی هوایی رضایت داده، می تواند امثال سردار قاسم سلیمانی را که از او در تبلیغات جمهوری اسلامی رستم دستانی ساخته اند به این هوس بیندازد که بر توهماتِ رهبر جمهوری اسلامی، رقصی کرده و ایران را به جنگی منطقه ای پرتاب کند.
اگر روزها اینگونه بگذرد، جنگ در منطقه قطعی است و از بدحادثه سیاست خارجی ایران هم به دست روحانی نیست، اما این دلیل نمی شود که دولت روحانی، مجری سیاست های تندروان نظام باشد.
اعلام صریح اینکه ایران در جنگ کاملابی طرف است و تلاش برای سرنگونی اسد با حفظ منافع حداقلی ایران از سوی رییس جمهور روحانی، حتی اگر رهبری مخالف چنین موضعی باشد، یک وظیفه ی ملی است.
اگر “باراک حسین اوباما” را این جسارت نبود تا آغازگر جنگ نباشد، شاید در حسن روحانی این شهامت باشد که از گسترده و طولانی شدنش جلو گیری کند.