ضرورت وداع با ایران بزرگ

علی افشاری
علی افشاری

اعتقاد به ایفای نقش جهانی یکی از ویژگی های جامعه ایرانی است. گرایش های سیاسی  مختلف و هویت های گوناگون در این زمینه   اشتراک نظر دارند که ایران در کانون توجه جهان است  و بلند پروازی های  ایران  نباید محدود به   قلمرو های موجود جغرافیایی  باشد. میراث تاریخی تمدن ایرانی، موقعیت جغرافیایی ایران در مسیر ارتباطی غرب و شرق، نقش آفرینی حکومت های  قدیمی ایران در قالب  امپراتوری های جهانی، استمرار چند هزاران ساله زیست تاریخی، حضور در پدیده جهانی جنگ سرد، عواید نفتی و  قرار گرفتن در متن جنگ غرب و بنیاد گرایی اسلامی  باعث شده اند تا تمایلی پایدار  برای دنبال کردن  یک دیدگاه جهانی  در ایرانیان پدید آید.

پس از فروپاشی ساسله صفویه، دوران افول ایران آغاز شد و ایران در موقعیت ضعیف در برابر قدرت های خارجی قرار گرفت. فتحعلی شاه قاجار آخرین پادشاه ایرانی بود که تاج و تختش را با شمشیر خودش و اتکاء صرف به توان دربار بدست آورد. در دوره های بعد نیروهای خارجی یک عامل مهم در تثبیت سلطنت بودند. شکست های خفت آور پادشاهان قاجار و از دست دادن بخش های زیادی از قلمرو ایران باعث نشد تا  آنها  خود را قبله عالم نخوانند. این وضعیت پارادوکسیکال که شکاف عمیقی بین وضعیت ایر ان در جهان و تصور حاکمان را نشان می دهد در   اواخر دوران  قاجار اوج یافت که ایران به یکی از ضعیف ترین ادوار نقش آفرینی در مناسبات جهانی سقوط کرد ولی در عین حال  توصیفات دن کیشوت وار از نفوذ عالم گستر  ایران رواج داشت.

سر برآوردن سلسله پهلوی و معماری ایران نوین، فصل  جدیدی  از حضور ایران در جهان را گشود. احیای عظمت ایران باستان موتور محرکه تدوین سیاست خارجی بود که نفوذی به مراتب فراتر از مرز های ملی را می طلبید تا اقداماتی پیروزمندانه  در سطح منطقه و جهانی ایفا گردد. رضا شاه و محمد رضا شاه اتخاذ پیمان های دفاعی با غرب و همسویی با کشور های قدرتمند جهان را  برای تاثیر گذاری در معادلات جهانی انتخاب کردند. البته رضا شاه بیشتر تلاشش را در داخل مصروف نمود و از این رو  زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی را پایه گذاری کرد که برای گسترش نفوذ ایران در  در جهان خارج  ضرورت داشت.

آنها  کوشیدند تا از قبل همکاری با آلمان و آمریکا  به مثابه قدرت های بزرگ زمانه، نقشی را در مدیریت جهان بر عهده بگیرند و  نفوذ و سروی ایران در منطقه خاور میانه، آسیای میانه و اقیانوس هند را احیا کنند. این رویکرد هم  پاسخگوی خواست ملی مردم و  ناسیونالیسم ایرانی بود، و  هم  هزینه زیادی  برای حکومت ایجاد نمی کرد چون  بر مبنای همکاری با قدرت های مستقر و رعایت احتیاط در برابر قدرت های رقیب بود. پایه اصلی تصدی نقش ژاندارم منطقه از سوی محمد رضا شاه پهلوی بر این بنیاد استوار بود و وی تا آنجا در تصوراتش غرق شد که مدعی رساندن ایران به پنجمین قدرت دنیا شد و البته تاوان سنگینی هم برای بلند پروازی های تخیلی  وعدم تعادل سیاست هایش پرداخت.

جمهوری اسلامی این میراث را تغییر نداد ولی جهت  ومسیر  دیدگاه جهانی  را تغییر داد تا ایدئولوژی اسلامی، ایده احیای خلافت اسلامی، همسویی با نیروهای ضد امپریالیسم و تبدیل اسلام به قدرتی جهانی جایگزین سیاست جهانی مبتنی بر ناسیونالیسم و همسویی با غرب شود. از این زاویه سیاست ماجراجویی هسته ای حاکمیت و ادعای احمدی نژاد برای مشارکت در مدیریت جهانی ریشه در این ویژگی ملی ایرانیان دارد.

اما  این خصیصه  مشکلاتی را برای توسعه کشور پدید آورده است. نفس داشتن دیدگاه جهانی ایراد ندارد وحتی در پارادایم  “جهانی شدن”  امری مفید و ضروری هست اما  قرائت مسلط از این پدیده مشکل ساز شده است.  این قرائت هم توسط حاکمیت ابراز و تبلیغ می شود  وهم جامعه  واکثر گروه های سیاسی با مسلک های متفاوت بدان باور دارند و به عبارتی در ناخود آگاه جامعه ایرانی حضور فعالی دارد.

هنوز تلقی از ایران بمثابه یک امپراطوری است. ایرانی فقط به وضعیت کنونی ایران رضایت نمی دهد. ایرانی بودن به معنای عمل در چهارچوب ژئوپلتیک خاصی است که نه تنها کل منطقه خاور میانه به عنوان حوزه حکمرانی امپراطوری های بزرگ ایران را در بر می گیرد، بلکه در قالب یک قدرت جهانی عرض اندام می کند. برای بسیاری هنوز امپراطوری ایران نمرده است.  عده ای هنوز در دوران کوروش بزرگ سیر می کنند. اما واقعیت کنونی ایران فرسنگ  ها با این تصورات فاصله دارد. توسعه و پیشرفت نیازمند درک واقعبینانه از توانایی ها است نه باوری توهم آلود  و رویا پردازانه.

جامعه ایرانی با گذشت قرن ها از  دوران امپراطوری و از دست دادن موقعیت قدرت جهانی هنوز این واقعیت را باور نکرده است   و در برزخ دوران قدیم و جدید بسر می برد. ایران تنها کشوری نیست  که  از  گذشته شکوهمند سقوط کرده است. ایران  یک قرن قبل از جنگ جهانی اول که بسیاری از امپراطوری های بزرگ در زیر آوار آن دفن شدند، دوران انحطاطش شروع شد. برخی از ملت ها چون آلمان، ترکیه و ژاپن واقعیت را پذیرفتند  و قبول کردند که دوران جدیدی ولو هر چقدر دردناک آغاز شده است وسپس توانستند با مبنا قرار دادن وضعیت نابسامان تازه، دوباره از اول شروع کنند و به تدریج پیشرفت کنند.

مثال ترکیه برای ما راهگشا است. آتاتورک پذیرفت که دوران قدر قدرتی امپراطوری عثمانی پایان یافته است. ترکیه برای نجات خود داعیه  جهانشهری ترکی، جهانگیری و زعامت دنیای اسلام را کنار گذارد و کوشید تا در قالب یک ملت جدید منافعش در مناسبات کنونی دنیا را تامین کند و جایگاه جدیدش در نقشه دنیا را شناسایی نماید.

ایران بزرگ و قدرتمند در عرصه جهانی یک خاطره و آرزو است. ایران فعلی یک کشور در حال توسعه هست. رسیدن به وضعیت شکوهمند  گذشته می تواند یک هدف دراز مدت باشد اما خردمندانه نیست تا آن را مبنای سیاست گذاری خارجی در شرایط کنونی قرار داد. ایده های جهان گیری، جهان ستانی و جهان گریزی که شبح شان هنوز بر جامعه ایرانی سنگینی می کند باید فراموش شود و به جایش نگاه جهان پذیرانه و مبتنی بر ظرفیت های واقعی ژئو پلتیک، ژئو استراتژی، اقتصادی  و نظامی  ایران جدید مبنای عمل قرار گیرد.

 عبور جامعه ایران از سرمشق “ایران بزرگ” و  ایفای سرکردگی منطقه ای و جهانی گامی مهم در شتاب بخشی به فرایند توسعه، پیشرفت و رفاه است. این باور  نقشی مهم در اتخاذ رویکرد ستیزه جویانه و مهاجم در سیاست خارجی دارد زیرا نظام جهانی بسان مانعی در برابر  بلندپروازی های غیر قابل حصول قد علم می کند و ناگزیر سیاست خصومت و تقابل در پیش گرفته می شود و محصول آن بیگانه ستیزی و احساس نگرانی و عدم امنیت از کشور های خارجی  خواهد بود.  حد افراطی این نگرش که حالت بیمار گونه پیدا می کند، خود مرکز بینی در عرصه جهانی است. تصوری است  که فکر می کند دنیا و کشور های قدرتمند شب و روز در فکر ایران هستند و چشم دیدن ایران قدرتمند را ندارند و مرتب در حال توطئه هستند تا ایران و ایرانی را به زمین بزنند.می پندارد اگر قدرت های خارجی در تاریخ معاصر ایران دخالت نمی کردند ایران الان حرف اول را در دنیا می زد و  یا اینکه در جنگ هشت ساله همه دنیا در مقابل ایران ایستاد و از عراق حمایت کرد و نمونه های دیگر. در کل این نگرش می پندارد ایران محور اصلی تصمیمات جهانی است.

ذهنیت فوق که در  جهان خارج و عالم  واقعیت هیچ نشانی از آن وجود ندارد، جلوی برداشت صحیح از مولفه های عینی جهانی را گرفته است و هم چون حجابی مانع شناخت درست از توانمندی ها، نقاط ضعف، تهدید ها و فرصت ها گشته است. نتیجه محتوم این روند تضعیف بیشتر جایگاه ایران در مناسبات جهانی بوده و پسامد ناخواسته افزایش نفوذ خارجی ها در ایران را پدید خواهد آورد. سلطه خارجی بیشتر از آنکه علت عقب ماندگی باشد، معلول ضعف داخلی است.

البته به دلایلی چند  ایران کشوری مهم در دنیا است و بالقوه پتانسیل ارزشمندی برای ارتقاء وزن خود در مناسبات دنیا دارد.  منتها واقعیات کنونی اجازه نمی دهد تا سهم قابل اعتنایی در نقش آفرینی در منطقه  و دنیا ایفا کند. واقع بینی و پذیرش موقعیت ایران کنونی و نه آن ایرانی که فقط در صفحات تاریخ می توان از آن نشانی جست، باعث می شود تا رابطه با دنیا و محیط پیرامون به نحو مناسبی تنظیم گردد  و  بدینترتیب مبنای درستی برای جهش های آینده  پی ریزی شود.