اخلاق و سیاست، رابطه‌ای انکار نشدنی

نویسنده

ejlalghavami.jpg

رابطه‌ی اخلاق و سیاست از مقولات بسیار دیرینه‌ای است که همواره ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. اهمیت این دو مقوله بیش از هرچیز به این امر بازگشت می‌کند که هم اخلاق و هم سیاست با حیات فردی و جمعی انسانها در ارتباط‌اند و هیچ انسانی تحت هیچ شرایطی گریز و گزیر از این دو مقوله ندارد.

حکما، فلسفه را به حوزه‌های مختلف تقسیم کرده‌اند که بخشی از این تقسیم‌بندی اختصاص به “ارزش شناسی” دارد. ارزش شناسی ((axiology معرفتی است که موضوع آن ارزش‌ها (values) می‌باشد. ارزش شامل کلیه باورداشت‌ها و ترجیحات یک فرد و یا گروهی از افراد است. بعضی از فلاسفه فونکسیون اصلی فلسفه را در عصر مدرن تبیین ارزش‌ها و هدفهای بنیادین برای حیات بشر می‌دانند ارزشهای اخلاقی (marolvalue) در حیات فردی و جمعی بشر نقش بسزا و مهمی به عهده دارند. بنیادی بودن اخلاق در حیات بشر به گونه‌ای است که تاثیر آن را می‌توان در همه‌ی حوزه‌ها و به ویژه ساحت سیاست به عینه مشاهده کرد. ارزشهای اخلاقی و رعایت آنها در حیات سیاسی موجبات تفاهم، تساهل، همیاری، احترام به حقوق دیگران و…. و عدم عنایت به ارزش‌های اخلاقی سبب استثمار، رشد دیکتاتوری، از بین رفتن حقوق و آزادی‌های فردی و جمعی و… می‌شود. بحث از ماهیت ارزشها، این پرسش مطرح می‌شود که آیا ارزش‌ها درونی و ذهنی هستند یا بیرونی و عینی می‌باشند و یا اینکه ارزشها محصول برخورد ذهن و عین هستند؟ در راستای پاسخگویی به این سوالات چهار گرایش در رابطه با ماهیت ارزش وجود دارد:

1- ذهن‌گرایی (Subjectivism): به عقیده پیروان مکتب ذهن‌گرایی، ارزش‌ها ذهنی می‌باشند بدین معنی‌که خیرها و شرها و زشتی‌ها و زیبایی‌ها مستقل از اشیا وجود هستی مستقل ندارند. این ذهن انسان است که آنها را خلق می‌کند یعنی بدون وجود انسان ارزشها هم‌معنی و هم وجود نخواهد داشت.

2- عینی‌گرایی (objectivsm) به عقیده عینی‌گرایان ارزش‌ها ساخته ذهن انسان نیستند بلکه وابسته به خصوصیاتی می‌باشند که در اشیا یا اعمال وجود دارد و این ویژگی‌ها هستی واقعی و خارجی دارند و به همین جهت ارزش‌ها نیز ماهیتا مستقل از ذهن آدمی‌اند.

3- رابطه‌گرایی یا نسبیت (relativism): این تئوری تلفیقی از دو تئوری عینی‌گرایی و ذهن‌گرایی می‌باشد. بر مبنای تئوری رابطه‌ای یا نسبیت شیءها خارجی و انسان در ارتباط با یکدیگر ارزش می‌آفرینند. بدین معنی که وقتی کسی با واقعیتی روبرو شده آن را زیبا یا زشت می‌داند و همچنین آن را خیر یا شر به شمار می‌آورد. به عقیده طرفداران این مکتب اجماعی که در باب ارزش‌ یک امر وجود دارد مربوط به ساحت عینی، واقعی و خارجی آن است و اختلاف نظرهایی که در زمینه آن موجوداست به جنبه ذهنی آن مربوط می‌شود.

4- عمل‌گرایی (Pragmatism) پراگماتیسم معیار معروف خود را که عبارت است از این که حقیقت آن است که در عمل مفید باشد را در مورد ارزش‌ها نیز صادق می‌داند. به عقیده فلاسفه این مکتب که شاخص‌ترین چهره آن “جان دیویی و ویلیام جیمز” می‌باشند به جای بحث از ذهنی بودن یا عینی بودن ارزشها و یا رابطه‌ای بودن آنها باید از “ارزش داشتن” و “با ارزش بودن” امور سخن گفت. به نظر آنها امری‌ ارزش مند است که در زندگی عملی انسانها مفید افتد و آدمی را در حل مسایل و مشکلات زندگی در حوزه‌های مختلف یاری کند. تمام این تقسیم بندی‌هایی که در خصوص ماهیت ارزشها انجام دادیم اولا در حوزه معرفت‌شناسی جای می‌گیرند و ثانیا این تقسیم‌بندی‌ها در راستای شناخت هرچه بیشتر ماهیت ارزشها صورت گرفته است و ثالثا اینکه در خصوص ارتباط میان ارزش و اخلاق با سیاست بر مبنای این قبیل تفکیک و تقسیم‌بندیها راحت‌تر، دقیق‌تر و روشن‌تر می‌توان به داوری نشست. زیرا در حوزه عملی و در ارتباط با سیاست اینکه ماهیت ارزشها را از چه جنسی بدانیم و دیدگاه ما نسبت به آن ارزشها چگونه باشد قطع و یقین این دیدگاه بر روی عملکرد و اندیشه سیاسی ما تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. این تاثیرگذاری مستقیم می‌تواند عمل و دلایل مختلف داشته باشد، اما شاید بتوان مهمترین علت این قرابت و تاثیرگذاری مستقیم میان ارزشها و اندیشه و عملکرد سیاسی را ناشی از این مطلب دانست که همگی متفقا اخلاق و سیاست را در زمره حکمت عملی تقسیم‌بندی نموده‌اند. حکما بر این باور هستند که فلسفه به دو شاخه نظری و عملی تقسیم می‌شود. فلسفه نظری خود مشمول فلسفه اولی یا متافیزیک می‌باشد که موضوع آن وجود و هستی عریان می‌باشد یعنی وجود منهای تمام تقیدات زمانی، مکانی، فیزیکی، کمی یا کیفی و… در این بخش از فلسفه موجودات از این نظر که موجودند مورد بررسی و مطالعه قرار می‌گیرند و نه از این جهت که دارای زمان، مکان، و یا کمیت و… هستند. بخش دیگر فلسفه نظری فلسفه وسطی نام دارد که به ریاضیات اختصاص پیدا می‌کند و نهایتا بخش سوم فلسفه نظری، فلسفه سفلی است که شامل طبیعیات می‌باشد. فلسفه وسطی و سفلی موجودات را از نظر کیفیت و کمیت مورد مطالعه قرار می‌دادند و کلا هدف از فلسفه نظری “شناخت” می‌باشد. اما در فلسفه عملی هدف صرفا شناخت نیست بلکه مراد از این فلسفه به کار بستن قواعد و اوامری است که فرد را در تدبیر امور زندگی مدد رساند و خواهان تحقق سعادت در زندگی او می‌باشد. فلسفه عملی خود به سه قسم: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدنی تقسیم می‌شود ویژگی مشترک میان این سه قسم هنجاری بودن آنها می‌باشد. به عبارت دیگر اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن مشتمل بر گزاره‌هایی هستند که اوامر و نواهیی برای آدمیان ترسیم می‌کند که مراعات آنان منجر به سعادت می‌گردد.

همان طور که مشهود است هم اخلاق و هم سیاست مدن جزو فلسفه و حکمت عملی قرار دارند و هر قبض و بسطی و هر تحولی که در یکی ایجاد شود هم سنخ آن تحولات و قبض و بسط‌ها را میتوانیم در دیگری مشاهده کنیم، از این روست که گفته می‌شود سیاست و اخلاق رابطه ملازم با یکدیگر دارند. از زاویه دیگر نیز میتوانیم به رابطه اخلاق و سیاست نگاه کنیم و آن اینکه در سیاست به خصوص در حوزه اندیشه سیاسی اولین قدمی‌که اندیشمند سیاسی برمی‌دارد و یا یک سیاستمدار در عرصه‌ی عمل کنشی را انجام می‌دهد این اندیشه و کنش وابسته به این هستند که اندیشمند سیاسی و یک سیاستمدار چه رویکردی نسبت به انسان داشته باشد. اینکه انسان را موجودی عقلانی یا جمع‌گرا و… بدانیم قطعا این تصورات و شناخت‌ها روی اندیشه و عمل، تاثیر می‌گذارند. در مورد ذات و طبیعت انسان نیز وضعیت به این ترتیب می‌باشد. خوش بین بودن و یا بدبین بودن نسبت به ذات و طبیعت انسان اساسا دو نوع اندیشه و عمل سیاسی صددرصد متفاوت را به تصویر می‌کشد. به طور مثال توماس هابز و جان‌لاک دو تن از اندیشمندان انگلیسی را می‌توان در این مورد مثال زد. هابز معتقد به بدذاتی و بدسرشتی نهاد آدمی بود و این رویکرد خودش را در آن جمله معروف که “انسان گرگ انسان است” به خوبی نشان می‌دهد. هابز با توجه به این رویکردی که نسبت به طبیعت آدمی دارد زمانی که می‌خواهد اندیشه سیاسی خود را تهیه و تدوین کند، نظام سیاسی‌ای را پی‌ریزی می‌کند که آن نظام بتواند این انسانهای شرور را اداره کند. در مقابل هابز، جان لاک قرار دارد که نگاهی خوش‌بینانه به انسان دارد او در این نگاه انسان را موجودی عقلانی فرض می‌کند که در تعامل با دیگران سعی در تامین زندگی مطلوب دارد. به همین جهت است که انسانها حکومت را تشکیل دادند و به آن اختیاراتی را تفویض می‌کنند و در قبال این تفویض اختیارات از او مسوولیتهایی را در جهت حفظ نظم و امنیت مطالبه می‌کنند. دو نمونه ذکر شده دارای مصادیق بسیاری در طول تاریخ اندیشه‌های سیاسی چه در غرب و چه در شرق دارد. آن دو نمونه از آن جهت آورده شد، که خاطر نشان کرده باشیم اخلاق ارتباط وثیقی با سیاست دارد و هر رویکردی نسبت به اخلاق و یا بایدها و نبایدهای آن، اعتقاد به رعایت کردن یا رعایت نکردن آنها داشته باشیم روی اندیشه و عمل سیاسی ما تاثیر مستقیم دارد. پس می‌توان گفت که بین اخلاق و سیاست رابطه‌ای انکار نشدنی وجود دارد، زیرا هر دو این مقولات جزو حکمت عملی هستند و تنها رهیافتی که می‌تواند این ارتباط را به خوبی به تصویر بکشدرهیافت هنجاری می‌باشد. در رهیافت هنجاری که بیشتر در حوزه‌ی علوم سیاسی کاربرد دارد، عالم سیاسی سعی دارد تا اندیشه و عملکرد سیاسی را از راویه بایدها و نبایدها و آنچه که اساسا باید وجود داشته باشد و یا ساخته شود مورد مطالعه و بررسی قرار دهد.

منبع:

بشیریه، حسین، عقل در سیاست

دادبه، اصغر، کلیات فلسفی