می گویند جسمی ـ موجودی، شیئی ای ـ که غرق شده، تنها وقتی روی آب می آید که کف دریا را لمس کرده باشد؛ می خورد به زمین سفت و به بالا پرتاب می شود. یعنی همان رسیدن به آخر خط و پایان انتظار؛ اتفاقی که مجلس اصولگرای اسلامی در آخرین روزهای سال کهنه، شاهدی بر آن بود: جنازه جمهوری اسلامی به رهبری سیدعلی خامنه ای، که به گفته آیت الله منتظری نه جمهوریست و نه اسلامی، آن قدر رفت و رفت و رفت تا نقطه انتهایی را لمس کرد و در محضر همه اصولگرایان روی آب آمد. چشم “آقا” روشن!
حالا دیگر مهم نیست که این جنازه، چند روز، چند ماه یا حتی چند سال روی آب بماند و هنوز مردمانی را که از مرده می هراسند، بهراساند؛ مهم این است که آن جنازه پیچیده شده در لعاب قدرت، دیگر جنازه است، و جنازه نه به زندگان، که به مردگان تعلق دارد.
در آخرین روزهای سال ۹۰ جمهوری اسلامی شاهد صحنه نمایش “لوطی و عنترهایش” بود؛ با نقش آفرینی مجلسی که در راس امور نیست و به اصطلاح رئیس جمهوری که آمده بود “آخر سالی صفا” کند و وعده “کمپوت” به کسانی بدهد که جرات ندارند “بالایی”ها را به سئوال بکشانند. خود او نیز از همانان بود؛ جرئت نداشت یکی از هزاران سند ادعایی اش را که از وزارت اطلاعات همین حکومت ربوده، رو کند. او نیز “صفا” نکرد، رسم عنتری به جا آورد.
در برابر اما ملت ایران، که روزنامه نگاران و دانشجویان و فعالین سیاسی اش رسما به بندند و موسوی ورهنورد و کروبی سبزش در حصر، و باقی در زندان بزرگ تر جمهوری اسلامی، شاهد روی آب آمدن این جنازه بود. مردمان شاهد پخش مستقیم سیرکی بودند که صحنه آخرش در مجلس به پا بود؛ مردم می شنیدند که رئیس قوه مقننه نقش دلال “آقا” را بازی می کند و “رسا”یی صدایش در حد آخوندکی که می گفت “جواب های، هوی است”.
سیرک “طرح سئوال از رئیس جمهور” آن آخرین نقطه بود که مسیر رو به انتهای حکومت اسلامی را به سرکردگی سید علی خامنه ای، و با حضور “اراذل و اوباش” “نقدی” که چون اسلحه از آنان بگیری، “نوکر امام حسین”اند و آماده تراشیدن ریش و دستمال تکان دادن به سبک آغاسی، تکمیل کرد. مسیری که در سال گذشته هر روز، نقطه ای از آن پررنگ تر شد و روی آب آمدن را سرعت بیشتر بخشید.
در این مسیر، از یک سو حکومت گران اسلامی به انتها نزدیک تر شدند و آخرین تصاویر جنازه را جان بخشیدند و از دیگر سو مردمان زخمی، با پوست و گوشت و خون دریافتند که این بیمار رو به مرگ را دیگر هیچ طبیب و درمانی سبب ساز نیست. حکومتیان، بال و پر خویش بکندند. مردم به نظاره نشستند. شاه، عریان به میانه آمد تا حتی بر فضای مجازی نیز چتر ولایت گمارد؛ جوانان اما عقب ماندگی تاریخی اش به سخره گرفتند.
در همین مسیر بود که مجلس خبرگان، کارش از شرم گذشت و اعتراف کرد “آقا” حق دخالت در امور را به آن نداده است. و مردمان شمارش معکوس عمر تکیه زنندگان بر کرسی های آن را آغاز کردند. رئیس شورای نگهبانش “خوشحال” که هر آنکه اندک تردیدی در وفاداریش می رفته به مجلس راه نیافته. و جوانان دسته دسته به عضویت صفحه ای درآمدند که نام “نمیرالمومنین” را بر خود داشت. قوه قضاییه اش، دلخوش که فرستاده اش، مردی با دهانی گشاد و الفاظی زشت، از حقوق بشر این را می فهمد که کسانی در ایران در حال ساختن بمب اتمی اند. و زندانیان دلاور اما زندان وشکنجه به هیچ گرفتند و “نازنین” وار و “سحرخیز” به زندان بازگشتند؛ بی باک و خسروانه…
آری دراین مسیر مردمان بسیار آموختند. دریافتند که هشیارانه اضمحلال حکومتی را نظاره کنند؛ به انتخاباتش پشت کنند. به نظام اقتصادیش اعتماد نکنند، رسانه ها و بلندگوهای تبلیغاتی اش را نادیده بگیرند، چهره های رسمی اش به سخره بگیرند و از مردی بگویند که در رژیم “طاغوت” دست داشت و آن دیگری که ساعت عمر “صفر” کرده… .
خوب بود که سال جمهوری اسلامی با “طرح سئوال از رئیس جمهور” به پایان رسید. سرگردان مانده بودیم کنار ساحل.