دگرگونی های ریشه ای

نویسنده

behroozarman.jpg

در پی یافتن راه برون رفتی از دشواری های موجود، می توان به دو آزمون تاریخی در جهان و ایران نگاهی ‏گذرا انداخت: نخست به انقلاب فرانسه که گویا برای پاره ای از دست اندرکاران جمهوری اسلامی از اهمیت ‏برخوردار است و دوم به آزمون کشورمان پس از دویست سال زمامداری دین سالارانه ی صفویان… در ایران ‏امروز نیز راهی جز رویکردهای عصر رنسانس در اروپا و اقداماتی در راستای اصلاحات نادری و انطباق آنان ‏بر شرایط کنونی ایران، برای چیرگی بر واپس ماندگی و دستیابی به رشد شتابان و پایدار وجود ندارد.‏

‎ ‎نوشتار‎ ‎

در چند ماه گذشته همزمان با ژرفش بحران در دستگاه زمامداری و افزایش فشارهای مالی به لایه های پایینی و ‏میانی، توجه سازمان ها و شخصیت های سیاسی و اجتماعی درون و برون مرز به دشوارهای اقتصادی افزایش ‏یافته و چندین بیانیه نیز منتشر شده است. این گرایش را، علیرغم ناروشنی در ارزیابی ها و عدم ارائه ی دقیق ‏راهکارها، می توان مثبت ارزیابی کرد. همراه با آن، اعتراض های سازمان یافته و نیافته ی مردمی نیز افزایش ‏محسوسی نشان می دهند. پاسخ دست اندرکاران جمهوری اسلامی به این مبارزاتِ رو به رشد ریاکارانه است. به ‏این معنا که هر دسته بندی حکومتی کوشش می کند مسئولیت نارسایی ها و فساد موجود را، کم و بیش علنی، به ‏گردن گروه دیگر بیاندازد و بدین گونه از آب گل آلود برای حفظ منافع خویش بهره گیرد. تشدید درگیری های ‏درونی و پیدایی این کنش و واکنش ها اما، خود نشانه ایست از تاثیرگذاری حرکت های تازه ی اعتراضی.‏

‎ ‎فرایندهای نوین چند نکته را آشکارتر می کنند:‏‎ ‎

‏- نخست اینکه زمامداران جمهوری اسلامی در برابر طرح پیگیرانه ی خواست های اقتصادی مردم و کوشش ‏برای جلوگیری از بر باد دادن درآمدهای ملی بسیار آسیب پذیرند و امکانات مانورشان محدود. بیهوده نیست که ‏سرکوب اعتراض ها و توقیف رسانه ها همزمان با چالش های نو افزایش چشمگیری یافته است.‏

‏- دوم اینکه پرداختن به این دسته گرهگاه ها و برجسته کردن آنان، به ویژه در شرایط ناهنجار اقتصادی و فقر رو ‏به رشد، از پشتیبانی گسترده ی مردم برخوردار بوده و توان بسیج گر فراوان دارد. از آن جا که این خواست ها ‏بیشتر فراگروهی اند، می توانند مانند زنجیری جنبش های گوناگون را به هم پیوند دهند و زمینه ی همبستگی ‏‏”عملی” و گاها سازمانی را فراهم سازند و در شرایط مساعد به هسته ای برای پیدایی یک اپوزیسیون در درون ‏ایران فرارویند. به این نکته می توان توجه داشت که در ساختار کنونی زمامداری، زیرپانهادن حقوق زنان، ‏سرکوب آزادیخواهی جوانان و دانشجویان، سانسور هنرمندان و روشنگران و فشار روزافزون به کارگران و ‏زحمتکشان، در حقیقت امر پوششی است برای چپاول درآمدهای ملی، آن هم در فضایی آکنده از تنش و تندروی.‏

‏- سوم اینکه تکیه به خواست های اقتصادی و کوشش برای آشکار ساختن همه سویه ی سواستفاده ها و دزدی ها، ‏چه در میان نیروهای تندرو و اصول گرا و اصلاح طلب در درون و پیرامون دستگاه زمامداری و چه در میان ‏مدعیان “اپوزیسیون” درون و برون مرز که با بندهای مالی پنهان و آشکاری به نهادهای مالی داخلی و کشورهای ‏بیگانه وابسته اند، صف میان دوستان و دشمنان مردم را روشن تر می کند. در این میان کم نیستند “مبارزانی” که ‏از یک سو در زد و بندهای اقتصادی با رژیم اسلامی شرکت دارند و از سوی دیگر مانند “اسب تروآ” در جنبش ‏ملی و دموکراتیک عمل می کنند. ‏

‎ ‎پاره ای نشانه گیری ها‏‎ ‎

از دیدگاه نگارنده بجاست که از این نشانه گیری های تازه منحرف نشویم و بخش بزرگی از نیروی مادی و ‏معنوی را بدان اختصاص دهیم. پرسش این است که نهاد ها و سازمان های سیاسی و اجتماعی در شرایطی که ‏ساختار زمامداری با لرزه هایی روبرو شده، بر کدام خواسته های اقتصادی می توانند بیشتر تاکید کنند تا شکاف ‏های موجود افزایش یابند و همزمان با کوشش برای همبستگی، شرایط برای جایگزینی جمهوری اسلامی فراهم ‏گردد.‏

در این زمینه می شود چند بخش را برجسته تر کرد. از آن جمله است حضور موثر نهادها و سازمان ها در پهنه ‏ی رسیدگی و کنترل پیمان های نفتی و گازی و قراردادهای کناری پردرآمد آن. در اینجا نه تنها از جزییات پیمان ‏های پیشین که به “بیع متقابل” شهرت یافته اند، داده های درستی حتی در دست نمایندگان مجلس اسلامی نیست، ‏بلکه پیمان نامه های تازه هم با خاموشی گسترده ی ارگان های اجرایی و قانون گذاری و رسانه ای، و نیز سازمان ‏های سیاسی و اجتماعی روبرو می شوند. ‏

بخش دیگر در پیوند است باچگونگی هزینه کردن دلارهای نفتی. توجه چشمگیری به نظارت و کنترل در این ‏بخش هم دیده نمی شود و بدین گونه بخش بزرگی از درآمدها بدون نظارت کارشناسانه و کنترل نهادها، یا در ‏بخش های بی بازده و کم بازده سرمایه گذاری می شوند و یا به جیب آقازاده ها و همدستان برون مرزی اشان ‏سرازیر می گردند. در کنار آن، نهادها و سازمان های مردمی می توانند به جای گفتمان های انحرافی و جدایی ‏برانگیز فساد موجود را، به ویژه در گستره ی واردات بی رویه و ارگان های وابسته به آن، پیگیرانه تر آشکار ‏کنند و بدین گونه پایه های بورژوازی انگلی-وارداتی را که در بافت کنونی زمامداری نقش تعیین کننده دارد، ‏هدفمند نشان گیرند. دراین میان بجاست که به نقش ویژه ی ارگان های نظامی در فرایندهای اقتصادی، به ویژه در ‏سودجویی های مربوط به واردات قانونی و غیرقانونی توجه شود.‏

‎ ‎بزرگترین مانع در راه رشد نهادهای نو‏‎ ‎

گرهی ترین مسئله، چه در برش کوتاه مدتِ جایگزینی، و چه در روند ِدرازگاهِ فرارویی نهادهای کهنه به نو، ‏پرداختن به امور بنیادها و موقوفه ها و اموال ملی زیر نظارت دین سالاران و مراکز وابسته به آن است.‏

با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در زمینه ی مالکیت و باز توزیع دارائی های کشور تغییرات چشمگیری ‏رخداد. جابجائی مالکیت ها و اتخاذ سیاست های ناروشن اقتصادی، سطح سودآوری واحدهای صنعتی را کاهش ‏داد و در پیامد آن تولید ملی حقیقی و میانگین حقیقی درآمد هر خانوار کاهش یافت. با وجود جابجائی مالکیت های ‏سودآور بخش خصوصی که توسط دادگاه های انقلاب مصادره و به دولت واگذار گردیدند، اداره ی امور به برخی ‏از افراد و یا گروه های ویژه سپرده شد. در فاصله ی کوتاهی 28 بانک خصوصی که 43.9 درصد کل دارائی ‏های تمام بانک های ایران را در اختیار داشتند، به دولت سپرده شدند. در چارچوب این دگرگونی ها همه ی صنایع ‏خودرو و تولید فلزات پایه ای همچون مس، پولاد، آلومینیوم و همچنین سرمایه ی 51 سرمایه دار و صاحب ‏صنعت بزرگ ایرانی و بستگان درجه اولشان ملی اعلام شدند. در این میان بخش مهمی از اموال مصادره شده از ‏سوی دادگاه انقلاب به ارگانی زیر نام “بنیاد مستضعفان” واگذار گردید. پهنه ی عمل این ارگان در جریان جنگ ‏گسترش یافت و در گذر زمان بنیادها که شامل “بنیاد مستضعفان و جانبازان” و “بنیاد شهید” و ستاد رسیدگی به ‏امور آزادگان” و غیره شدند، بخش عمومی غیردولتی نام گرفتند. ‏

این ارگان بعدها از شمول قوانین و مقررات محاسبات عمومی و دخالت دولت نیز بیرون رفت. در آغاز دهه ی ‏هشتاد خورشیدی دارایی های این بنیاد که خود به یک غول اقتصادی ناکارآمد تبدیل شده بود، عبارت بودند از؛ ‏‏203 کارخانه ی تولیدی و صنعتی، 472 زمین بزرگ کشاورزی، 101 شرکت بزرگ ساختمانی، 238 شرکت ‏خدماتی و تجاری و نیز 2786 ملک و مستغلات بزرگ. بنا به گفته ی رییس پیشین بنیاد، این نهاد “بزرگترین ‏موسسه اقتصادی در ایران و خاورمیانه است و از لحاظ تنوع حتی شاید بتوان گفت بزرگترین در تمام دنیاست… ‏بنیاد 400 شرکت فعال دارد که در بسیاری از تولیدات نقش بنیاد چنان موثر است که هرگونه نقصان یا پیشرفت ‏در کار بنیاد در کل کشور اثرگذار است”. این نهاد از جمله تولید 24 درصد نساجی کشور، 22 درصد سیمان، ‏حدود 45 درصد نوشابه الکلی، 28 درصد لاستیک و 25 درصد شکر را زیر نفوذ خود داشته و با حضور ‏گسترده در بازارهای مالی و بورس، بخشی از واحدهای زیر پوشش دولت و مجلس را نیر به نام “خصوصی ‏سازی” زیر کنترل گرفته است. ‏

پیامد این جابجایی ها از آغاز تاکنون، گسترش فساد و کاهش تولید و بلاتکلیفی کارکنان بوده است. برای نمونه بر ‏پایه ی داده های رسانه های ایران از 100 شرکت زیر پوشش بنیاد 97 درصد آنان در درازای یک سال تنگناهای ‏پولی داشتند که از راه بانک مرکزی و ارزهای به دست آمده از صادرات نفت تامین می شدند. این امر بیشتر ‏شامل صنایع، از جمله صنعت نساجی و تولید فلزات شد و به توقف 2500 طرح صنعتی تنها در یک سال انجامید.‏

این فرایند بی گسست ادامه دارد و علیرغم دگرگونی های تازه، در بهبود بازدهی واحدهای اقتصادی دگرگونی ‏چشمگیری رخ نداده است. بدین گونه بیهوده نیست که میانگین رشد سالانه ی کارکنان در موسسات صنعتی پیش ‏از سال 1357 برابر با 20 درصد و در جمهوری اسلامی برابر با 7.5 درصد بود، همانا نزدیک به سه برابر ‏کمتر، آن هم در حالی که جمعیت ایران با میانگین رشد بیشتری روبرو گشت. در زمینه ی اشتغال در بازار سیاه و ‏نقش نهادهای انحصاری-نظامی در آن نیز، بر پایه ی داده های نشریات ایران، دگرگونی ها نگران کننده است. از ‏آن میان بازار سیاه اجناس وارداتی (برای نمونه از راه بنادر غیرقانونی و زیر نظارت سپاه پاسداران در خلیج ‏فارس) که حجم آن سالانه حتی تا 15 میلیارد دلار نیز تخمین زده می‌شود، از سویی به اشتغال کاذب و واسطه ‏گری می‌انجامد و از سوی دیگر با ناتوان کردن صنعت داخلی و ایجاد دشواری در فروش کالاهای تولید شده ی ‏بومی، زمینه بیکاری نزدیک به 1 میلیون نفر را سالانه فراهم می‌سازد. برآیند این نارسایی ها و چپاول درآمدهای ‏ملی اینکه، نرخ رسمی (و نه غیر رسمی) بیکاری جوانان در شهرهای ایران به مرز سی درصد رسیده و علیرغم ‏درآمدهای نفتی و گازی فزاینده، همانا نزدیک به 190 میلیارد دلار در سه سال گذشته، رشد فقر در کشور 18 ‏درصد بوده است. بخشی از دلایل ورشکستگی کنونی اقتصادی را، می توان در میان افشاگری های تازه انتشار ‏یافته نیز، جستجو کرد.‏

بنیادها که جوابگوی هیچ یک از ارگان های دولتی نیستند، در گذر زمان به یکی از بزرگترین نهادهای اقتصادی ‏در منطقه فراروییده اند و همزمان با رشد آنان، پیوندشان با سپاه پاسداران افزایش یافته و با حضور گردانندگانی ‏که دارای پیشینه ی نظامی بوده و هستند، ساختار نظامی-اقتصادی بیشتری به خود گرفته اند. بخشی از نارسایی ‏ها و بن بست های اقتصادی در جمهوری اسلامی با عملکرد این موسسات توانمند در پیوند است. این نهادهای دین ‏سالار نظامی-انحصاری نه تنها در پهنه هایی مانند بازرگانی و حمل و نقل و ساختمان سازی و معدن حضور ‏مخرب دارند، بلکه همزمان با تنش آفرینی های خارجی و داخلی (و به بهانه ی آن)، حضور خود را در بخش ‏های پردرآمد نفتی و گازی نیز بیشتر می کنند. از آن نمونه می توان به واگذاری پروژه ی هفت میلیارد دلاری ‏نفتی به قرارگاه خاتم الانبیا سپاه پاسداران و “بردن” مناقصه ی سودآور مربوط به ساخت خط لوله ی ایران-‏پاکستان-هندوستان توسط سپاه، اشاره کرد. افزون بر آن این مراکز بیرون از سیستم حسابرسی دولتی که گونه ای ‏از الیگارشی مالی لگام گسیخته و انحصاری را به اقتصاد ایران تحمیل می کنند، از یک سو با سه برابر شدن ‏پروژه های عمرانی-دولتی واگذار شده به زیربخش سپاه پاسداران یا سازمان بسیج، درآمدهای نفتی را به گونه ای ‏ناکارا هزینه می کنند و از سوی دیگر با تشکیل شرکت های سرمایه گذاری به خرید شرکت ها و کارخانه های ‏دولتی (برای نمونه کارخانه ی تراکتورسازی تبریز) رو می آورند. آماج دیگر این فرایند، گسترش نهادهای ‏سرکوبگر از راه دلارهای نفتی، به عنوان ابزاری برای خاموش کردن جنبش مردمی است.‏

نگریستنی اینکه، همان نیروهای تندرو و به اصطلاح “ضد امریکایی و ضد اسراییلی” ای که طی چند سال با ‏ادامه ی بیهوده ی جنگ ایران و عراق و کشتار جوانان و سرکوب مخالفان و نابودی اقتصاد کشور، به گفته ی ‏یکی از یاران مهدی بازرگان چیزی نزدیک به “هفتاد میلیارد دلار در رشوه های زیرمیزی” به جیب زدند، ‏همزمان با افزایش درآمدهای نفتی و گازی با تنش آفرینی های نو، برای تاراج بیشتر و بدون کنترل مهمترین ‏دارایی های ملی خیز برداشته اند. واگذاری فروش نفت به بنیاد مستضعفان و شرکت آن به عنوان بخش خصوصی ‏در حوزه های فروش نفت خام و فراورده های نفتی و تولیدات پتروشیمی در بازار بین المللی و همزمان با آن، ‏ایجاد به اصطلاح “سازمان مدیریت بحران” (یا بحران خود ساخته و مورد پشتیبانی انحصارهای نظامی جهانی) ‏به بهانه ی تحریم های تازه، و حضور باز هم گسترده تر نهادهای نظامی-اقتصادی در همه ی بخش های سودآور ‏را، می توان در این چارچوب ارزیابی کرد.‏

خیز برداشتن برای دست درازی بیشتر به درآمدهای ملی همراه است با افزایش فشار به جنبش اعتراضی. بیهوده ‏نیست که همزمان با ورود بنیاد مستضعفان به معاملات سودآور نفتی، از یک سو بنا بر بیانیه ی تازه ی کانون ‏نویسندگان در ایران “فشارهای فزاینده بر گروه های مختلف اجتماعی” اوج می گیرد و از سوی دیگر وزارت کار ‏و امور اجتماعی “انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران، یکی از بزرگترین و فراگیرترین تشکل های صنفی را ‏واجد شرایط انحلال” اعلام می کند.‏

‎ ‎بحران ژرف تر می شود‏‎ ‎

پیامد حضور گسترده دین سالاران و نظامیان در فرایند های اقتصادی و اجتماعی بحرانی همه سویه است. در این ‏زمینه گفته های دبیرکل نهضت آزادی که از درگیری های درونی رژیم آگاه است، ابعاد این بحران را روشن تر ‏می کند. وی در گفتگوی تازه ی خود با« روز»، با تکیه به “قانون اساسی منهای ولایت فقیه” یادآور می شود که ‏‏” مجموعه ی عملکرد نظام جمهوری اسلامی دارد آرام آرام به سوی قفل شدن کلان حرکت می کند. یک اشکال ‏کلیدی و اساسی در مجموعه ی مناسبات وجود دارد که هر کاری می کنند اوضاع بدتر می شود… به نظر می ‏رسد مجموعه ی نیروهای درون جمهوری اسلامی آرام آرام همگی به این نتیجه می رسند که این سیستم فاقد ‏کارایی است… چرا ایشان (هاشمی رفسنجانی) اکنون مطرح می کند که به مرحوم آذری قمی گفته بود که این ‏ولایت فقیه که شما دنبالش هستید، ناصرالدین شاه می شود.” رفسنجانی نیز در سخنرانی تازه ی خود غیر مستقیم ‏به همین بن بست اشاره کرد و یادآور شد: “ به تاریخ دنیا که نگاه کنیم در قطعه ای از دوران، حکومت ها متمرکز ‏و مستبد بوده اند. پس از انقلاب کبیر فرانسه، وضعی که در اروپا پیش آمد موجب شد کم کم نقش مردم احیا شود و ‏کشورهایی که به موازین دموکراتیک وارد شده اند، امروز از کشورهای پیشرفته هستند.“‏

بدین گونه به نظر می رسد که بحران های کنونی، بخشی از دست اندرکاران جمهوری اسلامی را به واکنش هایی ‏واداشته و در صورت چیرگی این نیروها بر رقیبان “تندرو”، می توان انتظار داشت، گام هایی نااستوار برای ‏دگرگونی های “آرام کننده” در چارچوب جمهوری اسلامی برداشته شود، اما در “بافت واپس مانده و ناکارای ‏زمامداری و اهرم های توانمند اقتصادی آن تغییرات ریشه ای ایجاد نگردد و بحران ساختاری باز هم کهنه تر ‏شود”.‏

در پی یافتن راه برون رفتی از این دشواری ها، می توان به دو آزمون تاریخی در جهان و ایران نگاهی گذرا ‏انداخت: نخست به انقلاب فرانسه که گویا برای پاره ای از دست اندرکاران جمهوری اسلامی از اهمیت برخوردار ‏است و دوم به آزمون کشورمان پس از دویست سال زمامداری دین سالارانه ی صفویان.‏

‎ ‎انقلاب فرانسه و اصلاحات نادری‎ ‎

در انقلاب فرانسه که بدون دگرگونی در اندیشه ها ناممکن بود، روشنگران اجتماعی ساختار واپس مانده ی سده ‏های میانی، امتیازهای اشرافی، نفوذ گسترده ی کلیسای کاتولیک و بافت خودکامه ی موجود را سخت مورد انتقاد ‏قرار دادند و لزوم برانداختن آن را به اثبات رساندند. از آن میان “ولتر” بیرحمانه از “هیولای خرافات و تعصب” ‏پرده برداشت، “مونتسکیو” درباره ی ساختارهای تازه برای جانشینی استبداد فئودالی، دیدگاه های نوینی ارائه ‏کرد، “اصحاب دائره المعارف” به گشودن پدیده های اجتماعی پرداختند و اندیشمندانی مانند “رسو” به حق مردم ‏برای برانداختن خودکامان و پخش دادگرانه ی دارایی های شخصی پای افشردند. برآیند اقتصادی انقلاب فرانسه ‏از جمله عبارت بودند از مصادره ی املاک کلیساها، به تبعیت در آوردن روحانیون، از میان برداشتن اتحادیه ‏های صنفی قرون وسطایی و ایجاد گمرگ خانه های داخلی.‏

در ایران سده ی هیجده نیز نادر پس از رسیدگی به نابسامانی های پایان دوران صفوی و پیش از پذیرش شاهی، ‏سه شرط را به اشراف شرکت کننده در شورای قوریلتای مغان تحمیل نمود که سومین آن در پیوند بود با کاهش ‏نفوذ روحانیون شیعه در زمینه های اقتصادی و اجتماعی. وی که پهنه ی زمامداری خود را گسترده بود، از این ‏راه کوشش می نمود تا در کشور چندآیینی ایران، از چیرگی همه سویه ی یک جریان دینی خودداری کند و همگام ‏با کوشش برای همبستگی میان گرایش های دوگانه ی اسلامی موجود، اصلاحات مذهبی نوینی را نیز تدارک می ‏دید.‏

در این زمینه برخورد نادر با روحانیون شیعه ی توانمند و ثروتمند آن زمان نگریستنی است: “نادرشاه نمایندگان ‏روحانیت شیعه را پیش خود احضار کرده و از آنها می پرسد که درآمدهای سرشار موقوفات چگونه به مصرف ‏می رسد. آنها اظهار می دارند که این درآمدها به مصرف مواجب روحانیون، نگهداری مدارس و مساجد متعدد ‏می رسد. مساجدی که هر لحظه در آنها صدای دعا برای پیروزی دولت در جنگ و ترقی آن بلند است. نادر پاسخ ‏می دهد که به احتمال قوی دعای آنها مستجاب نمی شود، زیرا پنجاه سال است که مملکت رو به زوال می رود و ‏از متجاوزان و بلواگران تقریبا شکست خورده. اکنون هم خدا فقط اسلحه ی جنگجویان را لایق لطف خود دانسته. ‏جنگجویانی که حاضرند جان خود را برای دفاع و شرافت مردم فدا کنند. بدین جهت درآمدهای روحانیون باید در ‏حقیقت به جنگجویان تعلق داشته باشد.” نادر همزمان با مصادره ی بخش بزرگی از موقوفات اعلام کرد که “اگر ‏مردم به خدمتگزاران دین احتیاج دارند، باید آنها را به حساب خود نگاهداری کنند.” (جالب اینکه گاها پاره ای از ‏نیروهای اسلامی نیز ریاکارانه یا صادقانه اشاره می کنند که روحانیون می بایست نیازهای مالی خود را در میان ‏هوادارانشان جستجو کنند و نه در میان منابع دولتی) ‏

‎ ‎دگرگونی های ریشه ای یا برخوردهای ناصرالدین شاهی‎ ‎

در ایران امروز نیز راهی جز رویکردهای عصر رنسانس در اروپا و اقدام هایی در راستای اصلاحات نادری و ‏انطباق آنان بر شرایط کنونی ایران، برای چیرگی بر واپس ماندگی و دستیابی به رشد شتابان و پایدار وجود ندارد. ‏به گونه ی فشرده می توان از جمله آماج های کوتاه مدت اقتصادی زیر را برای رهایی از بن بست های روبنایی ‏کنونی در نظر گرفت: بازپس گرفتن دارایی های ملی زیر کنترل بنیادها و موقوفه ها و ارگان های نظامی، ایجاد ‏شرایط برابر مالی برای همه ی آیین ها و تامین مالی آنان از راه باورمندان شان، تهیه “فهرستی از دارایی های ‏ملی تاراج شده” از سوی دست اندرکاران رژیم و دستیاران درون و برون مرز آنان برای ارائه به دادگاه های ‏داخلی و بین المللی (همانند “رقبات نادری” که تاثیری سیصد ساله بر جای گذاشت و جایگاه اقتصادی و اجتماعی ‏دین سالاران را درازگاه کاهش داد)، از میان برداشتن “دولت در دولت” های موجود مانند “شورای نگهبان” و ‏‏”مجمع تشخیص مصلحت” و “سازمان مدیریت بحران” و جلوگیری از دخالت ارگان های همگون آن در ‏فرایندهای اقتصادی، کاهش توان بازار سنتی و دست اندرکاران بازرگانی انگلی-وارداتی، آزاد گذاشتن فعالیت ‏همه سویه ی نهادهای نوین اجتماعی و اقتصادی برای نظارت بر ارگان های دولتی و قانون گذاری و دادگستری ‏به منظور بالا رفتن کارایی و جلوگیری از فساد و هدر رفتن درآمدهای ملی.‏

فرایندهای آینده نشان خواهند داد که گردانندگان جمهوری اسلامی و دستیارانشان در “اپوزیسیون”، با این دسته ‏خواست های اقتصادی و نیز افشاگری های عناصر درون و بیرون دستگاه، تا چه حد به گونه ی “ناصرالدین ‏شاهی” برخورد خواهند کرد. برای آشنایی با شیوه ی قاجاری در رسیدگی به خواست ها و شکایت های مردم، ‏نمونه ای می آوریم: “بقرار مسموع شاهزاده ظل السلطان مبلغ هنگفتی به زور از یکی از تجار اصفهان وام می ‏گیرد و بعدا در تادیه آن تعلل می کند. تاجر بیچاره ناچار به تهران می آید و ناصرالدین شاه موکدا امر می کند که ‏طلب شاکی را هر چه زودتر بپردازد. تاجر اصفهانی خوشحال و شادمان و با کمال امیدواری به اصفهان مراجعت ‏و دستخط شاه را به ظل السلطان تسلیم می کند. شاهزاده پس از ملاحظه ی دستخط شاه با نظر تیزبین خود لحظه ‏ای به شاکی می نگرد و می گوید: این آقای محترم معلوم می شود مرد پر دل و رشیدی است که از شاهزاده ای ‏مثل من به شاه شکایت می کند. من باید دل او را ببینم. و سپس جلاد می خواهد و دستور می دهد شکم شاکی را ‏بدرند و دل او را برای مشاهده و معاینه در سینی مخصوص قرار دهند”. ‏