حالا چه اصراری است که هجده ساله باشند؟ ممکن است بگوئید هجده سالگی سن تشخیص است، ولی اصولا تشخیص چه ضرورتی دارد؟ کی گفته لازم است چیز خوبی انتخاب کنیم که قدرت تشخیص لازم باشد؟ وقتی بزرگترهای مملکت که هفتاد سال سن دارند و اصلا مسوولیت شان در نظام “ تشخیص” دادن مصلحت است، حرف شان چهار سال است می خورد به درودیوار و در عوض هر چه خل و چل دارای مشکلات عصبی و کم خوابی و نیروی واکنش سریع تصمیم گیر مملکت هستند، حالا چه مرضی است که انتخاب کنندگان حتما قدرت تشخیص داشته باشند و عاقل باشند؟ وقتی عقل انتخاب شونده را از سوراخ سوزن می توان رد کرد، انتخاب کننده چکاره حسن است؟
به نظر من ممکن است این دکتر محمود در موردمسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و نظامی عقلش نرسد چه می گوید، اما در مورد سن انتخابات یک چیزی می فهمد که می گوید سن انتخابات را از هجده سال باید بیاوریم پائین تا پانزده سال. اتفاقا یکی از راههای تشخیص درست همین است. مگر نمی گویند عقل بچه به چشمش است. شما دیروز دیدید که سخنرانی احمدی نژاد در ژنو شکست خورد، امروز جشن پیروزی گرفته شد. این یعنی چشم مهم تر از عقل است، وقتی تلویزیون می گوید پیروز شد، و چشم آدم تلویزیون می بیند آدم احساس پیروزی می کند.
یا مثلا دو هفته قبل در حضور احمدی نژاد تیم فوتبال ایران شکست خورد، اگر هیچی به مسوولان کشور نمی گفتیم تمام بازیکنان تیم فوتبال عربستان را می انداختند توی زندان اوین و اعلام می کردند بخاطر حضور رئیس جمهور در استادیوم ما نه تنها شکست نخوردیم، بلکه پیروز هم شدیم، بعد هم به همه اعضای تیم فوتبال ایران صد کیلو سیب زمینی داده می شد تا یک ماه کوکو سیب زمینی بخورند و چاق بشوند و چله بشوند تا روز 22 خرداد احمدی نژاد بیاید و آنها را بخورد.
به این می گویند آدمی که عقلش توی چشمش است. فکر می کنید کار سختی است که شما در هفت تا شبکه تلویزیونی اعلام کنید تیم ملی ایران سه بر صفر عربستان را شکست داد و مایلی کهن به جای عادل فردوسی پور برنامه نود اجرا کند و پیروزی تیم ملی را جشن بگیرد؟ حتی خودتان هم توی استادیوم باشید کم کم شک می کنید، نکند ما پیروز شدیم و من عقلم نمی رسد و چشمم ندیده است؟ این جوری می شود که بهتر است عقل مردم به چشمشان باشد.
به همین دلیل است که به نظر من پانزده سال هم یک هوا زیاد است. خیلی از بچه های پانزده ساله هستند که شروع می کنند به کتاب خواندن و ممکن است کتاب های تاریخی بخوانند و موقعی که تاریخ گذشته را می خوانند ممکن است به این نتیجه برسند که جهان امروز ایجاد نشده و قبلا وجود داشته است. آنوقت به گذشته که نگاه می کنند ممکن است به نظرشان برسد که یک زمانی بود که هر روز توی سر مردم نمی زدند. یا ممکن است همین جوان پانزده ساله در درس سطح شیب دار فیزیک به این نکته پی ببرد که ممکن است این سطح شیب دار آخرش او را برساند وسط منطقه بازیافت زباله توی بغل رئیس محترم جمهور. به همین دلیل به نظر من سن پانزده سال هم چهار پنج سالی زیاد است.
اگر بخواهیم منطقی فکر کنیم، بهتر است سن رای دادن پسران را بگذاریم ده سال و دختران هم از سن هفت سالگی که مانتو روسری پوشیدن را برای دبستان شروع می کنند، حق رای داشته باشند. این جوری که بشود صندوق های رای گیری هم می شود شبیه مراسم استقبال از رئیس جمهور که همه بچه ها دسته دسته با معلمین می آیند و آبمیوه می خورند و همدیگر را نیشگون می گیرند و انگشت توی چشم هم می کنند و تف می مالند به سر همدیگر، می شود یک جامعه باحال که قطعا قول می دهم در آن احمدی نژاد بتواند دوباره رئیس جمهور شود.
البته این مواردی که گفتم دلایل خوبی است برای اینکه به این نتیجه شبه منطقی برسیم که سن رای دادن از هجده سال به ده سال کاهش یابد، البته من با پنج سال هم مخالف نیستم، چون در مورد ده ساله ها هم یکی از خطرات بسیار بزرگ این است که بچه های ده ساله چون سواد خواندن و نوشتن دارند، طبیعتا ممکن است از رئیس جمهور و دولت خوششان نیاید، چون می توانند کلمات را بخوانند، و یک دفعه می بینی رفتند به یک نفر دیگر رای دادند. به نظر من حالا که می خواهیم به یک جامعه آرمانی برسیم، چرا بچه ها از پنج سالگی حق رای نداشته باشند؟
وقتی یک بچه پنج ساله بامزه که تازه زبانش باز شده و به سینیور می گوید “ شینیور” آن هم در آمریکای لاتین می تواند “ ماحموت” را به عنوان رئیس جمهور ایران تشخیص بدهد و با انگشتش اشاره کند( البته نوع اشاره انگشتی دقیقا مشخص نیست) چرا بچه ایرانی نتواند؟ مگر بچه های ایرانی چه چیزشان از بچه های ونزوئلا و کوبا و بولیوی کمتر است؟ گیریم که بچه های ایرانی حق ندارند مثل بچه های ونزوئلا و بولیوی از بودجه نفت کشور ما استفاده کنند و دولت ایران لازم نیست برای شان مدرسه بسازد، ولی عقل شان که کمتر نیست. حق ندارند، عقل که دارند. به همین دلیل به نظر من سن پنج سال برای انتخابات سن خوبی است. و پیشنهاد می کنم حالا که مجلس می خواهد سن انتخاب کنندگان را از هجده سال بیاورد روی پانزده سال، یک دفعه ببرند روی پنج سال. چه فرقی می کند؟ مال باباشان که نیست! به کلی بچه پرانگیزه هم کمک می کنند که علاوه بر اشارات انگشتی به رئیس جمهور، او را انتخاب کنند.
البته، باید این نکته را هم توضیح بدهم که سن پنج سال هم یک جورهایی خطرناک است. ژان پیاژه معتقد است که حافظه بعضی بچه ها تصورات شش ماهگی را هم به یاد دارند. حالا فرض کنید تعداد این بچه ها زیاد باشد و یک دفعه شصت هفتاد درصد بچه های پنج ساله یادشان باشد که در شش ماهگی شان که هنوز تصویرش را در ذهن دارند، خاتمی رئیس جمهور بود و یک چیزهایی از کاغذ بود که باباشان می خواند و آنها پاره اش می کردند و مامان شان ماتیک می مالید و چکمه می پوشید و می رفت با باباشان میهمانی و یک چیزهای قرمزی بود که به آنها می گفتند گوجه فرنگی و یک دفعه می بینی همین بچه های پنج ساله به همین دلیل رفتند به یکی دیگر رای دادند، به همین دلیل و به ضرس قاطع من معتقدم باید سن رای دهندگان به حداقل دو سال کاهش پیدا کند.
البته، واقعیت این است که دو سال یک کمی زیاد است، چرا بچه ها وقتی به دنیا می آیند حق رای دادن نداشته باشند؟ این جوری هم خبری از اطراف ندارند و نه چشم شان می بیند و نه گوش شان می شنود و نه بوی بد را تشخیص می دهند و نه فرق کوتوله و دراز را می فهمند و در بهترین سن برای رای دادن هستند. فرض کنید یک بچه دو ماهه عزیز، که هر روز یک نفر جلویش با یک لباس کردی و بلوچی و عربی و ترکمنی و لری حاضر شود و دائم اداهای مختلف دربیاورد و بچه را بخنداند. این بچه از مال دنیا چه می خواهد؟ یک پوره سیب زمینی می خورد که ماشاء الله تا انتخابات دولت قیمتش را پائین کشانده، یا شیر می خورد که دولت قیمت شیر را هم آورده و رسانده به کف زمین. فقط بچه های کوچک یک عیبی دارند و آن این که می گویند باید حرف راست را باید از بچه شنفت. البته من نمی دانم، اگر در اینجا منظور حرف راست در مقابل حرف دروغ باشد، این بچه ها هم برای دولت خطرناکند، اما اگر منظور از راست در مقابل چپ باشد، بهترین سن برای انتخاب کردن همان سن ولادت است.