ایران در آسیا؛ میان دو دریا

نویسنده

» جغرافیای تاریخ ایران از نگاه شاهرخ مسکوب

کتاب/ نیم نگاه – بهرام دریایی: این نوشتار، دومین بخش از جستارها، گفتارها و نوشتارهای زنده یاد شاهرخ مسکوب است، که اخیرا در تهران توسط نشرنی و به همت و کوشش دوست و یار دبستانی او، آقای حسن کامشاد، در کتابی تحت عنوان “شکاریم یک سر همه پیش مرگ” منتشر شده است. در این بخش، نگاه ژرف اندیشانه شاهرخ مسکوب، به جغرافیای تاریخ ایران از آغاز تا کنون معطوف است، چرا که او معتقدست: “تاریخ و جغرافیا، زمان و مکان هر ملتی را می سازند و اقوام نیز مانند آدمیان مشروط به زمان ومکان اندودراین دو “بدیهی” که زندگی و مرگ آنها را می آفریند و به آن معنا می دهد، بسر می برند زیرا زمان و مکان واقعیت های یکسان به حقیقت اند”.

سعی شده است بدون هیچگونه دخالت و جابجایی در اصل مقاله، حق مطلب همانطور که زنده یاد شاهرخ مسکوب در این “جستارها، گفتارها و نوشتارها” بیان کرده است، منعکس شود.

“او” چنین می اندیشد:

“تاریخ درجغرافیا تحقق می پذیرد. برای آنکه تاریخ به دنیا بیاید، ببالد و ادامه یابد نیازمند سرزمینی است. تاریخ هر قوم یا ملت جایگاه اوست در زمان، همچنانکه سرزمین یا کشور ماءوای اوست در مکان. تاریخ و جغرافیا زمان و مکان هر ملتی را می سازند.

در اقوام بیابان گرد، تاریخ جای خودر را به نسب نامه وا می گذاشت مثلا” در اعراب جاهلی، تبارشناسی به خط عمودی - بی پیوند با زمین – پدر در پدر و پس از سیری دراز به نیاکان اسطوره ای می پیوست، و یا در مغولان به میانجی چند پشت به خدای آسمان (تنگری) می رسید. در این هر دونمونه، “تاریخ” گسترش افقی و سرگذشت زمینی ندارد، از بالا آغاز می شودو به خط راست پائین می آید تا به سران قوم و قبیله برسد، نه به سرزمین آنان. در این ها تاریخ یا در پشت پدران جای دارد یا بند نافش بی واسطه به آسمان بسته شده است.

ولی در اقوام ساکن، پیدایش تاریخ – و همراه با آن، تمدن - نیازمند سرزمینی جغرافیایی است، سرزمینی با شرایط اقلیمی و طبیعی، با همسایگان و روابط اجتماعی و جز این ها.

پیدایش تمدنهای کهن در کنار دریاها و رودخانه ها، در ساحل مدیترانه، در مصر، بین النهرین و چین و جاهای دیگر نمونه های شناخته شده است. شرایط اقلیمی و طبیعی گوناگون، زندگی و مردمی سازگار باخود به وجود می آورد. بهمین سبب کسانی “جغرافیا” را مهمترین پدیدهء تاریخ ساز می دانند و کار کرد عمل انسانی و نیروهای فراوان و درهم تنیدهء دیگر را در قیاس با آن به چیزی نمی گیرند. روشی که خواسته و پسندیدهء ما نیست.

موضوع گفتار ما نیز اثر موقع جغرافیایی ایران است، ولی نه بسوی بیرون، بلکه به درون، در پیدایش و سیر تاریخ خودمان، بودن در این بخش آسیا، میان دو دریا، رویی به هند و رویی به یونان و روم، دستی به جیحون و سیحون و دستی به دجله و فرات داشتن، با تاریخ ما چه کرده و چگونه مخصوصا از شمال شرقی و جنوب غربی از دوسو در آن اثر گذاشته است.

داستان را ناچار از مهاجرت آریا ها به ایران – که خود به معنی سرزمین آریاهاست – آغاز می کنیم. آنها در دوران های دور، که به هزارهء اول و دوم پیش از میلاد می رسید، در موج های متناوب از دوجانب دریای خزر به این سرزمین سرازیر شدند. دسته هایی از بالای ماوراء النهر به خراسان فرود آمدند و دسته هایی از میان دو دریای خزر و سیاه، از کوههای قفقاز گذشتند و به آذربایجان رسیدند. گروهی ماندند و گروه دیگر راهی فارس و خوزستان شدند.

این مهاجرت از دو سو به ایران، از شمال شرق و شمال غرب، سرآغازی دوگانه به تاریخ ایران داد و سبب شد که از یک قوم، دو سرچشمه، در دو سرزمین جغرافیایی متفاوت برجوشد. مهاجران اگر چه آریایی و از ایندست همانند بودند، ولی هر یک ویژگی های خود را داشتند.

نخست از آن شاخهء شمال غربی، از مادها و پارسیان، بنیانگذاران پادشاهی ماد و امپراطوری هخامنشی میتوان آغاز کرد. مادها که فرمانروایی خودرا با اتحاد چند قبیله استوار کردند، از همان روزهای اول گرفتار دولت نیرومند آشور بودند. آنها حکومت خود را در کشاکش با آشوریان و سرانجام با تصرف نینوا در 612 قبل از میلاد و برانداختن آن تحقق بخشیدند و این در دنیای کهن رویداد بزرگی بود. چون ایرانیان را هزار سال (تاقرن چهارم در دورهء شاپور ذوالاکتاف) از هجوم اقوام سامی در امان داشت. مادها اولین پادشاهی تاریخی ایران را برپا کردند. آنها از نظر سازمان دادن و پیوند و همدستی قبیله ها برای حکومت، پیش در آمد پارسیان بودند و بعد ها خود بصورت همدستان و یاران ممتاز آنان در آمدند و پارسیان به کمک این خویشاوندان نزدیگ، اولین امپراطوری چند ملیتی و چند فرهنگی تاریخ را بوجود آوردند.

کشور این پارسیان، در دنیای باستان، موقع جغرافیایی ویژه ای داشت که در تشکیل دولتشان بی اثر نبود، مهاجرت آنان ظاهرا” در قرنهای هفتم یا هشتم پیش از میلاد پایان پذیرفت و خود در “انشان” و “پارسه” در سرزمینی که شمال خوزستان و نیر فارس امروز را در بر می گرفت، ماندگار شدند. “انشان” در نزدیکی شوش، پایتخت کهنسال و با شکوه عیلام، جای داشت که در دورانهای پیش تر بر سراسر جنوب و جنوب غرب ایران فرمان می راند. پارسی ها در روزگار انحطاط عیلام در نزدیکی پایتخت آن جای گرفتند.

به نام پارس ها، نخستین بار در ۶۹۰ قبل از میلاد برمی خوریم که در شمار سپاهیان عیلام با آشور می جنگیدند و پس از آن در کنار مادها نیز با آشوریان جنگیدند و از همان زمانها در سرنوشت سیاسی منطقه دستی پیدا کردند.

پارسی ها که در پادشاهی مادها بر آمدنده و پروبال گرفتند، با دولتهایی همجوار شدند که دارای تمدنهای کهن، سازمانیافته و قوام گرفته بودند و آئین جهانداری و سازماندهی کشوری و لشکری آنها می توانست بعنوان نمونهء آماده ای بکار این نوخاستگان تازه نفس بیاید. پارس ها از همان زمان فرمانگزار مادها بودند به سرزمین عیلامی انشان دست انداختند و خود را شاه ان دانستند. لقب هخامنش سردودمان سلسله، کمبوجیهء اول و کوروش بزرگ “شاه انشان” بود. همچنین می دانیم که داریوش پایتخت را به شوش برد و شهری که بیش از هزار سال مرکز امپراطوری بزرگی بود و آثار چند دورهء پیاپی تمدن بر لایه های چند گانهء آن رسوب کرده بود، مرکز هخامنشیان نیزشد که درست برتختگاه پادشاهان عیلام نشستند و صاحب مرده ریگ تمدن پیشین شدند.

پارسیان اندک زمانی پس از جای گرفتن دو میهن تازه توانستند نخستین امپراطوی جهانی را از اقوام و فرهنگ های گوناگون سازمان دهند. در این کار بزرگ به جز عوامل خودی و قومی: - جهان بینی، فرهنگ و ساخت اجتماعی آریائیان، ویژگی های اخلاقی چون شجاعت، راستی و آسان گیری مذهبی، قدرت سازماندهی و شیوهء رفتار با مردم دیگر و جز اینها، عوامل بیگانه، و دستاوردهای تمدنهای همسایه نیز سهم سزاوارداشت. سنگ نبشته ها که رسمی ترین و استوارترین منشورهای پادشاهی بود به زبان پارسی، عیلامی و بابلی نگاشته می شد و این امر نه فقط نشان رسمیت این زبانها، بلکه نشانهء حسن قبول و حضور تمدنهای دیگر و دارندگان آنها در داخل مرزهای شاهنشاهی بود.

اگر تمدن را در آئین کشورداری، سازماندهی اداری، تولید کالا و پیشه وری، بازرگانی و ساخت و ساز زندگی شهری خلاصه کنیم و فرهنگ را اسطوره، دین و اعتقادهای ما بعد طبیعی، جهان بین و آداب زیستن بپنداریم، آنگاه می توان گفت که امپراطوری هخامنشی، پاره ای از عوامل سازندهء تمدن را از همسایگان به وام گرفت و آنها را در ترکیبی سازگار با عوامل فرهنگ آریایی خود و در ساحتی برتر و فرهیخته تر به همان همسایگان و اقوام دورتر باز گرداند.

در باره هخامنشیان و زرتشتی بودن و یا نبودنشان نظرهای متفاوتی هست، اما هر چه باشد مسلم آن است که مزداپرست بودند و ایزدان ایران آریایی چون مهر و ناهید را ستایش می کردند. سنگ نبشته های هخامنشی نشان می دهد که آنها اگر خط و کتیبه نویسی و ثبت وقایع و فرمانهای پادشاهانه را از دیگران آموخته باشند، پادشاهی را از کسی نیاموخته اند. پادشاه هخامنشی گر چه کشور و تخت و بخت را از اهورامزدا دارد، در مردی و نژاد چون دیگر پارسیان و مانند آنها آدمی زاده است نه خدا زاده. و این دگرگونی بزرگی بود در اندیشهء حکومت و جهانداری آن روزگار. داریوش خود را پارسی، پسر پارسی، آریاچهر(نژاد) می داند و پارس را سرزمین اسبان خوب و مردان خوب، و آرزو می کند که اهورا مزدا آنرا از سپاه دشمن و بد سالی و دروغ بپاید، و اهورا مزداخدایی است که زمین و آسمان را آفرید و انسان را آفرید و شادی را برای انسان.

و اما مهاجران شرقی که به خراسان بزرگ و سیستان فرود امده بودند، در کشورداری و سازماندهی اقوام و سرزمین ها هرگز به پای پارسیان نرسیدند (حتی پارت ها که سراسر ایران را به زیر فرمان در آوردند نتوانستنددولت مرکزی واحد و یکپارچه ای ایجاد کنند). اما در عوض پادشاهی دیگری بر پا کردند که روح قوم ایرانی را تسخیر کرد و فرهنگ ویژهء پیش از اسلام آن را ساخت و پرداخت و پس از اسلام نیز آثاری از آن تا امروز بر جای مانده است. اوستا آئین زردشت و چگونگی زندگی و مرگی که از جهان بینی این آئین زاده می شود، دستاورد و ارمغان آن هاست امروز دیگر تردید نیست که اساطیر، آئین زردشت و کتاب دینی ایرانیان از شرق و شمال شرق آمده و کم کم در تمام این کشور پخش شده است. گرد آوری بخش های اوستا و تدوین آن نیز بنا بر سنت زرتشتیان (دنیکرت) در دوران پارت ها انجام گرفت که خود از مردم آن سامان اند و نخستین بار در دورهء آنان کشور ما به نام “ایران” نامیده شد.

گذشته از دین، “تاریخ” ملی ما نیز در شرق و شمال شرق تدوین می شود و سپس در تمام کشور و در باور همگان راه می یابد. پادشاهان افسانه ای اوستا، پیشدادیان و کیانیان به صورت پادشاهان واقعی و تاریخی در می آیند و سرگذشت شان، در دورهء پارت ها، با داستان های پهلوانان پیوند می خورد ودر این میان، از کارنامهء سیاوش و کیخسرو و گیو و گودرز و رستم زال و نام آوران دیگر، “تاریخ” ملی ما فراهم می آید. تاریخ واقعی یا تاریخ “تاریخی” ما (مادها و هخامنشیان و جانشینان به جز اسکندر) از یاد می رود و تاریخ افسانه ای جای آنرا می گیرد.

در ایندوره استقلال ایران در مغرب از سلوکیان بازستانده و در مشرق در برابرهجوم های پی درپی کوشانیان و بیابان گردان نگهداری می شود. در تمام دورهء پارت ها و ساسانیان، نزدیک به هزار سال ما یا گرفتار تاخت و تاز کوچ کنان شمال شرقی هستیم و یا جنگ با دولت نیرومند روم در مغرب و سپس دشمنی و ستیز و گریز عرب ها در جنوب غربی. تاریخ ما – دست کم تا آنجا که به بیرون از مرزهایمان مربوط می شود – در کشمکش با این دشمنان تحقق می پذیرد.

به موازات این واقعیت تاریخی، تاریخ “حماسی – ملی” ما (که چون حماسی است تنها در نبرد، وچون ملی است در نبرد با دشمنان کشور هستی می پذیرد) در جنگ با همین دشمنان، اما در بازتابی دیگر شده و افسانه وار، شکل می گیرد. فریدون با تقسیم جهان میان ایرج (ایران) و سلم (روم) و تور(توران) کشورها را ایجاد می کند و نبردهای ایران و توران به خونخواهی ایرج، سرآغاز تاریخ حماسی ماست. منتها چون از دورهء ساسانیان عربها نیز به عنوان دشمنان تازه به میدان آمدند، پیروزی بر آنان نیز به تاریخ حماسی ما راه یافت و فریدون با تباه کردن مظهر آنان – ضحاک تازی – به صورت پادشاهی فرهمند و جهانبخش در می آید.

ساسانیان پس از استخر و جندیشاپور(در کنار شوش) سرانجام باز تیسفون را به پایتختی زمستانی برگزیدند و درزمان عباسیان، بغداد نزدیک ویرانه های تیسفون بنا شد. از آن روزگاران دور تا امروز، این شهرها هریک در کنار یا به جای یکدیگر، همگی در منطقهء جغرافیایی واحدی، در جنوب غرب فلات ایران، در جلگه بین النهرین بر سر راه مدیترانه و خلیج فارس و هندوستان جای داشته اندو در کنار پاسارگاد، تخت جمشید، استخر و تیسفون. باری شمال شرق و جنوب غرب فلات ایران بعلت موقعیت جغرافیایی خود نقش اساسی در تکوین و ادامهء تاریخ ما داشته اند، بی آنکه بخواهیم اهمیت سیاسی، نظامی و دینی شمال غرب، کشور پادشاهی ماد و بقولی زادگاه زرتشت، ماءوای مغان باستانی و آتش پادشاهان ساسانی، بر سر راه دربند قفقاز و گذرگاه یونان و روم، یعنی آذربایجان را از یاد ببریم.

می دانیم ایران به دست اعراب از جنوب غرب گشوده شد و خلافت عباسیان به یاری ابومسلم و سپاه خراسان، به دشمنی با خلافت دمشق (که بخش “رومی” خلافت اسلامی پنداشته می شد)، در همان منطقه و با آداب آئین دربار ساسانی استوار شد. خوزستان و فارس در کنار بغداد، مرکز خلافت جا گرفتند. اما اندکی پیش تر از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتاب های دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شدو بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند.

اما از سوی دیگر ادب فارسی از خراسان به فارس رفت و زبان ما، چنانکه از نامش بر می آید، از فارس می آمده و مانند آئین زرتشت، در گذشته های دورتر، از خراسان آغاز شد و بتدریج تمام ایران را در برگرفت و اگر بخواهیم توجه ای بیشتر به نقش بنیانگذاری خراسان در تاریخ خودمان بیاندازیم، نخستین دولت های ملی ایران اسلامی، پس از مقاومت ها وشورش های ملی، سرانجام در قرن چهارم در خراسان تشکیل شد. سامانیان و صفاریان نیز به علت های گوناگون که دوری از بغداد به ویژه یکی از مهم ترین آنهابود، در برابر خلافت و ریاست عرب، ایران را به پادشاهی خود باز آورند. اما آنها از مرزهای خراسان زیاد دور نشدند. اینکار رقیبانشان، دیلمیان بود که از کرانه های دریای مازندران فرود آمدند و پادشاهی آل بویه را در بقیه خاک ایران وعراق برقرار کردند، در بغداد نشستند وخود را جانشین ساسانیان دانستند. از قضا صفویان نیز که پس از اسلام، وحدت سیاسی سراسر ایران را درحکومتی مرکزی فراهم آورند از مردم شمال غرب بودند. پیوستگی دین و دولت به یکدیگر، مقام قدسی شاه که مرشد کامل و فرزند پیغمبر دانسته می شد – فرهء ایزدی ساسانی و سیادت صفوی – درگیری دائمی با ازبکان در شمال شرق با رومیان (عثمانیان) در غرب، پاره ای از شیوه های حکومت و آن عاقبت توام با زبونی و ناچیزشدن به دست ناچیزتر از خودی، از جمله شباهت های تاریخ آنان با سرگذشت دولت ساسانی است. به عقیدهء کسانی جنگ های ایران و عثمانی تکرار زد وخوردهای هفتصد سالهء ایران و روم و درگیری با ازبکان دنبالهء همان گرفتاری ساسانیان با هپتالیان بود.

کوروش در جنگ با ماساژت ها کشته شد و یزدگرد در مرو در گریز از برابر اعراب. اسکندر و سعد وقاص از همین گوشهء جنوب غربی به ایران سرازیرشدند و دولت عراق در جنگ اخیر با ما هوس تکرار همان “قادسیه” را در سر داشت. و اما در شمال شرق، هم نژادان دیگر، سکاها و کوشانیان سر می رسیدند و سپس ترکان آسیای میانه. از آن زمان تا ورود مغولان، ما باحمله های این بیابان گردان روبروبودیم که مانندسیل سر می رسیدند و درخاک ایران ته نشین می شدند. غزنویان بدون کشمکش آمدند و بیش تر رو به شرق داشتند. اما سلجوقیان که در دشته های چند هزار نفری هجوم می آوردند، به پشتیبانی سپاهیان و دیوانیان، در همدستی ترک و فارس توانستند دولتی بزرگ بر پا کنند.

در حقیقت پس از صفویان و پایان هجوم ترکان و عثمانیان از دوسوی همیشگی و به ویژه از قرن هیجدهم، پیوستگی تاریخ ایران به این موقعیت جغرافیایی دوجانبه دگرگون شد. قدرت روسیه و کمپانی کذایی هند شرقی و استعمار انگلیس تاریخ ما را از نظر جغرافیایی – تا قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ – به شمال و جنوب وابسته کرد. در این وابستگی ما به سبب، جهل، عقب ماندگی وناتوانی در نقش سیاهی لشکر بیرون از صحنه تاریخ سرگردان و بهت زده افتاده بودیم. جنگ های ایران و روس آغاز تماس ما با غرب بود و در نیمه دوم قرن گذشته (۱۹۰۰-۱۸۵۰)، چون اندیشه های نو از راه استانبول و قفقاز و مصر، همه از شمال و غرب، می آمد و داد و ستد بازرگانی هم بیش تر با روسیه و اروپا بود، آذربایجان، به خلاف خراسان و فارس، موقعیت جغرافیایی ممتاز و یگانه ای یافت و در پیدایش و پیشبرد مشروطیت نقش بزرگی بعهده گرفت و به انجام رساند.

در دوران اخیرآسیا، دیگر تاریخ ساز نبود و سرنوشت تاریخی اش به کار کرد تاریخ اروپا وابسته شد. ازسوی دیگر به سبب تحول وسایل ارتباطی و نظامی، اثر واقعیت های جغرافیایی و از جمله همجواری کشورها دگرگون شد ومثلا “ما با انگلستان و اروپای غربی دور “همسایه تر” شدیم تا باکشوری چون افغانستان که در پستوی جغرافیای جهان گیر افتاده بود. بنابراین مطالعهء “ژنوپلیتیک” ایران در تاریخ معاصر کاری دیگر است با برداشتی به جز این ملاحضات اجمالی و فهرست وار که ما از دیدگاهی معین بیان کردیم”.