درماه های گذشته فعالیت های تبلیغاتی و سیاسی شاهزاده رضا پهلوی افرایشی ملموس یافته است. با رکود جنبش سبز حجم فعالیت های مرتبط با افراد و گروه های نزدیک به فرزند شاه مخلوع نیز گسترش چشمگیری یافته است و آنها از توانایی وشایستگی رضا پهلوی برای رهبری جنبش اعتراضی مردم ایران سخن می گویند.
یکی از نزدیکان وی در سال گذشته مدعی شد که آنها در صدد راه انداختن یک شورای ملی با حضور دیدگاه های سیاسی و ایدئلوژیک مختلف از میان اپوزییسون ایرانی هستند تا این شورا به به عنوان جایگزین جمهوری اسلامی به دنیا معرفی کنند.(1) البته آقای رضا پهلوی در مصاحبه های مختلف و از جمله با رادیو دویچه وله در اردیبهشت ماه امسال متذکر شدند که “به دنبال رهبری نیستند بلکه می خواهند بر اساس انتظارات هم میهنان رسالت خود مبنی کمک به اتحاد و همبستگی به نیرو های سیاسی اپوزیسیون را عملی سازند.”
البته وی قبلا اظهار داشته بود که تا کنون منتظر بوده دیگران همبستگی و اتحاد نیرو ها را جلو ببرند ولی از الان به بعد پس از روشن شدن ناکامی تجارب اصلاحی در درون نظام و تغییر جو سیاسی دنیا و خطرناک تر شدن تبعات استمرار حکومت، او می خواهد نقش جدی تری ایفا کند و به رسالتش عمل کند.
وی رسالتش را کمک به شکل دادن بدیل در خلاء موجود معرفی می کند تا نیرو های سیاسی انحلال طلب را وحدت بخشد. او تاکید زیادی دارد که فرم وشکل نظام سیاسی آینده در قبال محتوی اهمیت ثانویه دارد وباید گروه های مختلف از چپ وراست و جمهوری خواه و سلطنت طلب و مذهبی وغیر مذهبی برای حاکمیت انتخابات آزاد، حاکمیت قانون، قوه قضائیه بی طرف و مستقل و جدایی دین از دولت همبسته گردند.
وی برر انتخاب مردم تاکید زیادی دارد اما در عین حال گزینه مشروطه و سلطنت پارلمانی را نظام دلخواه خود بر می شمرد و در صورت تمایل مردم ایران آمادگی دارد تا در جایگاه یک شاه مشروطه به وحدت اقوام و مذاهب متنوع ایرانی و حفاظت از حقوق مردم ایران بپردازد.
آخرین ولیعهد بدون تاج و تخت ایران اخیرا در مصاحبه با الهه بقراط مدعی شده است که شانس حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی پس از جمهوری اسلامی به دلایلی چون سابقه تاریخی، آشنایی قبلی مردم و تجربه نظام غیر سلطنتی در کشور بیشتر است.
همچنین تاکید می کند که خیلی ها در ایران هستند که به احیاء نظام شاهانشاهی علاقمند هستند و حتی اگر او ادعای سلطنت را کنار بگذارد کس دیگری را پیدا می کنند که ممکن است مانند وی نظر مثبت نسبت به حقوق بشر وموازین دموکراسی نداشته باشد.
به باور وی تداوم زیست بلوچ ایرانی در کنار فارس، کرد و ترک و همچنین حفاظت از حقوق اقلیت های مذهبی نیازمند وجود پادشاه به عنوان یک نماد فرا مسلکی و پیوند دهنده است!
از بحث پیرامون درستی مدعیات وی بگذریم این روند قابل مشاهده است که رضا پهلوی در صدد نشان دادن قابلیت خود برای رهبری جنبش اعتراضی و ایجاد یک آلترناتیو سیاسی است که دستکم در ظاهر جنبه فراگروهی دارد.
اما وی در این آلترناتیو محوریت دارد و نفش هماهنگ کننده اصلی و حلقه اتصال را ایفا می کند.
قرائن و شواهد نشان می دهد که طرح سیاسی او شامل عناصر زیر است:
ü او حق انتخاب نهایی پیرامون شکل وحدت سیاسی را به مردم می دهد و مسئله چگونگی نظام سیاسی آینده از نظر وی واجد اهمیت ثانویه است.
ü نظام سیاسی مطلوب وی مشروطه سلطنتی است و خود نیز تمایل دارد تا در صورت موافقت اکثریت مردم تاج و تخت میراث پدرش را باز پس گیرد.
ü در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی او با هر نیرویی که شروطی از قبیل اعتقاد به انتخابات آزاد، دموکراسی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و حفظ تمامیت ارضی ایران و جدایی دین از حکومت را بپذیرد ائتلاف می کند.
ü وی برای خود در مسیر وحدت اپوزیسیون دموکرات نقش خاصی قائل است که دستکم نماد آن ائتلاف باشد.
در چهارچوب سرمشق دموکراسی او حق دارد چنین خواسته هایی را مطرح کند و بکوشد با عرضه کردن نظام حکومتی دلخواه خود به مردم، سیستم مشروطه سطنتی را بر پایه قرائت های کنونی اش در دنیا در ایران مستقر سازد. همچنین تلاش برای آلترناتیو سازی و رهبری نیز بشرط اینکه اصول و پرنسیب های کار را رعایت کند حق هر کنشگر سیاسی چون او است.
مردم ایران به عنوان داور نهایی حق دارند تا از همه دیدگاه های سیاسی آشنا بشوند تا بهتر بتوانند انتخاب سیاسی خو دشان را انجام بدهند.
اما اصول کار سیاسی درست اقتضاء می کند که هر فرد و جریان سیاسی به صورت شفاف و مبتنی بر آنچه واقعیت آن مجموعه است فعالیت های خودش را سازماندهی کند. بنابراین راه انداختن جریاناتی که در ظاهر اهداف دیگری مانند امور زنان، فعالیت های حقوق بشری و یا دموکراسی خواهی را دنبال می کنند اما در اصل گسترش دهنده عمق استراتژیک جریان سلطنت طلبی هستند، درست نیست.
البته این کار را اگر جمهوری خواهان نیز بکنند باز صحیح نیست. یک جریان سیاسی اگر می خواهد برنامه ای برای نیل به اهداف مشخص و دستیابی به قدرت سیاسی انجام دهد شایسته است بدون پرده پوشی و صریح این کار را انجام دهد.
همچنین در این راستا نباید شالکله و سامان گروه های سیاسی موجو درا با یار گیری در داخل آنها و هدایت از طریق عناصر نفوذی و یا تحریک عناصر همسو دست بزند.
اما همانطور که گفته شد آقای رضا پهلوی حق دارد در مسیری که مطلوب تشخیص می دهد فعالیت کند و سودای رهبری جنبش اعتراضی رادر سر بپرورد.
اما موضوع این یادداشت این است که تکلیف نیرو های جمهوریخواه در این میانه چیست؟ آیا باید به شورای ملی مورد نظر او بیپوندند و محوریت و رهبری وی در دوران گذار را بپذیرند؟ یا آنطور که عده ای مدعی شده اند جمهوری خواهان فردی برجسته در حد رضا پهلوی ندارند؟
برای پاسخ به این سئوالات باید جایگاه رضا پهلوی را مشخص نمود. او در اندیشه برقراری دوباره نظام مشروطه سلطنتی است. ادعای وی نیز درست است که در دنیای کنونی محمل برخی از دموکراسی ها، نظام های سلطنت پارلمانی مانند انگلستان، هلند، سوئد، ژاپن و غیره هستند.
وی در سال 1359 پس از مرگ پدر آمادگی خویش را برای قبول مسئولیتها و تعهدات خود به عنوان پادشاه قانونی ایران اعلام داشته و با توجه به وضع استثنایی آن روزگار ادای سوگند نامه مندرج در قانون اساسی را به زمانی موکول کرده بود که تاییدات الهی شرایط آنرا فراهم سازد. او در برابر پرچم سه رنگ پرافتخار ایران، به قرآن مجید سوگند یاد کرد که در {مقام شاه قانونی ایران} زندگی خود را یکسره وقف خدمت به مملکت و دفاع از استقلال و حاکمیت آن و حفظ حقوق مشروع ملت ایران کرده و همواره مجری قانون اساسی و عامل تحقق همبستگی ملی باشد.
وی تا کنون این سوگند را نقض نکرده است. حتی فعالیت های سیاسی فرا تر از اختیارات شاه در قانون اساسی مشروطه است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که وی کماکان خود را پادشاه مشروطه ایران می پندارد و برنامه سیاسی او پس از سرنگونی جمهروی اسلامی احیاء نظام مشروطه است. نظامی که برقراری آن به زعم وی” پاسخ به ندای شکوهمند هزاران سال افتخار تاریخی است!”
البته نظامی که در ان قرار است خواست مردم و اصول دموکراسی حاکم باشد.
بنابراین ما با فردی مواجه نیستیم که نظام جمهوری را پذیرا باشد و بخواهد همانند دیگر افراد شانس خود را در قالب یک رئیس جمهور امتحان کند.
بدینترتیب محوریت و رهبری او در دوران گذار عملا به تقویت گزینه نظام پادشاهی مشروطه منجر می شود. امری که نه تنها با آرمان جمهوری خواهی سازگاری ندارد بلکه در تعارض با آن است. حضور جمهوری خواهان در این پروژه در حکم خود زنی است.
جمهوریخواهان عرفی در ضرورت تغییر نظام سیاسی با مشروطه خواهان اشتراک نظر دارند ولی این بخشی از واقعیت است اما اختلاف نظر و رقابتی جدی برای نظام سیاسی جایگزین بین آنها برقرار است.
مقصد نهایی جمهوری خواهان با مشروطه خواهان یکسان نیست. جمهوری خواهان به دلایل مختلف تکامل مبارزات ملی ایران و رسیدن به دموکراسی پایدار و سعادت کشور و ملت را در تحول جمهوری اسلامی به جمهوری عرفی سکولار جستجو می کنند.
مخالفت آنها با سلطنت طلبی چه از نوع مطلقه وچه از نوع مشروطه هم از سر تعریف نظام مناسب برای پذیرش دموکراسی است و هم برای انها بی معنا است که در قرن بیست یکم بخواهد مقامی موروثی و غیر قابل تغییر در نظام سیاسی وجود داشته باشد.
این شکل از حکومت برای اعصار سپری شده است. بنابراین بر خلاف نظر آقای پهلوی مرزبندی ها تنها در شکل دو گانه نیرو های خواهان حفظ و اصلاح و یا تغییر و سرنگونی نظام سیاسی مستقر نیست. بلکه مرزبندی سلطنت و جمهوری مرزبندی غیر قابل خدشه ای است که تحت هیچ شرایطی نمی شود آن را فرو گذاشت و به تعلیق در آورد.
اتکاء به جنبه های مشترک و مقطعی در مبارزات سیاسی و عدم توجه به مقصد متمایز و سرمنزل مقصود منجر به خطای بزرگ انقلاب 1357 می شود که صرف همگرایی حول رفتن شاه باعث مسلط شدن آیت الله خمینی بر امور شد و فحایع بعدی رخ داد.
در حال حاضر مسئله اصلی برای نیرو های جمهوری خواه گذار از جمهروی اسلامی به دموکراسی مبتنی بر جمهوری خواهی است. شکل و سامان سیاسی مورد نظر جمهوری خواهی شکل بدیل و متضاد با مشروطه خواهی است این دو قبل جمع و یا تحویل به یکدیگر نیستند و در تحلیل آخر دو رقیب جدی هستند.
آقای رضا پهلوی و اساسا مشروطه خواهان برای جمهوری خواهان رقیب و آلترناتیو هستند. تحت هیچ شرایطی این خصلت رقابت و نا سازگاری بنیادین نباید به تعلیق در بیاید.
مشروطه خواهان نیز نگرشی مشابه را به جمهوری خواهان دارند. اما طبیعی است پس از انقلاب مردمی، ضد استبدادی و ضد سلطنتی مردم ایران و رفراندوم 1358 فضا برای حضور بلا واسطه ومستقیم سلطنت طلبی در فضای سیاسی داخل ایران مهیا نیست و مشروطه خواهان ناگزیر هستند در ابتدا از کریدور همکاری با نیرو های جمهوری خواه بگذرند. سلطنت طلبی چه نوع مشروطه و چه نوع مطلقه در ایران بار سنگینی بخصوص در بین نسل جدید دارد.
نتیجه همکاری نیروی های جمهوری خواه و سلطنت طلب اعم از مشروطه خواه و غیره و با محوریت رضا پهلوی آشکارا به نفع نیرو های مشروطه خواه است.
از این رو به لحاظ منطقی همکاری نیرو های جمهوری خواه با نیرو های مشروطه خواه که تمایز و جدایی آنها معلوم نباشد و بخصوص حضور در شورا و یا نهادی که محوریت آن باشاهزاده رضا پهلوی است نقض غرض محسوب شده و به نوعی خروج از دروازه جمهوری خواهی بحساب می آید.
جمهوری خواهان واقعی تنها در دفاع از حقوق شهروندی، تاریخ و فرهنگ ایران، نفس مشارکت سیاسی و رعایت قواعد رقابت منصفانه با مشروطه خواهان اشتراک نظر دارند. به طور طبیعی جمهوری خواهی دموکرات باید حق مشروطه خواهی همانند ایده مشروطه خواهی فقاهتی (اصلاح طلبان) و اساسا هر گروه سیاسی رقیب را در مشارکت در تعیین سرنوشت کشور به سمیت بشناسند. اما در زمینه تعیین آینده سیاسی ایران جمهوری خواهی رقابتی جدی و سرسخت با مشروطه خواهی و هر دیدگاه آلترناتیو دارد.
از اینرو شرایط کنونی کشور آزمونی مناسب برای تشخیص جمهوری خواه واقعی است تا معلوم شود چه کسانی تا آخر و محکم پای آرمان جمهوری خواهی ایستاده اند و چه کسانی متزلزل بوده و پابندی کامل ندارند.
کسانی که به همکاری با مجموعه ای بپردازند که رضا پهلوی و مشروطه خواهان در آن هژمونی دارند دیگر جمهوری خواه محسوب نمی شود بلکه فردی است که نظام مشروطه خواهی و جمهوری خواهی برای وی یکسان بوده و تناقض نمای “جمهوری مشروطه” را پدیدار می سازد.
برخی از حاملان جمهوری مشروطه کسانی هستند که بر اساس اعتقاد شان و یا شتاب برای وحدت نیرو های مخالف در برابر جمهوری اسلامی به این سمت رفته اند. اما در عین حال برخی از جمهوری خواهان شرمنده و خود کم بین نیز در این ضف حضور دارند.
نیروی محرکه آنان نه چهارچوب فکری وعملی منسجم و برخورداری از ایدئولوژی و رویکرد سیاسی با ثبات بلکه فرصت هایی است که برای عمل سیاسی و ارتقاء فردی پیدا می کنند.
ذکر دوباره این نکته ضروری است که تنها شکل همکاری که در آن رضا پهلوی و پیروانش هژمونی دارند و در صدد ایجاد آلترناتیو برای نظام سیاسی موجود هستند با جمهوری خواهی در تعارض است. و گرنه همکاری های مقطعی و تاکتیکی که طرفین وزن یکسان دارند، تمایز و تفاوت طرفین مشهود است و نتیجه کار به تقویت عمق استراتژیک و نفوذ سیاسی جریان رقیب منجر نمی شود و حالت همکاری استراتژیک و مستمر را ندارد لزوما بر خلاف اصول جمهوری خواهی نیست.
بر خلاف پندار عده ای از جمهوری خواهان، جمهوری خواهان از رضا پهلوی نمی ترسند. در بین نیروهای این جریان در داخل و خارج ضد ها نیرو تواناتر و مردمی تر از شاهزاده رضا پهلوی و یا هم طراز با او وجود دارند.مسئله اصلی برای آنها جلوگیری از اتلاف پتانسیل نیرو های جمهوری خواهی در پای جریانی است که با ان تضاد هویتی و سیاسی دارند.
نظام سلطنتی در ایران از سوی مردم در سال 1358 نمره مردودی گرفت. بعد از آن هم تا کنون هیچ نشانه و شاهد قابل اعتنایی مبنی بر اقبال دوباره مردم ایران نسبت به این شکل نظام سیاسی مشاهده نشده است. هیچ گروه سلطنت طلبی در سی و دو سال گذشته نتوانسته است در داخل ایران حرکت سیاسی موثری را مستقلا شکل دهد.
البته این جریان طرفدارانی داشته است و عده ای نیز برای دفاع از بازگشت سلطنت و مشروطه خواهی به ایران زندان رفته اند ولی تعداد انها در قیاس با دیگر خانواده های سیاسی ایران اشکارا کمتر بوده است.
به باور نگارنده بر خلاف نظر آقای رضا پهلوی تعداد کسانی که خواهان استقرار نظام مشروطه سلطنتی در ایران هستند کم شمار هستند.طبیعی است هم داوری وی و هم ارزیابی بنده هر دو ذهنی است و در نهایت در یک همه پرسی و یا نظر سنجی واقعی معلوم می شود که کدام برآورد به واقعیت نزدیک تر است.
اما این تصور غلط است که از منظر عده ای وجود تمایل زیاد به سلطنت و ظرفیت بالای شخص رضا پهلوی قطعی بشمار می آید.
اما حتی اگر فرض شود که مشروطه خواهی هواداران زیادی در ایران دارد باز دلیل نمی شود که نیرو های جمهوری خواه به دنبال رضا پهلوی راه بیفتند بلکه شایسته است تا آنان با صفی متمایز خود را در قالب یک اپوزیسیون سازمان بدهند.
تشکیل آلترناتیو با محوریت شاهزاده رضا پهلوثی فرصت مغتنمی برای نیرو های جمهوری خواه است تا چهره های مصمم و وفادار خود را بشناسند. یکی از نقاط آسیب پذیر هر جریان سیاسی وجود افراد مردد و نا پایدار است که موجب برآورد اشتباه از توان و شمار مدافعان آن جریان سر بزنگاه های مهم اجتماعی می شود.